عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

نوشتن برای خودم یا خودش ویا برای¬خودت ؟

نویسنده: عابدین پاپی(آرام)

به راستی­چرا وبرای چه چیزهای یا چه­کسی می­نویسیم؟ اگرچه تعاریف زیادی را عقلای دانش ازاین که چرا می­نویسیم ارائه داده­اند! اما می­توان گفت که هنوزکسی نمی­داند چرا می­نویسیم ؟! نوشتن یک امرِغیرعادی است و نابه هنگام ذهن فرد را تسخیر می­کند. نه موج است و نه طوفان بلکه درمعنایی ازبی­معنایی دروجودِ فردِ نویسنده رخنه می­کند. ذهن­انسان همه چیز و همه­کس را می­تواند بنویسد ازآمال و آرزوهای برباد رفته تا آرزوهای­خوشایندی که به خاطره­ها تبدیل شده اند اما باز هم نمی­توان گفت­که نویسنده­خاطرات­ و آرزوهای­خودم،خودش وخودت را می­نویسد. تمرکز نویسنده برروی چیزها وکسانی است که حداقل هنوزکسی نشده­اند اما حداقل تجربه­ای تلخ یا شیرین ازخود را درکارنامه­ی هستی دارند. زیست اجتماعی فرد و نوع آموزش و پرورش فکراو و این که با نویسنده چه رفتارهایی شده و این رفتارها چگونه با جامعه برخورد می­کنند درنوشتن تأثیر به سزایی دارد. برخورد با نویسنده تبدیل به بازخوردهایی می­شود که همین بازخوردها بیانگرِ نوع نوشتارهای اوست . درشعر تنها بحث شعور و فراستِ آگاهی مهم نیست بلکه متناسبِ با مناسب بودن ها و تناسبِ با نامناسب ها نیز بسیار مهم است.درشعر شما نمی­دانید برای شعورِچه­کسی می­نویسید مگراین که شعرِشما نسبتی دیرینه با شیرینه های عقل و عقل گرایی داشته باشد . اگر راهنمای شاعرعقل باشد درانتخاب سوژه ها مختار است اما اگرشاعری عاشق پیشه و مجنون باشد درانتخاب سوژه ها ازهمه­ی« بودن­ها» عبورمی­کند . شاعردرلحظه ها زندگی می­کند تا که قرن ها را بسازد و ازاین منظرنظراین است­که: «پایان معنایی ندارد/ مانند جمله ای باش/ که/ درآخر آن به جای یک نقطه، سه نقطه گذاشته­اند!

نویسنده و شاعرِنویسنده بایستی این جور باشد تا که به عنوان یک آغازِ بی­پایان به جامعه معرفی شود. درپایانِ هرجمله­ای بایستی به آغازی دیگر فکرکرد وتوقف فکر به منزلهِ مرگ مُفکرِذهن وسیالیّت اندیشه و زبان است. نوشتن زمانی معنا­ی خودش را درمی­یابد­که: «خودم» و«خودش» را پیدا کند و من بعد به دنبالِ «خودت» باشد . اگرنویسنده خودم را به طورکامل تحلیل و تجلیل کند در واقع به خودِ واقعی خویش دست یافته است.سوژه­ی مد نظرنویسنده برای نوشتن ابتدا خودش است که این خود به وسیله ی«خودم» حاصل می­شود. اختیاردرنوشتن مهم ترین اصل است اما انتخاب یک امرتجربی و سلیقه­ای است زیرا که همیشه با اختیارکردنِ یک نشانه نمی­توان به یک انتخاب حتمی دست یافت. جبرتاریخی و طبیعی و حتا دترمینیسم اجتماعی ازعواملی است که مقوله ی شدن را ازشما درجوانبی خواهد گرفت. نویسنده همیشه امکان پذیرها را تبدیلِ به امکان ناپذیرها می­کند وسروکارش با قاعده­ی ممکن ها و غیر ممکن هاست که براساسِ اوضاع و شرایطِ اجتماعی تغییر رویکرد و زبان می­دهد .ممکن است­که دریک بازه زمانی امکان ناپذیرها را درقالبی امکان پذیر به دایره­ی فهم و درک بکشاند تا که به یک «خودت» به معنی واقعی برسد. خودت باش تا بتوانی خودم وخودت را به خوبی تمیز،تشخیص و تحلیل کنی.به هرروی، بدون­کلمات نوشتن بی­معناست اما بی­کلمه هم می­توان کلماتی را برای ذهن و زبان تعریف­کرد که دربافتِ مکان خود را بی­تعریف ارائه می­نمایند! زندگی­نویسنده نوشتن است و نوشتن با ابزاری به نام کلمات معنا می­یابد.حرکتِ قلم برروی­صفحه­ی کاغذ که صریر قلم را ایجاد می­کند با نوشتن آغاز می­شود وبدونِ ابزاری به نام کلمات حرکت تبدیلِ به ایستایی می­شود. نویسنده نه آنگونه چیزها را می­نویسد که همه دوست دارند و نه اینگونه­کسان را می­نویسد­که همه دوست ندارند بلکه فی­مابین این­دو،خودم وخودش را برای خودت می­نویسد که این خودت می­تواند فهمی­از مفاهیم طبیعی و اجتماعی باشد. من تجربه­ای را می­نویسم و شما نیز تجاربی را برروی صفحه­ی­کاغذایجاد می­کنید و آن دیگر بی­تجربگی ها را تجربه می­کند اما وجودِ نوشتن من با شما و آن دیگرازیک موجودیّت بهره مند نیست. نوشتن به دو بخش ِهست ها و نیست ها نیزتقسیم می­شود. یک متن تا زمانی که با نویسنده­است هست فرض می­شود اما با مرگ نویسنده­ی­خود به دنبالِ یک هست ازبرای نوشتن نیست های خویش است.جهانِ نویسنده به دو بخشِ پیدایی و ناپیدایی منقسم می­شود: پیدایی ها را تفکرِ نویسنده پیدا می­کند و این­کشفِ همان معانی­درپیدایی هاست و ناپیدایی ها را زمانی می­توان کشف نمود که شما به یک پیدایی­درقلم دست یافته­اید. پیدایی درقلم با کمک زبانِ جامعه و بافتِ فرهنگی همین جامعه به دست می­آید. مُفکرکسی است که ناپیدایی ها را پیدا می­کند. تا پیدا نشوید ناپیدایی ها را فهم ودرک نخواهید­کرد چون همه­ی­نشانه ها یک ناپیدایی دارندکه توسطِ فردِ مُفکر پیدا می­شوند. نوشتن هم نوشتنِ معقول هاست و هم نوشتنِ نامعقول هایی است که یک روزی معقول می­شوند. من می­نویسم تو می­نویسی و اومی­نویسد و هرسه تای ما درمقوله ی نوشتن با هم اشتراک فهم داریم اما چگونه نوشتن هاست که تفاوت ما رادرنوشتن معین و مشخص می­کند.یکی چه گفتن را می­نویسد و­آن دیگر چگونه گفتن را به جامعه می­آموزد . یکی بر مبناگرایی معتقد است ودو دیگر، به قاعده و روش پایبند است.چه گفتن ها یک روندِ خطی و تکراری دارند که ریشه ی خود را ازکهن الگو ها و پارادایم های تاریخ اقتباس می­کنند و ما را با تکرارمعنا و زبان نیز مواجه می­سازند اما چگونه گفتن یک نوع صیرورت یا شدن است که ما را با:«فرهنگ بالندگی­درزبان» آشنا می­کند. هرحرفی را نمی­توان کلمه کرد و هرکلمه ای هم شرایط جمله شدن را ندارد.جمله با پایان یک نقطه خودش را به خودت معرفی نمی­کند .آنان که قصدِ برآن دارند تا که درنوشتن »هیچ ها» را برجسته کنند درواقع با کشفِ قواعدِ درمعنای آفرینش اغیارند واین بیگانگی خود عاملی شده­که «همه ها» را از یاد برده­اند.ذهن ما تا زمانی مالِ ماست که قابلِ کنترل باشد وگرنه به اسبی توست تبدیل می­شود که دیگر افسارش­دردست مانیست. اسبِ نوشتن یک افسار دارد که باید دردستِ قلمِ نویسنده باشد تا که او را به ناهمواری های مخاطره برانگیز سوق ندهد. یک نویسنده علاوه براین­که مسئول ذهن­خویش است درواقع مسئول ذهن طبیعت و جامعه نیز می­باشد. ممکن است که نتواند آینده را بسازد اما درحالی زندگی می­کند که برسردرآن می­توان تابلوی­آینده را نصب کرد. این­که می­گوئیم ما مسئول ذهنِ دیگران نیستیم حرف درستی است اما این روند از فهم درمورد افراد معمولی صدق می­کند ونویسنده درواقع مسئول ذهن خویش و جامعه است.تابلوی راهنمای جامعه نویسندگان اند که مسیرصحیح و ناصحیح و مُغلط را به آن ها یاد می­دهند. نویسنده باید «فرهنگ نوشتن» را یادبگیرد ؟ به راستی فرهنگ نوشتن­ به چه معناست؟ آیا می­شود هرچیزی­که به ذهن ما آمد آن را بنویسیم و خودمان را نویسنده قلمداد­کنیم ؟ هرنویسنده­ای از یک آداب و رسوم و معانی و اعتقاداتِ مشترکی همراهِ با زبانی واحد برخوردارشده و براساسِ همین پایه ی فکری قلم می­زند. کتاب یک آینه­ی­صادق است که جامعه را بایستی همان طورکه هست درخود به نمایش بگذارد . واقعیّت کتاب همان تصویری واقعی ازجامعه است وگرنه فرهنگ نوشتن به سمت بد فرهنگی هدایت می­شود.برخی اعتقادِ به نوشتن ِبدفرهنگی ها را دارند که بدفرهنگی نمی­تواند فرهنگ باشد. انسان ازخود که بگذرد به خودم می­رسد واین خودم به خودت به منِ واقعی مبدل نمی­شود بلکه به آن خودتی تبدیل می­شود که با ویژگی های خودش همگِن و همگام است.نوشتن باید به یک حالتِ آگاهی­برسد و من بعد فراآگاهی­خود را برپایه و مایه­ی همان آگاهی تنظیم کند تا که به طورمنظم و منسجم درمسیرخودش به جامعه ی هدف خود و خودت دست یابد.کارِنویسنده پردازش به ایده های واقعی است نه دیده­های کاذب که دیده ها را نادیده جلوه می­نماید. فرهنگ مطالعه مهم ترین عنصری­است که مسیر نویسنده را درنوشتن مشخص می­کند. هر کتابی را که می­خوانید درواقع به ذهنِ خود کلماتی را اضافه کرده­اید­که این کلمات در اندیشگی شما نسبتِ به مناظرِ فرآرو وتصمیم در رفتارفکر و بافتارزبان تأثیرمستقیم دارند.پی­آمد فرهنگ مطالعه منجربه فرهنگِ نوشتن می­شود و این فرهنگِ نوشتن جامعه را به دوشق­آسودگی و آلودگی­تقسیم می­کند.آسوده شدنِ ذهن­خواننده موجبِ آسایش روح و آرایش روان می­شود و آلوده شدن ذهن خواننده منجرِ به افسردگی ذهن و فرسودگی زبان­خواهد شد.پس عالی فکرکنید تا به عالی­ترین اندیشه دست یابید وخوب بخوانید و زیبا بنویسید.مهربانی را ازکتاب بیاموزیدچون کلمات زیادی را درآغوش دارد.

نوشتنخودمخودتخودشمعنا
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید