ویرگول
ورودثبت نام
عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۱۶ دقیقه·۲ ماه پیش

پاریدولیا، هذیان و شعر به قلم: عابدین پاپی (آرام)

پاریدولیا (pareidolia) به معنی شبیه پنداری یا درجوانبی به معنای معنی پنداری هم به کار می‌رود. دردیگرتعاریف از این پدیده می­توان گفت نوعی پدیده یا پدیدارِ ذهنی که خودِ ذهن این پدیده را پدیدار و به تصویر می‌دهد. مصور شدن یک تصویر درذهن که تصورِ آن درواقع هذیان و نوعی توهم است اما طرف کاملاً این ذهنیّت از نشانه را می­پذیرد. نوعی پدیده است که درطی آن افراد یا اشخاص چیزی معنادار را درالگو یا تصویری تصادفی می‌بینند یا می‌شنوند. شبیه پنداری به معنی دیدن چهره‌ها دراشیای بی جان است به مانند دیدنِ یک انسان درماه یا تصورکردنِ یک تصویرِ جن یا هیولا دریک کوه یا درخت و درواقع کوه یا درخت و اشیاء را جوری تصورکردن که گویی یک انسان یا هیولا و یا یک فرد مُرده درآن شیء حرکت می­کند و صورِ خیالِ بعضی ازآدم ها تا بدآنجا درحرکت و جنب و جوش است که فردی دریک سنگ درآمده و با او حرف می زندو شاید این فرد خودش باشد که درپوستِ سنگ رفته و دارد با او حرف می­زند. بعضی ازآدم ها آنقدر متوهم می‌شوند که احساس می­کنند یکی از افرادِ خانواده به مانند پدریا مادر که سال‌ها مُرده است شب دراتاقِ آن‌ها حضور دارد و با آن‌ها حرف می زند و بعضی دیگر فکر می‌کنند روحِ یک انسان مُرده درماه و یا یک جنگل زنده است و هرروز به خانه‌ی آن‌ها سفر می‌کند. کلمه‌ی پاریدولیا از کلمه‌ی یونانی پارا (para) اقتباس شده و به معنی چیزی اشتباه و دارای خطاست و واژه‌ی edolonبه معنی تصویر و فرم یا صورتِ گرفته شده می‌باشد. پاریدولیا را نوعی آپوفنیا می‌دانند که درواقع اصطلاحی تعمیم یافته برای دیدن الگوها درداده های تصادفی است. نوعی تصورِ واهی است که رابطه‌ی تنگاتنگی با ذهنِ آدم‌ها دارد و درافرادی که جریانِ سیال ذهن و بسامدِ خیال و احساسِ ظریفی دارند بیشتر نمایان می‌شود. اگر چه برخی از افراد و یا اغلبِ افراد ذهنی سیال و خیال پرداز دارند و دریک شی ء بی جان چهره‌ها یا فرم‌هایی را تصور می‌کنند اما خیلی از این شبیه پنداری ها واقعیّت ندارد مگر این که توسطِ یک هنرمند یا شاعر مفاهیمی از یک شیء استخراج شود که قابلِ فهم و درک و البته اهمیّت هنری – ادبی باشد. دراروپا از این خیال پردازی‌ها و باورهای ذهنی بسیار گزارش شده و درجهانِ آرکائیک و تمدنِ بشر بسیاری ازآثارِ باستانی و تاریخی را معنی پنداری یا معنا پنداری می‌کنند. اگر چه خودِ طبیعت نقاشی شده و تنها نیازِ به یک هرس کردنِ معمولی دارد تا که شما شکل یک انسان یا حیوان را درطبیعت مشاهده نمائید اما این نوع شبیه پنداری ها درواقع معنا پندارند ولی درپاریدولیا چنین چیزی وجود ندارد بلکه شما تصاویری را دراشیاء بی جای می‌بینید که این تصاویر ترسناک‌اند و ذهنِ شمارا مختل و آزار می‌دهند. برای مثال: شما یک وقتی درکوهستان یک شیر درنده را دردلِ کوه تصور می‌کنید و دروقتی دیگر یک مارِسیاه وخشمگین را دردلِ یک چشمه‌ی کوهستانی تصور می‌کنید که سریع به سمتِ شما می آیدتا که شما رانیش بزند. برداشت تصویرها از اشیاء و نشانه‌های طبیعی بی جان گاهی سالم و روح بخش است اما گاهی آزار دهنده و ترسناک می‌باشد که دراین جا شما با پدیده‌ی پاریدولیا مواجه هستید و بی گمان فردی محسوب می‌شوید که هذیان پرور و دچارِ اختلالِ ذهنی و روحی و روانی شده‌اید که روحِ شما نیازِ به روان کاوی و رفتاردرمانی و روان درمانی دارد. تصویرِ صورتِ یک انسان یا اسکلتِ صورتِ انسان را دریک چوب یا سنگ پهن و تخت و صاف دیدن امری واقعی نیست بلکه آن نوع از تصویری است که درذهنِ شما نقش می‌بندد و حتماً ریشه درناخودآگاه شما دارد و باید ذهنِ شما رفتاردرمانی شود که درسیرِ زندگی چگونه زیسته است و با چه افراد و منطقه‌ای درارتباط بوده است. تزریق کردن پندارها و پنداشت های مُغَلَط به ذهنِ کودک که ریشه درناآگاهی افرادِ جامعه دارد از عمده مواردی است که فرد را دچارِ پاریدولیا می‌کند. معنی پنداری یا شبیه پنداری درصورتی می‌تواند کارآمد و مفیدِ فایده باشد که کارکردِ اجتماعی و هنری داشته باشد. اگر یک نقاش تابلوی بسیار خشن و نازیبایی را می­کشدو یا تصمیم به کشیدنِ تابلویی زیبا می‌گیرد درهردو حالت این نوع هنر ریشه درتفکر، ایدئولوژی و زبانِ آن هنرمند دارد. باورها زمانی واقعی‌اند که معنایی حقیقی داشته باشند و شما به خوبی بتوانید آن معنا یا تصویر را لمس کنید. اگریک فرد تصویر یک انسان را درآب یا دریا می‌بیند به منزله‌ی این نیست که تصور آن درست است بلکه مابقی افراد هم باید چنین حالتی را لمس و تجربه نمایند. انسان ذهن است و دیگر هیچ و اگر ذهن سیالی داشته باشد درواقع از این ذهنِ سیال می‌تواند دراشیاء بی جان تصاویرمتعددی را دراشکال متفاوت استخراج نماید. برای مثال: به باور بسیاری از افراد کفن تورین (تکه پارچه‌ای که درکلیسایی درایتالیا نگهداری می‌شود) دارای تصویری از مردی است (به باوربرخی عیسی مسیح) که به دلیل مصلوب شدن، ازآسیب روحی رنج می‌برد و برخی دیگر از بازدید کنندگان سنت مری درراتکیل ایرلند هم چنین تصور دارند که تنه‌ی درخت خارج از کلیسا دارای هاله‌ای از مریم باکره است. پرسش این جاست که آیا این تصورات می­تواند واقعی باشد یا که واقعیّتی است که ذهن شما آن را لمس و دریافت نموده است. هرذهنِ مصوّر تصویری واقعی را تعبیر نمی‌کند. باورداشت ها و کاشت های خرافی و هذیان پرور که درتاریخ ادیان و ملل و جوامع تئولوژی و تئوکراسی مشهود است خود از عواملی است که افراد را دچارِ اسکیزوفرنی و هذیان و توهم می‌کند. رویکردهای متافیزیکال و ماوراء طبیعی (فراطبیعی) که ریشه درتاریخ آرکائیک بشر مبتدی دارد خود از عواملی است که نمونه‌های پاریدولیا را تشدید می‌کند. پاریدولیا می­تواند دردو نوع یا حالت درهستی وجود داشته باشد: نخست حالت هستی است. حالت هستی یعنی این که یک شی ء وجود دارد و خودآگاهِ شما به دنبالِ چیستی‌های این هستی است که اغلبِ هنرمندان و شُعرا از چنین حالتی درجهتِ دریافتِ مدلول‌های یک دال برخوردارهستند و حالت دوم حالتِ نیستی است. وقتی یک چیزی وجود ندارد و یا واقعیّتی برای آن تعریف نشده شما نمی‌توانید نوعی چیستی متوهم را برای آن تعبیه کنید. چگونه یک مرد درچشم ِ ماه وجود دارد درعالمِ واقع چنین چیزی امکان ندارد اما درعالمِ خیال و عالمِ شعر پاریدولیا رابطه‌ی تنگاتنگی با مقوله‌ی شعر برقرار می‌کند و می‌توان مؤلفه‌های مشترکی را از حیثِ تصویر و معنا پیدا نمود. پس برای بهتر شناختنِ هستی شناسی پدیدار شناختی می‌توان به کتاب هستی و نیستی به انگلیسی (being and nothing ness) از ژان پل سارتر اشاره نمود. دراین کتاب سارتر با تکیه و اهمیّت به اگزیستانسیالیزم خودش به مباحثی اعم از آگاهی، ادراک، فلسفه‌ی اجتماعی، خودفریبی، وجود «هستی» روان کاوی و پرسش از اراده‌ی آزاد، روایتی فلسفی را ارائه می‌دهد. سارتر گویا زیر تأثیر تفکر مارتین هیدگر هم هست چرا که وقتی درسال های 1940 و 1941 اسیر جنگی شناخته می‌شود فرصتی می‌یابد تا که کتاب هستی و زمان هیدگر را مطالعه نماید. خب شاید مخاطب این پرسش به ذهن اش خطور و متبادر شود که هستی و نیستی چه ارتباطی با پاریدولیا دارد که درجواب باید گفت اتفاقاً ارتباطِ عمیق و عتیقی با هم دارند. به نظر می‌رسد که انسان تا به آگاهی از خود و محیطِ پیرامون خود دست نیابد خودآگاه نمی‌شود و خودآگاهی می‌تواند دردو نوعِ درونی و بیرونی تعریف شود. یک وقت شما با خودآگاهی درونی و بیرونی خویش یک مفهومِ واقعی را از یک شی ء دریافت می‌کنید و درزمانی دیگر تنها این ضمیر ناخودآگاه شماست که شما را به سمتِ هذیان و توهم سوق می‌دهد. از نظر سارتر انسان موجودی است که توسطِ چشم انداز: «تکمیل» آنچه سارتر آن را (ens causa sui) می‌خواند، به معنای واقعی کلمه: موجودی که خود را ایجاد می‌کند) است که بسیاری ازادیان و فلاسفه آن را خدا می‌دانند. از نگاهِ ماتریالیست‌ها فرد درواقعیت مادی بدن خود متولد می‌شود، دریک جهانِ مادی، خود را دروجود خود فرو می‌برد و مطابق با تصور هوسرل مبنی براینکه آگاهی فقط می‌تواند به عنوان آگاهی از چیزی وجود داشته باشد و سارتر این ایده را پرورش و بالنده‌تر جلوه می‌دهد و می‌گوید هیچ شکلی از خود نمی‌تواند دردرون آگاهی پنهان باشد. سارتر فیلسوفی است که می‌خواهد همان پدیدارشناسی واقعیّت ویژه آگاهی را بیان کند. وی هستی را درفلسفه به معنای شی ء یا موجودی که موجود است می‌پندارد و چیستی دررابطه با هستی به شی ء یا موجود زنده‌ای که وجود دارد، اشاره می‌کند و به طور خلاصه می‌توان چنین دریافت نمود که چیستی به همان شی ء یا موجود زنده‌ای (هستی)اشاره دارد که نمی‌دانیم چیست برای نمونه: یک کودک زمانی که به همراهِ خانواده به باغ وحش می‌رود، شیر را گربه خطاب می‌کند اما درواقع نمی‌داند که آن شیر است تا زمانی که خانواده‌اش او را آگاه می‌کنند و دراین جا درمی یابیم که کودک از وجود شیر باخبر بود اما نمی‌دانست آنچه موجودی است که او را گربه خطاب می‌کند. لذا درمی یابیم که برای دریافت چیستی یک هستی نیازِ به آگاهی است و تا آگاهی نسبتِ به یک شی ء پیدا نکنیم درواقع موجودیت آن شی ء را نمی‌توانیم فهم و درک نمائیم. آگاهی بدونِ آگاهی از چیزی وجود ندارد و به نظرم وقتی به یک نشانه (هستی) آگاه شدیم درواقع چیستی‌های آن را درمی­یابیم و درآن جاست که ذهن ما به بی راهه نمی‌رود و یا نسبتِ به یک دریافت یا تصویر دچار خطا نمی‌شود. چیستی یک شی ء با هستی آن فرق می‌کند و اغلب افرادی که دچار هذیان می‌شوند ریشه درعدمِ آگاهی از چیستی آن هستی‌اند. برای مثال: خورشید هست اما تا نسبتِ به چیستی‌ها و مفاهیم اندرونِ آن پی نبریم درواقع به هستندگی های آن پی نبرده‌ایم. واقعیّت ویژه‌ی آگاهی است و تا آگاهی نسبتِ به نشانه‌های طبیعی واجتماعی نداشته باشیم دراصل واقعیّتی ازآن نشانه‌ها را دریافت نکرده‌ایم. انسان وقتی به دنیا می‌آید کودکی خام است که هیچ گونه آگاهی از خود و محیطِ پیرامون خود ندارد و باید توسطِ طبیعت و اجتماع آموزش داده شود تا که به مرورِ زمان به آگاهی و خودآگاهی درونی و بیرونی دست یابد.

مثالی از خودم می‌زنم که موضوع حالتی روشن‌تر پیدا کند. وقتی کودک و حتی نوجوان بودم از سایه‌ی درختان و ابرهایی که برروی زمین راه می‌رفتند می‌ترسیدم و از همه مهم‌تر از مُرده‌ها نیز بسیار وحشت داشتم به طوری که وقتی یک فرد می‌مُرد من تا مدتی هذیان و وحشت داشتم و به ذهنم تصورات غلطی خطور می‌کرد تا این که دچار تغییر شدم و فرهنگ مطالعه را شروع کردم و به مرور زمان به آگاهی نسبتِ به خودم و محیطِ پیرامون دست پیدا کردم و این شد که دیگر از چنین تابوهایی ترس نداشتم. آگاهی نسبتِ به ... و این به ... می‌تواند هرچیزی چه جان دار و چه بی جان باشد. اگر شما آگاهی نسبتِ به باریدنِ باران داشته باشید هرگز از باریدن واهمه‌ای ندارید. اگر از رعد و برق به یک آگاهی برسید درواقع ترسی از این نشانه‌ی طبیعی ندارید. اگر نسبتِ به میدان جنگ و خود ِفلسفه‌ی جنگ آگاهی پیدا کنید درواقع لزومی ندارد از جنگ بترسید. اگر بدانید که یک روزی خواهید مُرد و همه‌ی افراد یکی پس از دیگری خواهند مُرد درواقع از مرگ نمی‌ترسید. شما وقتی مرگ پدرتان یا برادرتان را می‌بینید درواقع بایستی نسبتِ به مرگِ خویش هم آگاهی پیدا کنید. به نظرم تصور از هرچیزی می‌تواند با آگاهی شما صورت پذیرد و اگر تصوری غیرازآگاهی شکل گرفت آن تصور واقعی و کارآمد نیست. شما یک موجود زنده هستید که هستندگی دارید و باید با کمکِ از چیستی‌ها این هستندگی را به دست آورید تا که به خودشناسی برسید. آگاهی می‌تواند دردو شکل خودش را نمایان سازد. نخست آگاهی از خودِ آگاهی خودتان که شما را به خودشناسی می‌رساند و دوم آگاهی از آگاهی دیگران و اشیاء ست که علاوه برخودشناسی خودباوری را هم درشما تقویت و تربیت می‌نماید.

دیگر نکته رابطه‌ی شعر، هذیان و پاریدولیا است. شعر یک برداشت یا تصور است که شما از خود یا محیطِ پیرامون خود دارید که این برداشت یا تصور خالی از آگاهی نیست و گاهی هم یک مقوله‌ی ذهنی است که از گُفته های ذهنی سرچشمه می‌گیرد. این که چقدر با هذیان و پاریدولیا رابطه و یا پندارِمعنایی دارد باز نگاه‌ها متفاوت است. هذیان به انگلیسی (delusion) می‌تواند از نشانه‌های جنون (روان پریشی) باشد و اصولاً درمعانی مختلفی به کار می‌رود به گونه‌ای که به معنای اعتقاد غلط درموردِ یک حقیقت خارجی است که دراصل وجود یا صدق ندارد. هذیان نوعی توهم و واژه تراشی هم هست و اصولاً از معیارهای واقعی و حقیقی برخوردار نیست. ناگفته نماند که خودِ هذیان‌ها نیز ریشه دریک واقعیتی دارند که به مرورِ زمان تبدیل به دروغ‌هایی بزرگ می‌شوند که ضمیر ناخودآگاهِ شما این دروغ‌ها را برجسته می‌کند. هذیان‌ها درعالمِ توهم شما شکل می‌گیرند و رابطه‌ی عمیقی با پاریدولیا دارند. شما وقتی احساس می‌کنید که یک پنجره دوچشم به مانند انسان دارد و یا فلان شکل در یک کوهستان نمادی از یک دیو یا هیولاست درواقع این یک هذیان است. شعر، هذیان و پاریدولیا یک رابطه‌ی گفتاری با هم دارند و درمؤلفه هایی به هم نزدیک‌اند. به نظر می‌آید که نوعِ تربیت و شکل گیری شخصیّت افراد خود از عواملی است که رفتارِ شما را درسیر زندگی و حیات تعیین و مشخص می‌کند. با روان شناختی متن و کلامِ افراد شما به خوبی می‌توانید دریابید که این فرد چه نوع تفکر، ایدئولوژی، زبان و شخصیتی دارد و درواقع هنر آن نیز با نوعِ شخصیّت و زبان اش تا چه اندازه همگن و همخوان است. وقتی صحبت از شعرِ هذیان می‌شود به منزله‌ی این نیست که فی نفسه شعر هذیان یا پاریدولیاست بلکه به مثابه ی آن است که نوعِ شعری که سُروده شده با شخصیّت شاعر درارتباط معنایی است. بی تردید کسی که اسکیزوفرنی یا هذیان داشته باشد این نوع حالتِ روانی دراشعارش دیده می‌شود. شاعر یا هنرمند تابعِ زیسته‌ی تجربی و تجربه‌ی زیسته‌ی خویش است و رابطه‌ی تنگاتنگی فی مابین مریضی‌ها و اختلالات اش با نوعِ نوشتارش احساس می‌شود. شما نمی‌توانید فردی متوهم و پاریدولیا باشید اما شعرتان رنگ و لعابی واقعی و حقیقی و هست مند داشته باشد. زیست مندی ذهنِ افراد وابسته و دلبسته به اقلیم و نوعِ مطالعاتی است که درطبیعت و جامعه دارند و اصولاً دنیای ذهن افراد با هم فرق می‌کند چرا که سلایق روحی و علایقِ رفتاری براساسِ کارکردهای اجتماعی و کاربست‌های هنری- رفتاری درتفاوت است. شعر زبانِ حقیقت نیست بلکه زبانِ مجاز است ولی درمجازهای شعر شما به واقعیّات هم می‌رسید اما درهذیان چیزی به نامِ حقیقت وجود ندارد بلکه اغلب گفته‌ها وهم و دروغ است. پریشان گویی، اوهام، بیهوده و پراکنده گویی و سرسام و چرند و پرند از مؤلفه‌های دنیای هذیان محسوب می‌شوند و این مؤلفه‌ها نیز درشعر می‌تواند رخ دهد ازاین رو که بستگی به نوعِ شخصیّت شاعر دارد. درجهانِ طبیعت، طبیعتِ انسان نقش مهمی دارد و هرجایی که صحبت از مفاهیم و مصادیق و داشته‌های انسانی است، انسان به عنوانِ یک شقِ کارحضور مستمر دارد. درهذیان و پاریدولیا آگاهی کم رنگ است و اصولاً خودآگاهی نقشی دربرداشت ها و پنداشت های افراد ندارد اما درشعر هم شعور هست و هم خودآگاهی و این دو خود مسببی‌اند تا که شاعر دست به هنر و خلقِ هنر بزند. بسامدِ خیال شاعر با یک فرد هذیان گو و پاریدولیا فرق می‌کند چرا که شاعر این بسامد خیال را با پشتوانه‌ی آگاهی و خودآگاهی خلق می‌کند و کاملاً نسبتِ به سوژه‌ها و پرسوناژها آگاهی دارد اما فرد ِهذیان گو از چنین آگاهی و خودآگاهی برخوردار نیست از این جهت که به خود واقعی‌اش نزدیک نیست و بیشتر تحتِ تأثیر خودِ کاذب خویش است. البته قسمتی از هنر همان آمال و آرزوهای بر باد رفته‌ی هنرمند است که دراین قسمت حضور پاریدولیا و هذیان پُررنگ است. پاریدولیا یا شبیه پنداری می‌تواند پدیده‌ای روانشناختی باشد که درآن، فرد علایم یا صداهایی را که ادراک می‌کند به صورتِ معنادار می‌شناسد. تصویر صورت یک انسان دریک کوه آن تصوری است که خودِ شاعر هم آن را دریافت می‌کند. شعر وحشت کاملاً از مبانی نظری و علایم و پارامترهای پاریدولیا بهره مند می‌شود. فرق یک شاعر از دریافت یک تصویر از دریا و یا تبدیل کردنِ یک شی ء را به یک انسان با فردی پاریدولیا درآن است که شاعر این تصویر را ممکن است با ظرافت و عطوفت و با زبانی عاطفی و انسانی عنوان نماید اما فرد پاریدولیا از چنین آگاهی برخوردار نیست و به همین سبب است که تصاویر را ترسناک و زشت و درجوانبی دیو وار درذهن تداعی و تصور می‌کند. انسان‌ها به عنوانِ موجودی دو پا درهر زمینه‌ای به هم شبیه هستند و تنها از لحاظ ذهنی و تعقل و نوعِ اندیشیدن ممکن است با هم در ابعادی درتفاوت باشند. طبیعت جوری نقاشی و طراحی شده که همه چیز به هم ربط دارد و چه بسا ذهن انسان آنقدر سمبلیک ویا سوررئال باشد که بتواند یک چهره‌ی تلفیقی را ایجاد نماید. به هرروی، درجهانِ امروز که جهانِ دیگر انسانی است پدیده‌ی پاریدولیا قوت بیشتری گرفته و مفاهیم آن درادبیات، هنر و سینما جایگاهی باز نموده که اگر چه مبانی آن می‌تواند به هنر و ادبیات کمک نماید اما بدون آموزش می‌تواند خطرناک باشد چرا که اختلالات روحی و رفتاری را برای کودکان و افرادِ ناآگاه به وجود می‌آورد که درسیر زندگی، آن‌ها را درآینده می تواندبه سمت ناهنجاری یا ندانم انگاری نیز سوق دهد. ذهنِ آگاهِ افراد هر سوژه یا نشانه‌ای را می‌تواند به سوژه‌ی دیگر تبدیل کند و این جریان سیال ذهن همیشه کارساز نیست بلکه درمقاطعی می‌تواند به فرآیند شخصیّت بشر لطمه بزند. ذهن ِبشر را هرچه قدر درقفس نگه دارید بیشتر عاشق رهایی و پرواز است و به نظر می‌رسد اگر ذهن، پرواز واقعی و خودِ واقعی خودش را دررپرواز پیدا کند به مرورِ زمان می‌تواند همه چیز را به خوبی تشخیص دهد. وقتی ذهن افرادِ بیمار آفریده شوند درواقع سلامتی و طراحی سلامتی‌ها برای او معنا نداردو بیشتر به دنبالِ طراحی مواردی است که ریشه درپارانویا و پارانوئید دارد. شبیه پنداری یک وقتی ریشه درسلامتی و تصوراتی سالم و هم مانند و کارآمد دارد و گاهی ریشه درناسلامتی و تصوراتی وهم برانگیز دارد و اصولاً شبیه پنداری مؤلفه‌ای است که می‌تواند به هنرمند درجهتِ خلق هنرش کمک نماید اما اگر این شبیه پنداری به صورت افراطی شکل بگیرد می‌تواند نشانی از اختلال روانی و وسواسی – جبری باشد. ذهن پاک و سالم به مانند آینه است که هرکسی را می‌تواند عینِ خودش به تصویر بکشاند و اگر خود واقعی افراد را نتواند به تصویر بکشد درواقع ذهن بیماری است. صورِ خیال و قدرتِ تخیل و تصویر برداری هنرمند تا بدآنجا می‌رسد که می‌تواند جهانی را به تصویر بکشد. یک شاعر یا نقاش آنچنان ذهن سیالی دارد که می‌تواند به سهولت دریک بیت یا تابلو جهانی را به تصویر بکشد و به نظرم افرادی که دراشیاء بی جان تصاویری را خلق و تصور می‌کنند این افراد ذهنیّتی خلاق و هنری دارند و باید به استعداد و هنر آن‌ها با آموزش و تربیت و پرورش صحیح توجه و التفات داشت. هنرمند جریان سیال ذهن اش به اندازه‌ی سرعت نور است و دریک لحظه می‌تواند فهم و درک خورشید و ماه را دریافت نماید و به چنین ذهنی باید توجه کرد. جهان طبیعت زمانی قابلِ فهم و درک است که بتوانیم جهان خودمان را درک کنیم. آگاهی از جهان خود به ما کمک می‌کند تا به خودآگاهی جهان دست یابیم. درباره ی همه چیز بنویسید شاید درهمه چیز به چیزی رسیدید که واقعیّت شماست.

شعرهذیانپاریدولیاجامعه
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید