شعرفرزند زمان است
پرسش 1:
«شعراندازهای از بیاندازهگی» عنوان کتابی است که اخیرا منتشر شده و سرودههایی از 16 مجموعه شعر پیشین شما در آن گردآوری شده. این شعرها و مجموعهها متعلق به چه بازه زمانی است و بین اولین و آخرین شعر، تقریباً چندسال فاصله زمانی وجود دارد؟
با درود بسامد و سلامی به بایستگی شاخه های خورشید و درودی به شایستگی شکوفه های ماه از ما تقدیم به کنون مایه و فزون سایه و روزنامه آرمان ملی.
شعریک بی نهایت دربی نهایت ازبرای نیل به یک نهایت است و شاعر همیشه به دنبالِ کسبِ همین «نهایت» بوده و هست . تعاریف فراوانی درابعادِ متعددی ازگفتمان شعر شده اما شعر میتواند : «تعریفی ازبیتعریفیها هم باشد.» ومُعَرِّف به دنبالِ کشف معنا و کشفِ درقواعدِ درمعنای همین بی تعریفی هاست که درهربازه زمانی این بی تعریفی ها خود را در تعریفی مجزا با زبانی متفاوت نشان می دهند. هرچیزی اندازه ای دارد اما شعر از این نگاه یک: «بیاندازهگی» است که فردِتشنه میتواند به قدر تشنگی ازهمین بی اندازهگی (دریا) بنوشد و بهره برداریکند و اصطلاحاتی به نام فراشعر و فرازبان و پساپسا مدرن نیز دربارهی شعرکاملا" غلط و مردود است زیرا که خود ِشعر یک ایگو است که فی مابین «اید» و سوپر ایگو یک تناسب را درجهتِ مناسبات اجتماعی و مطالبات فرهنگی- هنری برقرار میکند. بنابراین هرفراتری دراندرونِ شعر به فرازِ خود دست مییابد. شعرِ فراتر داریم اما فراتر ازشعر مفهوم درستی نیست از این رو که شعر درهر بازه ی زمانی و بازده ی مکانی خود را با اِلِمان هایی متفاوت تر از سه جنبه ادبی، فکری و زبانی نشان میدهد و این مهم هم به منظورخودنهانی وخودبینی شعردردرون خویش است .خب درجواب به پرسش اصلی شما باید بگویم که اندازهای از بی اندازهگی شعر حاوی 16 دفتر شعری میباشد که هرکدام ازشعرها و مجموعه ها متعلقِ به یک بازه زمانی وحتی بازده ی مکانی است و درهر دفتری تلاش وکوشش ما برآن بوده تا که با استخدامِ کلماتی تازهتر:«فرهنگ زبان و زبانِ فرهنگ» شعررا غنی تر وکارآمدتر جلوه نمائیم. یک شاعرحرفه ای و کارکُشته درسه حالتِ از زمان زیست و زیست مندی دارد و باید دراین سه حالت زیست فکری و زیست اجتماعی خود را به نمایش و بایش بگذارد.: نخست: با زمان است . دوم :بی زمان وسوم فرازمان که فکرمیکنم شاعر ازمنِ فردی گام درمنِ اجتماعی وتحلیلی و تأویل میگذارد و با بهرهگیری ازتجارب اجتماعی و اندوخته های طبیعی،زبان ومعنا را دراین سه قالب زمانی مشخص و معین میکند. لذا این دفاتربا زمان آغاز و به فرازمان نیز ختم میشوند. لازم است که بگویم قبل ازاین مجموعه اشعار 7 دفتر ازهمین قلم با عنوانِ:«گزیده اشعارِ:«میوه ی احساس» درسالِ 1389 توسطِ انتشارات پازینه ی تهران منتشر شده که این 16 دفتر درواقع درادامه و تداومِ همان مسیر از سُرایش، سُروده شدهاند و درکل مجموعِ دفاترشعری من به عدد 27 میرسد و بازه زمانی دراشعارمن کاملا"مشهود و مبرهن است به طوری که درهر مقطعی اززمان صبغه ی زبان و شاخصه های معنایی براساسِ همان بافت و ساختِ مکانی صورت میگیرد. اولین شعر من دراین مجموعه ازدفتر شعور خاک با عنوان:« رنگ زیبایی» است که دراین مجموعه هم به صنعت تشخیص درشعر علاقه و عُلقه دارم که با آخرین شعر من که از درون مایه ای عاشقانه –انتقادی برخوردار است تحتِ عنوانِ:«به چشم» کاملا" درتفاوت عمده است که فاصله ی زمانی درسُرایش بسیار مهم و سازنده است بدین خاطرکه رویکردِ شاعر چه ازحیثِ ساختار و چه محتوا تغییرمیکند و شاعری که درشعرش درمعرضِ اتفاق قرارنگیرد درواقع شاعر نیست. این فاصله زمانی به 17 سال میرسد که در طولِ این 17 سال، من به یافته ها و دریافته هایی دیگرازعلایم، عبارات و نشانه های اجتماعی و طبیعی دست یافته ام. واژه گزینی و واژه شناسی درعلم زبان شناسی درسُرایش شعر من تقریبا"موزون هستند و کارکردی کارآمد دارند.
پرسش 2:
با ورق زدن کتاب و مروری برشعرها، میتوان تأثیرات گذار زمان را در زبان و نگاه غالب برشعرها دید. هرچه به آخر نزدیک میشویم،زبان بیشتر نقش پیدا میکند تا محتوا. تفسیر خودتان از این جریان و تغییرات و تمایزات درگذار زمان چیست؟
بله همین طور است. بافتِ زمان و ساختِ مکان در اشعار من جایگاه و پایگاهِ مهمی دارند و هدف وجامعه ی هدفِ ما دراین مجموعه اشعار این بوده تا که به یک زبانِ مستقل درشعر دست یابیم زیرا که شبیه سازی و شبیه نویسی درزبان و ادبیات ما به وفور پیداست واین فرایند ما را با تکرارِ معنا و زبان درشعر مواجه میسازد.من:«گذارِ زمان» را درراستای:« گذرِ زبان»تعریف میکنم .تا زبان حرکتی چند جانبه و چندصدا را دربافتِ جامعه و طبیعت طی نکند به آن ساختگی و پُختگی لازم نخواهد رسید. گذارزمان زبان را پالنده و بالنده میکند و درواقع لباسی دیگر را برای شعر میدوزد. ازاین منظر، نقش زبان مهم تر ازنقش محتوا و حتی وزن درشعر است زیرا که خودِکلمات در گذرِازدرساختگی ها به یک برساختگی دست مییابند که پی آمد و پیامد این برساختگی ها زبان را شکل میدهد.زبان وسیله ای است برای تأویل فکر و ارتباطِ ما را باجهان درون و جهانِ برون برقرا میکند. شاعر بایستی با بایستگی های زبان همگام و همگن باشد و این بایستگی ها را الگوی خود قرار دهد. شاعر باید بداند که چه نشانه هایی درجامعه و طبیعت بایسته و شایسته گزینش درشعرش را دارند و از همان ها استفاده کند زیرا که شاعر هم تجارب خودش را می نویسد و هم دیگری درمتن درشعرش وجود دارد . رابطه ی هستی با زمان و زبان با انسان یک رابطه ی دیرینه است و این رابطه درهنرِشعر هم کارآمد بوده و هست . شعر فرزند زمان است و زمان زبانی دارد که شعر را به سمت با زمان، بی زمان و فرازمان سوق میدهد. چون زمان درحالِ گذار است لذا مکان ها نیز تغییر میکند و با تغییر مکان ها و فرهنگ ها و باورداشت های عامیانه و اجتماعی، زبان شروع به ترآوش و چاوش دردایره ی هستندگی خود و جامعه را میپیماید. کلمات مهم ترین وسیله ی شاعر درجهتِ نیلِ به یک زبان مستقل محسوب میشوند که درهر زمانی این کلمات بایستی تغییرکنند تا که زبان شاعر به آن فرهنگ ساختگی و پرداختگی بایسته و ژرف و شگرف دست یابد. هرکلمه ای یک تولد، حیات و پایانی دارد و شاعر باید بداند که چه نوعی ازاین سه دسته را برای شعر خود انتخاب نماید.گذرازشرایطِ موجود وگذارِ به وضعیّتی مطلوب ترکار شاعر است که این مهم را باید درشعرش با رویکردی چند جانبه از زمان لحاظ نماید . شاعری که زبان اش پالنده نیست به بالندگی درشعر نمیرسد.تفکر، نگاه و زبان سه مؤلفه ی مهماند که شعر شاعر را به ترتیب و طی یک سیر اندیشگی شکل میدهند. باید بسیار خواند و نوشت تا به یک تفکررسید و بسیار تجربه و مشاهده و لمس نمود تا به دید و دیدگاهی مستقل دست یافت و بسیار گفت و شنود و گفتگومندی داشت تا به شاکله ای مشخص از زبان پی برد و من دراین مجموعه ها بدون تعارف همین کار را کردهام. نویسش ها و سُروده های من در لابه لای پیاده روها شکل گرفته و ازشبیه سازی و دوباره نویسیاحتراز کردهام.
پرسش 3:
«هر روز آدمها با هم پیوند میخورند/ مانند واژههایی که در یک جملهی بلند/ آدمها یکدیگر را میخورند/ اما واژهها با هم کنار می آیند». در پارهای از شعرها، خصوصا شعرهای متأخرتر، تلاش میشود که بین واقعیت زندگی و مقتضیاتش، با زبان ارتباطی دیالکتیک برقرار شود. آیا اهتمامی در این زمینه دارید؟ چرا؟
بی تردید به واقعیّت زندگی و مقتضیاتش نه تنها اهتمام دارم بلکه اعتقاد واعتبارِدربیان هم دارم. مشاهده و مشاهده ی درمشاهده همیشه به عنوان دو پارامتردراشعار من جاری وساری بودهاند و این فرآیند به خاطرِ تجارب بسیار ِمن دربافتِ زندگی و نوعِ نگاهِ به زندگی بوده است .من زندگی را درحالت های مرگ آسا تجربه کردهام و بارها ویرانه های خود را ساخته ودوباره آباد کردهام و تصور من برآن است که شاعر فرزند تجاربِ خویش است. او آمال و آثاروآرزوها و آشوب ها و اهدافِ برباد رفته وخرامانِ درخراباتِ خود را میسُراید. رابطه عمیق و عتیقی فی مابین دیالکتیک زبان و زبانِ دیالکتیک وجود دارد که من این رابطه را دراشعارم برمبنای یک آبشخور و به فرآخور واقعیّات زندگی و مقتضیاتش تعبیه نمودهام. صنعتِ واژهگرینی مهم ترین پارامتری است که در اشعارِ من پیدا و هویداست و این صنعت با واقعیّات زندگی ارتباطی دیرینه و حتا شیرینه دارد. من زبانِ شعر را از خودِ واقعیّات زندگی و حقایقِ یاد و اقتباس نمودهام و با علایم و نشانه های اجتماعی نشست و برخاست فراوان داشته ام تا بتوانم شعری با :«منِ اجتماعی»وکارآمد را به جامعه معرفی و تزریق نمایم. من دو نوع رویکرد به شعر دارم: یکی دردرون ایستاده است که این دردرون ایستاده را نوعی :«آیدتیک»( درون بینی ذات ِشهود) میپندارم و دودیگر، درمقابل ایستاده است که دراغلبِ اشعارم این رویکرد به طور مترتب(آهسته و پیوست) راه و چاه خود را ادامه میدهند. دیالکتیک را ازدیالوگ گرفته اند و به معنی همه پرسی و هم پرسی و مباحثه و مناظره و حتا مجادله هم هست و اگر به معنی نظریه ای درباره ی سرشتِ منطق باشد درواقع این سرشت منطقی به صورت منطوق و معقول دربافتِ زبانِ اشعار من دیده میشود. از این منظر، دیالکتیک یک کُشتی خردگرایانه است که فی مابین مفاهیم و عبارات متضاد درجهتِ نیلِ به یک پارادُکس صلح آمیزشکل میگیرد و تقریبا" شکست و پیروزی ذاتی و اجباری است اما پیآمد آن خوشایند و سرنوشت ساز و سرباز است.بنابراین زبان دیالکتیک و دیالکتیک زبان دو عنصر مهم درشعر من است و این روال سرشت منطقی و کِشتِ معقولِ زبان رادربطن هستی نشانی میدهد و درهر بازه زمانی زبان شاعر با شاخصه ها و شاکله هایی مجزاتر خود رابه دایره ی نُمود و نِمادی نمادین میکشاند.هرآنچه واقعی است حقیقی استو هرآنچه که حقیقی است هم واقعی است و فکر میکنم تعریفِ جامع و جامع الاطراف از زندگی همین باشد و ما نیز به دنبالِ واقع گرایی هایی هستیم که دربطن خود خیال پردازی هم میکنند و این حالت بهترین حالتِ شعراست .تا ارتباطی دیالکتیک فی مابین واقعیّت زندگی و زبان شکل نگیرد در واقع شاعر و یا نویسنده درمعرضِ اتفاق در جهتِ نیل به یک هنرِ مستقل وکارآمد دست نخواهد یافت .همیشه واژه ی چرا؟ ما را با فرهنگ چرایی ها آشنا میکند و من فرزند تجارب زندگی ام که درهر زمانی این تجارب درشعرم با زبانی دیگر شروع به آغازیدن میکنند .درشعر من همیشه یک چرا؟ وجود داشته که همین چرا زبان و باورداشت های زبانی و کاشت های مکانی را تقویت و بسط داده است .درد و دردمندی دو عنصر مهم درشعرمن محسوب میشوند که دربافتار زبان من تأثیروتأثرِ به سزایی داشته اند.
پرسش 4:
قبول دارید که در قریب به تمام سرودهها، از زبانی صریح استفاده کردهاید و این مساله، روی تأویلپذیری شعرها نزد مخاطب، تاثیر میگذارد؟
همین طور است . اگر صریح بودنِ درزبان به معنی تصویر واقعیّات جامعه و توجه به پورنوگرافی جامعه از حیث مفهوم اجتماعی و چالش ها و بایش های فرآرو دربطن زندگی باشد درواقع با شما همگام و همدل و همزبان هستم و این مسأله درتفسیر کردن و تأویل پذیری شعرها نیزنزد مخاطب مؤثر بوده است . من اعتقاد دارم که شاعر بایستی با زبانِ صداقت با مردم گفتگو نماید نه زبان کاذب. اپورتونیست و کانفورمیست بودنِ شاعرموجب میشود تا که شاعر خودِ واقعی اش راگُم کند و به سمت ِفرصت طلبی و هراس زدگی درزبان سوق یابد. مهم ترین رویکرد ما درادبیات ایران همین صریح بودن درزبان است که ادبیات را با رویکردهایی جامعه شناسانه و روانشناسانه به دایرهی بررسی بردهام. با انحصاری بودنِ درادبیات موافق نیستم کاری که سال هاست به عنوانِ یک الگوی مُغلط درزبان و ادبیات فارسی تکرار میشود. ما نمیتوانیم درد ،رنج و مشقت ِجامعه را ببینیم اما شعرِ شاد و شنگول و رفاهگون و سرخوش بِسُرائیم. ما نمی توانیم فرزند فقر و تهی دستی باشیم اما خودمان را پدرثروت جلوه دهیم . شاعر باید با خود و جامعه با زبانِ صداقت سخن بگوید . عین جامعه را نقاشی کند. تأویل پذیری مهم ترین مؤلفه ای است که بایستی در شعرشاعر خودش را تصویر کند. بیان، تبیین و مُبین سه عنصر مهمِ تشکیل دهنده ی تأویل محسوب می شوند. کارکردِ لحن( بیان) درشعر و آشکار نمودنِ این بیان درابعادی چند جانبه و مُبیّن و مبرهن ساختنِ آن درقالبی سازنده و باینده ازعمده وظایف شاعر درشعر به شمار میروند. مخاطب به اعتبارِدرتفسیر و اعتمادِ درزبان شاعر اعتقاد دارد و به دنبالِ یک بیان صریح و فرآروند درجهتِ نیلِ به جامعه هدف خویش است . اگر چه از نگاه رولان بارت مرگ مؤلف مدنظر است و ژاک دریدا نیز به متنِ بدونِ نویسنده اعتقاد دارد اما ازنگاه اریک دونالد هِرش درکتاب اعتبارِدرتفسیرچنین رویکردهایی روش مند و معقول ِهمه جانبه نیستند. به هر روی من با معنا گریزی و زبان ستیزی و انکار واقعیّت درشعر که ازمؤلفه های پست مدرن اند سرِ سازگاری ندارم بلکه با طرح، معناگرایی، تصویر و زبانیّت درشعرموافقم. اگرچه پست مدرن نوعی انتقادِ برمدرنیته درجوانبی محسوب میشود وتقریبا"همان مبحثِ پاتافیزیک ِآلفرد ژاری شاعر سمبولیست فرانسوی را دربافتی گسترده تر و ازمنه دار تر وارسی میکند اما حالتی اپوخه وار (معلق) و سردرگم ومتزلزل دارد که به زیر ساخت های مدرن نه تنها کمک نمیکند بلکه این زیر ساخت ها را هم در جوانبی متضررجلوه میدهد و این مهم درآینده به نفع این جریان نیست و خودِ پست مدرن دربازه زمانی به یک فوتوریسم معلق مبدل خواهد شد. پست مدرن بایستی برجهانِ تکمیلی( مدرن) شرحی را بنویسد که این شرح دارای کارکردهایی اومانیستی و معقولِ جامعه باشد به طوری که جامعه با انومی های اجتماعی مخرب ،مواجه نشود.
پرسش 5:
بخشی ازفعالیتهای ادبی شما در این سالها، به حوزه نقد برمیگردد که البته در این راه، مبانی خاص خودتان را هم دارید. نقد شما از چه منظر است و متد اصلی شما در نقد -خصوصا نقدِ شعر- چیست؟
من درپنج زمینه درحوزه ی علوم انسانی فعالیت می کنم: نویسندگی و شعر، داستان، نقد، نظر و اندیشه و گفتارنویسی که گفتار نویسی های من برمبنا و مبانی نظری خودم نهادینه شدهاند و اعتقاد دارم که مُفکر ( اندیشنده) بایستی با بسیارمطالعه کردن و فراوان فکر کردن درجهتِ نیل به یک اندیشه ناب و مستقل دست یابد. فرق است بین نویسنده و نویسا که نویسنده نوآوری میکند اما نویسا همان نوآوری را پردازش می کند و اغلبِ جامعه ی ادبی و غیره راه دوم را برگزیده اند که در این راستا با تکرارِزبان و معنا درنوشتن مواجه شدهایم. من به فرهنگ نقد و نقدِ فرهنگ اعتقاد دارم. مُنتقد باید ابتدا به یک فرهنگ ِبایسته و شایسته دست یابد تا که بتواند همان فرهنگ را در ابعادِ مختلف نقدکند. نقددرکشور ما مسبوقِ به سابقه ای رخشان و درخشان نیست و تقریبا"قدمت آن به 150 سال میرسد که اغلبِ نقدها نیز ذوقی و سلیقه ای بودهاند نه فنی و حرفه ای و تحلیلی و این فرآیند به زبان و ادبیات ما لطمه میزند. نقد یک پالایش فرمی و محتوایی ازیک ایده و اندیشه است .این پالایش میتواند هوشمند و کارآمد باشد و یا سطحی و ناکارآمد. اگرمُنتقد به متنِ اثرتوجه و التفات داشته باشد و یک رابطه ی متن با متن را دراثرایجاد کند و باشندگی ها و نباشندگی ها و سره و ناسره ها و خوبی و بدی ها و زشتی و زیبایی ها وصحیح و ناصحیح ها ی اثر را ازهم تمیز، تشخیص و تحلیل نماید به گونه ای که باشندگی ها را بیشتر تقویت نماید و نباشندگی ها را مشخص و راهکارهای مفیدی را درجهتِ اصلاح و ارتقاء ارائه نماید به این رویه ی نقد هوشمندانه می گویند و اگرمُنتقد به روساخت ها و سطحِ اثرالتفات کند و سلایق روحی و علایق فردی و ایدئولوژی شخصی و خصائل جزئی صاحب اثر را دراثر مدنظر داشته باشد و احیانا"رفتاری مغرضانه وکینه توزانه را به هرطریقی با اثر داشته باشد به این رویه نقدسلیقه ای و غیر روشمند میگویند. فرق است بین نویسنده ی مُنتقد با نویسنده ی مُعتقد زیرا که نویسنده ی مُنتقد با اعتقادات و باورداشت های فردی فرد،کاری ندارد بلکه خودِ متن را به دایره ی بررسی می برداما نویسنده ی مُعتقد به دنبالِ ترویج ایدئولوک های خودش است و بر اساسِ باورداشت ها و اعتقادات شخصی و جمعی خودش اثر را نقد میکند .نظرمن به منظر نقدیک منظرمُنتقدانه است و درنوشتن بیشتر مُنتقد معلم هستم تا منتقد زیبا شناس و اعتقاد دارم که جامعه باید به زوایای دیگر ازپالندگی پرورش و بالندگی آموزش هم دست یابد.اگر چه نقد و نقادی در شعردرمسیر قرارگرفته اما اغلبِ نقدها حاشیه ای و حزبی و تقریبا"جانبی است و این مهم به فرهنگ نقد و نقادی لطمه میزند. نقد باید به دورازجانبداری و نرینگی و مادینگی و اصالتِ لذت بدن باشد و نگاهِ به نقد نباید نگاهی سودمند و فیزیکال وروساخت محور باشد بلکه باید درقالبی تکنیکال و با صبغه ای هرمنوتیک وار و تأویل پذیر صورت پذیرد تا که قدرت تعمیم پذیری خود را درحال و آینده به خوبی نشان دهد. فرق است بین نقال و نقاد که فرهنگ نقالی در شعر ما چرخش و چربش بیشتری را نسبتِ به فرهنگ نقادی به نمایش میگذارد. این روش نمیتواند یک آبشخور خوب به فرآخورادبیات و شعر ما قلمداد شود و به مرور زمان جامعه را با ایستایی و عدم سُرور و پویایی و گویایی درزبان مواجه خواهد ساخت. من در نقد شعرتلاش کردهام ازسه روش سُنتی، مدرن وپست مدرن با ایجادِ همین مؤلفه ها دراثر تصادم داشته باشم و رویکرد من به نقد تنها یک رویکرد ادبی نیست بلکه جنبه فکری و زبانی را هم درنظرمیگیرم. به دیگر بیان، رویکرد من به یک اثر تنها ادبی و هنری نیست بلکه اثر را با رویکردهای جامعه شناختی ، روانشناختی ، فلسفی و سیاسی هم بررسی میکنم و اعتقاد دارم که کلمات درشعر باید به سمت دمکراسی حرکت نمایند . من دمکراسی درواژِگان را به دیکتاتوری در واژِگان ترجیح میدهم به طوری که کلمات درساختار زبان شعر نقشی حیاتی دارند وهرچه قدرکلمات بتوانند به سمت محورهم نشینی سوق یابند به همان اندازه ازمحور ِ آلترناتیو( جانشینی) درشعرکاسته اند. باید یک متن را براساسِ داشته ها و نداشته های همان متن بررسی کرد نه بربنیادِ سلایقِ فردی و ظاهری و متد اصلی من درنقد شعر: «چندصدایی» است که این چند صدایی تبدیل به یک :«گفتگومندی» خواهد شد. رابطه ی من با شعر یک رابطه ی چند سویه و چندگویه است و درنقد به همه ی مفاهیم و عبارات درشعر توجه دارم.نشانه شناسی و روانشناختی اثر و صاحب اثر ازعمده سلایق من درنقد شعر محسوب میشوند و به ادبیات تطبیقی اعتقاد راسخ دارم. کار من درنقد شعر:«اتیمولوژی» یعنی ریشه شناسی حقیقت واژه است که درایران چنین نگاهی به شعر یافت و دریافت نکردهام و البته مخالفت های زیادی با نوعِ نوشتارهای من هم شده و میشود اما مهم حرکت است / خیلی از رودها به مقصد نمی رسند!
پرسش 6:
در ادامهی سوال قبل، وضعیت شعر را در حال حاضر چطور ارزیابی میکنید و به نظرتان، مهمترین دستآوردهای شعر پیشرو در سالهای اخیر چه بودهاست؟
وضعیت شعردرایران را میتوان براساسِ موقعیّت آن به دایره ی ارزیابی برد و این مهم نیازِ به یک سنجش خردِ ناب و لوگوس وار دارد ازاین رو که شعر درایران به دو بخش تقسیم میشود:نخست شعر پراگماتیسم و دو دیگر شعر دُگماتیسم . شعر ده ی 20 و 40 در ایران را میتوان نوعی شعرپراگماتیسم تلقی نمود اگر چه شعرکلاسیک و موزونِ ایران و سُرودهای زرتشت(گات ها) نیز بخش مهم و بنیادی شعرایران را تشکیل میدهند و ازاین ژانرها میتوان به عنوان یک پارادایم یادکرد اماژانرشعری که مد نظر ماست بیشتر به مشروطه ی نخست و مشروطه ی دوم و شعر در زمان پهلوی و قبل ازانقلاب تا بعد ازانقلاب مرتبط می شود. به هر روی شعر پراگما شعری بود که ازتئوریک به تئوریسین رسید و به دایره ی عمل آمد و دراین دو نسل شُعرای خوبی هم تربیت و تقویت شدند و تقریبا" مابقی شُعرا راه ِهمین الگوها را ادامه و تداوم اصولی بخشیدند و دراین نحله و ژانرِ شعری نوعی انقلاب گری هم به وجود آمد.شعرِانتقلاب را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: نخست شعر انقلابی دوم شعردفاع مقدس و سوم شعرآوانگارد که اعتقادِ من برآن است که مهم ترین شعری که امروزه دربطن جامعه زیست و نِمود طبقاتی دارد همین شعر دفاع مقدس است و تقریبا"درجهاتی شعرانقلابی و به ویژه شعرآوانگارد به ترتیب به خاموشی و فراموشی سپرده شدهاند! شعر آوانگارد را من شعرِ«بودِ طبقاتی» مینامم که هنوز تبدیلِ به یک شدنِ واقعی نشده است . اگر چه شعر امروز خودش را با زبانی متفاوت و آشنازُدایانه و با قالب هایی پاتافیزیک و تصادف گون به خوبی به جامعه نشان داده است اما بسترلازم درجهتِ پرورش و آموزش آن فراهم نیست و شُعرا مبانی نظری شعرِ مدرن و پست مدرن را به خوبی نمیشناسند و به جای مطالعه ی عمیق به مداقه ی درتقلید وشبیه نویسی روی آوردهاند. تنها شعر قابلِ تأویل درایران شعر آوانگارد است که گرچه پشتوانه و زمینه ی اجتماعی و کاریزمایی هم دارد اما زیرساخت های اعتقادی و فرهنگی آن هنوز به طورکامل فرام نشدهاند. به نظر میرسد شعرِآوانگارد( پیشرو) بیشتر ازاین که دست آوردداشته باشد فکرآورد داشته است ! شعرِآوانگارد به یک فکرآورد رسیده که این فکرآورد هنوزتبدیل به یک دست آورد همه جانبه نشده است . شعرِ دست آورد نوعی شعرِ پراگما یا عمل گراست که میدان برای این ژانرشعری درجهتِ میدان داری مهیا نشده است . وضعیّت شعر زمانی ارزیابی و ارزشیابی میشود که شعر به تربیت و تقویت و نبوغ فکری همه جانبه رسیده باشد و قدرت جامعه پذیری و تعمیم پذیری آن به تثبیت رسیده باشد. شعر دهه ی 80 و 90 را می توان نوعی شعر پراگما تلقی نمود که براثروجودِ منطقِ دُگماتیسم به شعرِدرسایه تبدیل شده است . این ژانر شعری میتواند به بالندگی فرهنگ و زبانِ ادبیات ما کمک نماید درصورتی که به وضعیّتی مطلوب تردست یابد.
پرسش 7:
فکر میکنید اگر با همین منوال، پیش برویم، در سدهی تازهای که پیش روی ماست، شاهد ظهور ستارههایی خواهیم بود تا در مسیر حرکت شعر مدرن ما و پیشینهی آن، دستآوردهای تازهای را به همراه بیاورند؟
مهم ترین مشکل ما درشعر امروز و حتی دیروز مبحثی تحتِ عنوانِ: تز و آنتی تزاست . یعنی می خواهم یگویم که فردوسی وقتی آمد درادامه آن شعر به مسیرهای دیگری منتقل شد ازاین رو که شعررودکی و سنایی و حتی عراقی تا شعر سعدی و حافظ درقالبی تز و آنتی تز مدنظر بودهاند و ازجانبی دیگر هم نیما وقتی شعر نو را خلق نمود درواقع نوعی آنتی تز درمقابل شعر کلاسیک بود و شاملو هم آنتی تز نیما شد و این روند تا به امروز ادامه دارد. برخلاف همه ی عُقلای ادب درادبیات من به شعرِ سنتز اعتقاد دارم و بالاخره یک روزی این تقابل ها بایستی خاتمه یابد و شعر به یک همبستگی و دلبستگی تام و تمام دست یابد. نهاد، برابر نهاد و هم نهاد و این یک اصولِ کلی است که به انجام و سرانجام مترتب نرسیده است . همیشه یک ضلع این مثلث غایب بوده که آن ضلع سنتز است . فی مابینِ جنگِ تز و آنتی تز ، سنتز به وجود میآید .و مشکل ما درحوزه ی اندیشه درهمه ی گرایش های ایران و جهان همیشه همین عدم حضورِ سنتز بوده است . اسطوره سازی و اسطوره پروری در جهانِ پست مدرن کاری بس دشوار است . دست آوردهای تازه ما نشان میدهد که درمسیر شعر ِمدرن و پست مدرن درحرکت و تکاپو هستیم و البته شعرای خوبی هم دراین دو دایره پرورش یافته اند . شعرامروز نه شعرآغاز است و نه شعرحرکت بلکه شعری جهان شمول است . مارشال مک لوهان وقتی«روستای جهانی » را برای کلِ جوامع تعریف و ترویج میکند این به منزله ی آن است که شعر هم جهان شمول شده است . امروزه مرزها تعیین کننده ی ستاره های ادبی و هنری نیستند بلکه بی مرزی و جامعه ی بی مرز دو عنصر مشخص اند که نسبتِ به دست آوردهای تازه ی ما واکنش نشان میدهند. گذشته هرچند درگذشته است اما درگذشته ی خود قابل بحث می باشد و من سُنت را روشِ پیشینیان میدانم که در سرنوشت و کار آیندگان بیتأثیر نیست و بیگمان این حال بوده که آینده ی ما را تضمین میکند و بستگی به مواد و مصالحی دارد که درساختمانِ شعری خود در آینده ی پیشِ رو به کار ببندیم . هرچه قدرمواد و مصالح محکم و کارکردی و کاربردی تر باشند به همان اندازه شعر ما به دست آوردهایی تازه ترخواهد رسید. دست آوردهای تازه درشعر زمانی شکل میگیرد که بتوانیم کلمات و عبارات و نشانه های درشعر را تغییر دهیم تا که زبان به یک آگاهی و خودآگاهی مستقل دست یابد . من دراین مجموعه و درچهار دفترآخر سعی کردهام که به این مهم التفات داشته باشم.گزینش واژِگان جدید درحوزه های مختلف علوم انسانی واجتناب و احتراز از واژِگان آرکائیک و طبیعی ازمهم ترین روش هایی است که بافتِ فکری و ساختِ زبانی شعرِ ما را دچار تغییر و تطور میکند. شاعر باید با کلمات قدیمی و طبیعی فاصله بگیرد و اگرچه سخت است اما شدنی است و توجه به واژِگان انسانی- اجتماعی روز و واژِگان مدرن و مصنوعی درقالبی هنرمندانه ازعمده راهکارهایی است که زبان و معنای شعر ما را با نُمود و نِمادی نمادین ترآشنا میکند . فکر میکنم کارکشیدن ازواژِگان آرکائیک و طبیعی به انتها رسیده و به خاطر همین است که شعرا با تغییر درمعنا و زبان تصادم ندارند. روی آوردن به دریافته های تازه تر منجربه یافتنِ زبانی جدیدتر میشود.