به قلم: عابدین پاپی(آرام)
باران را کسی میفهمد
که
باریدن را تجربه کرده است!
«پاپی»
1-تجربه از بایش تا زایش و سازش: بایشِ تجربه بستگی به نوع زایش و سازش دارد. بایش به معنی بودن و بایستگی یک چیز یا کسی است که بایندگی خود را درجامعه وطبیعت به نمایش میگذارد. زایش به معنی زائیدن یا متولد شدن است . یعنی به هر چیزی یا کسی که متولد میشود و حضور ِخود را درجهانِ معنا به تصویر میکشد زایش میگویند. هر زایشی بایشی دارد و هر بایشی هم زایشی را از خود به دایره ی اثبات میرساند. معنای تجربه چنین آمده است: « به همه ی مهارت ها و دانسته ها ، از برخی پدیده ها و موضوعات که ناشی از برخورد با آن موضوع و درگیری باآن پدیده درخلالِ دورانی معین اطلاق می شود. تجربه به معنی فهم و درک کردن یک موضوع یا مفهوم یا نشانه ای اجتماعی و طبیعی است که این فهم و درک همراهِ با حواسِ پنجگانه به دست میآید. یعنی تا شما یک نشانه را به طورِ کامل فهم و درک نکرده باشید و آن نشانه خودش را در قالب ادراکات انسانی به منصه ی ظهور نرساند درواقع تجربه ای شکل نگرفته است . تجربه به معنی مشاهده ، مبادله و مباحثه نیز می باشد. یعنی شما تا نشانه ای را مشاهده نکرده باشید درواقع تجربه ای را نسبتِ به آن نشانه ندارید. درتجربه مسئله ی مبادله یا رد و بدل یک معنا و مفهوم بسیار مهم است . دیالوگ شما با یک درخت یا کوه زمانی شکل میگیرد که دراین دیالوگ( گفتگو) شما به یک مبادله ی مفهومی دست مییابید. مبادله ی سخن زمانی نُضج و بارور میشود که شما این مبادله را از طریقِ حواسِ پنجگانه احساس و یا لمس میکنید. اگر نشانه ای درجهانِ معنا دیده یا شنیده و یا لمس نشود آن نشانه را شما تجربه نکرده اید. شما وقتی یک فیلسوفِ دانشمند را به مانند هگل یا رنه دکارت ندیده اید و در زمانِ شما زندگی نکرده است فی نفسه شما این فیلسوف ها را تجربه نکرده اید . تجربه در دو حالت توسطِ فردِ مُجرب به دست میآید: یا به طورِ واقعی قابلِ دیدن است و شما با آن نشانه ی اجتماعی و طبیعی زندگی کرده اید یا این که تفکر و اندیشه ی آن را به عینه و یا از طریقِ دیگران تجربه نموده اید. بنابراین تجربه یا دیدنی است و یا خواندنی است. هم معاصر بودنِ با یک تفکر یا اندیشه به معنی تجربه کردنِ واقعی آن اندیشه می باشداما خواندنِ و یا فهم و درکِ یک تفکر در ازمنه های دیگر تاریخ تنها به منزله ی تجربه کردنِ تفکر آن فرد است نه خودِ فرد. نشانه ها یک هستی دارند و یک نیستی که هستی آن ها خود نوعی تجربه ی واقعی است و نیستی آن ها به معنی نوعی تجربه ی ذهنی و تخیّلی است . مثلن: تجربه ی هگل یا مولانا به معنی تجربه ی خودِ فیزیک و جسم آن فرد نیست بلکه تجربه کردنِ تفکر و نوع بافتِ فکری آن فرد است . شما هر چه قدر هم یک فرد را به معنی واقعی فهم و درک کنید باز دیدنِ آن فرد یسیار مهم تر است .عطارِ نیشابوری می گوید:
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
کسی که قابلِ رؤیت نیست درواقع شما آن فرد را به معنی واقعی تجربه نکرده اید. خیلی از رفتارهای آدم ها با نوعِ تفکرشان متفاوت است . به تعبیری قلم فرد با شخصیت واقعی فرد ممکن است در تفاوت عمده باشد . نقل و قول از زبانِ دیگران به معنی تجربه ی واقعی آن فرد نیست بلکه بایستی به عینه فرد را دیده باشیم و به معنی اخصُ کلمه او را لمس کرده باشیم . مثلن: من وقتی پدرم را به طور کامل دیده و با آن زندگی کرده باشم این خود نوعی تجربه ی عینی است اما اگر پدر را به خوبی تجربه نکرده باشم و تنها از قولِ خویشاوندان با او آشنایی پیدا کرده ام در واقع این نوع تجربه ذهنی و تخیّلی است .هرآنچه که واقعی نیست تجربی نیست و هرآنچه که تجربی نیست هم واقعی نیست. واقعیّت یعنی دیدنِ یک نشانه که به سهولت شما با آن نشانه هم مکالمه کرده اید و هم مباحثه و مشاهده ی او را کاملن دیده و شنیده اید. دیگر نکته، نقش مکالمه و مباحثه در تجربه است . فردِ مُجرب به کسیگفته میشود که با جامعه و هستی کاملن مکالمه و مباحثه داشته است . تا بحث و جدل به وجود نیاید درواقع تجربه ای شکل نگرفته است . کالمه به معنی تبدیل نظر و اندیشه است و یا به معنی تبدیل زبان می باشد که وسیله ی این تبدیل هم کلمات اند.از طریق مکالمه ، مباحثه به وجود میآید و یا به تعبیری پیآمد و پیامد مکالمه ، مباحثه می باشد. بحثِ و گفتگو زمانی گسترش می یابد که شما با جامعه و طبیعت عجین و هم کلام میشوید. مکالمه یعنی هم کلام شدنِ با جامعه و طبیعت و مباحثه به معنی هم صحبت و هم بحث و نظر شدنِ با جامعه و طبیعت که این دو در واقع مقوله ی تجربه را به اوج اکمال می رسانند. حتا بر اساسِ مجادله نیز تجربه خلق میشود. جدل و جِدال با یکدیگر خود نوعی تجربه را به نمایش میگذارد. هرچیزی که از خود نشانه ای ماندگار را به تصویر میکشد نوعی تجربه است . مثالی هست که میگویند:« تجربه را تجربه کردن خطاست.» یعنی شما اگر یک چیز را تجربه کردید دوباره تجربه کردن آن کار درستی نیست و یا ضرب المثلی است با این عنوان که:«آدم عاقل از یک سوراخ دوبارگزیده نمی شود.» این ضرب المثل کنایه از این دارد که آدم هر کاری را یک بار تجربه میکند و ازآن کار درس عبرت میگیرد و اگر عاقل و دانا باشد دوباره کار انجام شده را تکرار نمیکند که بخش عمده ای از این تکرار ها از بی تجربگی است. تجربه یعنی انجام کاری که آن کار میتواند کارآمد و یا ناکارآمد باشد. میتواند مثبت و مفیدِ فایده یا منفی و ناکارآمد و بدون فایده باشد. اگر پی آمد یک چیز به نفع شما باشد در واقع تجربه کردنِ مجدد آن هم مانعی ندارد اما اگر شما در یک کار تجربه ای ناکام داشته باشید و به تعبیری در یک کار شکست بخورید تکرار مجدد آن کار بی ثمر و مایه است . تجربه یعنی تأثیر متقابل فرد با محیط و محیط با فرد که این تأثیر میتواند متأثر و مثمر ثمر باشد و یا حتا غیر سازنده و مفیدجلوه نماید. به نظر می رسد که هرچیزی را باید تجربه کرد تا که بتوان ازآن چیز یا کس به شناختی رسید. انسان تا به شناخت کامل از خود و محیطِ پیرامون خود نرسد درواقع فردی مُجرب نیست. تجربه میتواند تجربه ای موفق باشد یا تجربه ای ناموفق و در هر دو موارد انسان به یک کاربست هایی درجهتِ نیلِ به جامعه ِهدفِ خویش دست مییابد. مسئله ی دیگر سازش درتجربه است . سازش به معنی تحمل و کنار آمدن و زندگی کردنِ با یک تجربه قلمداد میشود. مثلن: شما وقتی دریک کاری موفق میشوید در واقع با آن کار عجین شده اید و این عجین شدنِ به معنی سازش است . سازش درهر شرایطی به شما کمک میکند تا که به دریافته های دیگری هم در زندگی دست یابید و یا وقتی دریک کاری به توفیق نمی رسید و درواقع شکست میخورید این نوع شکست هم خود نوعی فرهنگِ سازش را میطلبد تا که بتوانید برشکست خود فائق آئید . سازش درهرشرایطی لازم است زیرا که به شما اعتمادِ بنفس میدهد تا که در آن کار مجددا" خود را بازنویسی و باز آفرینی کنید.
2- تجربه گرایی به چه معناست و چگونه به دست می آید؟ تجربه گرایی یا آروین گرایی که به انگلیسی empiricismبکاررفته است.از عمده گرایش های اصلی است که اغلب درحوزه ی معرفت شناسی محل بحث میباشد. درواقع همان شناخت شناسی است که شما این شناخت شناسی را از جامعه و طبیعت به مرور زمان و سُرور مکان و سن میآموزید. کارِ تجربی(عملی) با کارعلمی بسیار فرق میکند. تجربه یعنی این که شما یک کار را عملا" یاد میگیرید و یا عملا" میآموزید . مثلا" وقتی شما رانندگی را تجربی یاد میگیرید با کسی که با آموزش لازم و خواندن این حرفه را یاد میگیرد کاملا"در تفاوت عمده است . اصولن افرادِ مُجرب کسانی اند که معلم آن ها جامعه یا طبیعت است و در برخی موارد با نوعی درون بینی ذاتِ شهود در اندرونِ خویش سر و کار دارند. تجربه گرایی میتواند نوعی وجود شناختی هم باشد. شناختِ وجودی خویش درهمه ی ابعاد ِزندگی درجهانِ هستی خود نوعی تجربه گرایی است . تجربه گرایی به معنی تمایل و گرایش به سمت کارهایی است که عملا" شما آن کارها را به فعلیّت می رسانید. تجربه گرایی به معنی تجربه آزمایی و آزمودنِ تجربه است . یعنی آموختن و یاد گرفتن کاری که به صورت غیر علمی به دست میآید. تجربه گرا کسی است که گرایش به سمتِ کارهای عملی دارد نه اموراتِ علمی . آنچه متبادر به ذهن است این که عقلای دانش مقابلِ تجربه گرایی ،خِردگرایی را مطرح میکنند که به نظر می رسد خِردگرایی نه تنها مقابلِ تجربه گرایی نیست بلکه همسایه و همپایه ی تجربه گرایی است و مقابلِ تجربه گرایی درواقع علم گرایی قرار میگیرد. تجربه نوعی دانش یدی و آمدنی است اما علم نوعی دانش آموختنی است . یعنی شما آن چیز را که فی البداهه یاد میگیرید تجربه است اما آن چیزی را که به صورت ارتجال و از دیگران به صورت مستقیم میآموزید علم است. علمِ با عمل را تجربه می گویند. تجربه یک مفهوم از مفاهیم ِ جهانِ معنا ست و تنها کارِ خودش را به خوبی درنظامِ آفرینش به انجام و سرانجام می رساند. هرکاری که از قالبِ تئوری (نظری) به قالبی عملی ورود پیدا میکند را تجربه و تجربه گرایی میگویند. بر این پایه از مفهومِ تجربه ، تجربه را نمیتوان یک کلیّت نامید که این کلیّت برهمه چیزِ جهان چربش و چرخش دارد. رنه دکارت میگوید:« اگر همه ی حواسِ پنجگانه ی ما از کار بیافتد ولی مغز هنوز بتواند فکر کند حتما" ما وجود داریم.» بدونِ تردید صحبتِ رنه دکارت جای نقد دارد از این رو که رابطه ی چند سویه و حتا یک چند گویگی لازم فی مابین حواسِ پنجگانه و مغز و ذهن و حافظه ی انسان وجود دارد و وجودِ انسان تنها با موجودیت این مؤلفه های انسانی هم به تثبیت نمی رسد. هرآنچه که مشاهده میشود به معنی وجودی است که ازآن چیز مشاهده می شود نه یک مشاهده ی کلی که بتواند به همه ی موجودات ، این وجود را به نمایش و بایش معقول و سازش مقبول بگذارد. انسان در مشاهده ی خودش درهمه ی ابعاد هم، ناتوان است تا برسد به این که همه چیز را مشاهده کند. مشاهده بسیار مهم و کارآمد است اما یک پایه ی کلی برای تعلیم و تعلم نیست.» به دیگر بیان، وجود انسان باید یک وجود معرفت شناسانه و وجود شناسانه باشد به طوری که معنی عام و خاصِ انسانیت را بتواند ترسیم کند وگر نه خیلی از انسان ها معلول و ناقص العقل اند اما وجود دارند فرق است بین وجود کارآمد با وجودِ ناکارآمد.ضمن این که ، اگر چه ،کارِ مغز تولیدِ فکر است اما اندیشیدن تنها به معنی هستندگی و وجود ما نمی تواند باشد. یعنی میخواهم این را بگویم که وجود انسان با سیر تکاملی جسم و فکر به دست میآید نه در یک بُعد خاص که مثلا"بدونِ حواسِ پنحگانه هم، ما وجود داریم. از جانبی دیگر، بین هستم و اندیشیدن رابطه ای متقابل است و فکر میکنم نه رویکردِ ایمانوئل کانت به طورِ کامل صحیح می باشد و نه رویکردِ رنه دکارت که هر چیز را دراندیشیدن میبیندو میگوید چون مغز ما از کار نیفتاده است پس ما وجود داریم. وجود انسان تنها اندیشه ی او نیست و دیگر زمانِ قانونِ آلترناتیو به پایان رسیده است و امروز قانونِ هم نشینی مهم است. به قولِ سعدی شیخ شیراز:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زِ یک گوهرند
چه عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
انسانِ مُفکر انسانی اندیشنده است و اندیشگی های او نیز قابلِ تأمل و تفقد است اما اندیشیدن تنها یک وجود از وجودهای بسامدِ انسان است . دنیا آکنده از وجود است و به سهولت نمیتوان یک مفهوم را به معنی هستم یا میاندیشم را کهن الگوی نظامِ هستی قرار داد. تجربه گرایان کسانی بودند که در بین آن ها بارکلی ، جان لاک و دیوید هیوم پایگاه فکری و جایگاه اندیشه ای بیشتری را در جامعه به نمایش گذاشته اند. اینان تجربه گرایان صاحبِ سبکی اند که درآحادِ جامعه شناخته شده اند و معتقدند که کلِ شناخت از تجربه به دست میآید. اینان همان تجربه گرایانی محسوب میشوند که با متافیزیک و فرد گرایی خصومت دارند و تقریبن جهانی دیگر را با آیتم هایی مجزا خلق کرده اند و البته بانی یکسری رشد و نه توسعه هم شده اند. وقتی خودِ انسان از بین می رود در واقع تجربه ی انسان هم خدشه دارمیشود. جهانِ معنا با همه ی مفاهیم و معانی ، معنا مییابد نه فقط دریک ظرف به معنی تجربه که قادر به جایگزینی مظروف ها نیست. جهان یک ظرف است که با مظروف های متعددی پُر میشود پس یک مظروف به معنی تجربه قادرِ به پُرکردنِ این ظرف نیست. اگر قرار بود که یک کلمه سکاندار جهان باشد دیگر چه نیازی به وجودِکلمات دیگربود. مثل این است که شما بگوئید کلِ شناخت از «دیدن» و یا شنیدن و یا مثلن اراده و قدرت به دست میآید که البته فلاسفه این مباحث را هم مطرح کرده اند. وقتی صحبت از کلِ شناخت می شود این کلِ شناخت یعنی شناساندنِ کلِ نظامِ هستی که هنوز فکرِ یشر تا بدآنجا قد نکشیده است . پنداشت این است که دوره ی مطلق گرایی به سر رسیده و بایستی نسبی گرا باشیم که این نسبی گرایی به ما کمک میکندتا که در ابعادی به شناخت هایی قابلِ توجه دست یابیم.دیگر نکته ، پرسشی است به نام این که: تجربه چگونه به وجود می آید؟ تجربه یک وجود است که موجودیّت خود را در وجودهای دیگری به تصویر میکشد . یعنی ما نمیتوانیم بگوئیم که تجربه درجهان زیست انسان یا جهان زیست طبیعت وجود ندارد اما آن کسی که این تجارب را کشف و پردازش نمود و می نُماید انسانِ مُفکر و صاحب عقل و اندیشه و اندیشنده بوده و هست. او توانست رابطه ی خود را با طبیعت کشف نماید و حاصلِ این کشف هم مبادله و تبدیل ِ زبان بود. انسانِ مُفکر زبانِ طبیعت را آموخت و زبانِ خود را هم به طبیعت منتقل کرد و این مهم خود عاملی شد تا که انسان به عنوانِ موجودی مُجرب شناخته شود. تجربه تنها با حواسِ پنجگانه ی انسان به دست نمیآید بلکه ریشه دردو مفهوم به نامِ: «خود بینایی» و «دیگربینایی» دارد. خود بینایی به معنی نوعی بینایی درون است . یعنی انسان یک «خود» دارد که این خود بیناست و همه چیز را به طورِ کامل میداند و میبیند . این خود بینایی رابطه ا ی عمیق با حواسِ پنچگانه ی انسان دارد و به آن ها فرمان میدهد تا که نشانه ها را به طورِ دقیق آنالیز و تجزیه وتحلیل نمایند. خود بینایی انسان به طورِ ناخودآگاه و خود باورانه در ضمیرِ انسان وجود دارد و راهِ ارتباطِ با مفاهیم و نشانه های بیرون را به خوبی بلد است . نوعِ دیگر، دیگر بینایی است . هر انسانی دو نوع مؤلفه درونی دارد: یکی خود بینایی است و دو دیگر، دیگر بینایی است. دیگر بینایی به معنی این که همین خود بینایی علاوه برخودِ خویش خودِ دیگران را هم به خوبی مشاهده میکند.حواسِ پنجگانه ِانسان ریشه دردیگر بینایی دارند که این دیگر بینایی نیز، یافته ها و دریافته های خود را از خود بینایی دریافت میکند. دیگر نکته، درمورد تجربه ، میتواند اجتماعی باشد. بدین معنا که انسان موجودی اجتماعی است و یا مجموعه ای ازنیازهاست. بنابراین ،برای برآورد کردنِ هر نیازی از خود، نیازمند یکسری تجربه است . مثلن یک سیاستمدار برای این که وزیر شود بایستی تجاربی سیاسی را کسب نماید و دردنیای سیاست به طورِ خاص سیاست ورز شودو یا یک هنرمند برای این که بازیگر خوبی باشد نیازِ به تجاربِ سینمایی دارد و بایستی دراین دنیا به یافته هاو دریافته هایی قابلِ التفات و تأمل دست یابد . تجربه با کسبِ تجارب به وجود میآید . انسان مُجرب کسی است که صاحبِ تجربه است . تجربه با عمل و انجام به دست میآید. تا نظرِ خود را در مقامِ عمل به اثباتِ نرسانیم بی شک فردِ مُجربی نیستیم . مهم ترین عامل به دست آوردنِ تجربه حرکت و تلاش است ابتدا بایستی حرکت کرد و من بعد با تلاش مکرر به جامعه ی هدفِ خویش دست یافت. اختیار تجربه خود عاملی است تا که ما به انتخابِ درآن تجربه دست یابیم ودرست حرکت کردن درمسیر انتخاب نیز ما را به مقوله ی «نتیجه» نزدیک میکند. اگر چه برخی ها به ایده ی اکتسابی تجربه اعتقاد ِبیشتری دارند اما تجربه یک ایده ی ذاتی هم هست. ذاتی به این معنا که برخی از تجارب تنها با خِرد درونی حاصل میشوند و مناسبات بیرونی و اجتماعی کار ساز نیست . تجربه ممکن است با یک حواس به دست آید یا از مجموع چند حواس حاصل میشود اما همه ی این حواس ها ریشه درخود بینایی و دیگر بینایی انسان دارد. خودِ انسان به همه چیز بیناست و این بینایی را به حواسِ پنجگانه درجهتِ اجرا واگذار میکند.
3- انواع تجربه کدامند و چه نقشی درجامعه وطبیعت به نمایش میگذارند؟ تجربه به انواع مختلفی تقسیم می شود که عبارتند از:
1- تجربه ی تقلیدی: تجربه ی تقلیدی به معنی تجربه ای است که انسان از دیگران میآموزد . آموختن یا یاد گرفتنِ تجارب دیگران را تجربه ی تقلیدی میگویند. یعنی انسان ها کاشت و برداشت ها ی خود را ازکهن الگوها دریافت میکنند. مهم ترین تجربه دربطنِ جامعه که از خود نوعی کارآمدگی فرآرونده را به نمایش گذاشته است همین تجربه ی تقلیدی است . دراغلبِ جوامع و در تمامِ گرایش های فکری این تجربه کارآمد و کارساز بوده است . مثلن درهنر اغلبِ هنرمندان تجربه ی خود را از تجربه ی مادر( طبیعت) اقتباس کرده اند. تجربه ی تقلیدی به دو نوع تقسیم می شود: نخست: خودِ تقلید و دوم: تقلیدِ از تقلید است . خودِ تقلید همان نشانه ای است که شما از آن تقلید و مباحث یا رفتارها و کردارها را یاد میگیرید. تقلید از تقلید یعنی تقلید کردنِ از کسی که آن هم خودش از کسی تقلید کرده تا که به تبحر و استادی رسیده است .
2- تجربه ی تحقیقی: تجربه ی تحقیقی به معنی تجربه ای است که از طریقِ اکتسابی به دست نمیآید بلکه از راهِ ذاتی وشهودی کسب میشود. نوعی نوآوری است . یک پژوهش با گویشی میدانی است که طرف خودش و زبانِ خودش را درمیانِ جامعه میبرد و با جامعه به تعامل و گفتگو درجهت نیل به نوزایی مفاهیم میپردازد. تعمق و تأمل درجامعه و طبیعت با آیتم هایی محقق گونه که با جستجو و تجسس و وارسی کامل به دست میآیند. تجربه ی تحقیقی فارغ از تقلید است و بایسته های خود را از مبانی پژوهش و علم به دست میآورد. نوعی دستاورد و فکر آوردِ نو می باشد که با تحقیق و پژوهش همه جانبه حاصل میشود.
3-تجربه ی اجتماعی: به تجربه ای اطلاق میشود که مبنا و مبانی و بانی آن جامعه ی انسانی است . یعنی فردآن چیزی را که کسب میکند ریشه درمفاهیم اجتماعی دارد. اغلبِ انسان ها تجربه ی اجتماعی دارند یعنی در جامعه ی خویش به تجاربی از جنس خویش دست مییابند. تجربه ی اجتماعی به معنی کسبِ تجارب متعدد از هم نوع خویش که با آن درارتباط ِ زبانی و رفتاری هستیم.
4-تجربه ی سیاسی: به تجربه ای گفته میشود که در دنیای سیاست توأمِ با بافت ها و ساخت های سیاسی حاصل میشود. نوعی تأثیر و تأثر سیاسی است که فی مابین افرادِ سیاسی رُخ میدهد . کسبِ تجاربِ سیاسی با دارا بودنِ مؤلفه های سیاسی به دست میآید بدین معنا که تا فردی سیاسی نباشید و درامور سیاسی کشور دخیل نباشید دراین راستا به فردی مُجرب مبدل نخواهید شد.
5- تجربه ی اقتصادی: نوعی تجربه ی مالی است که فرد دردنیای اقتصاد کسب میکند . لمس کردنِ مقولات اقتصادی توأمِ با مفاهمه های اقتصادیکه فرد را به یک تُجار و یا بازرگان و یا بازاری تیدیل میکند تجربه ی اقتصادی میگویند. شما وقتی میتوانید اقتصادی باشید که آکنده و مشحونِ از علم و دانش ، تدبیر و مدیریت اقتصادی باشید. به کسی اقتصادی میگویند که به همه ی پارامترهای علمِ اقتصاد دردو بُعد نظری و علمی آشنایی دارد. اقتصاددان کسی است که با همه ی علومِ اقتصاد آشنایی دارد و با زبانِ این علوم صحبت میکند و اقتصادی به کسی میگویند که کارِ اقتصادی و مالی کرده است و یا به بیانی عامیانه دراین راستا کار بلد است و در تعبیری دیگر خبره و کارکُشته می باشد. با پایه های علم اقتصاد و بازار جامعه عجین شده و به سهولت میتواند کارِ اقتصادی انجام دهد.
6- تجربه ی فرهنگی- هنری: تجربه ی فرهنگی – هنری به تجربه ای اطلاق میشود که فرد درحوزه ی هنرهای هفت گانه تجاربی دارد.مثلا" طرف موزیسین است یا نویسنده و شاعر و یا بازیگر است و یا این که نقاش و مجسمه ساز است و یا تئاتر کار میکند و یا این که خطاط می باشد. وقتی صحبت از فرهنگ و هنر میشود درواقع این فرهنگ و هنر شامل همه ی حوزه های فرهنگی- هنری است . هر فرهنگی آکنده از هنر است و هرهنری هم مشحونِ از فرهنگ میباشد. تجربه ی فرهنگی – هنری به آن تجاربی گفته میشود که فرد در این راستا به انجام و فعلیّت رسانده است . به عنوانِ مثال: میگویند فلانی شاعر است یا خواننده میباشد که این شعر و شاعری و خوانندگی دریک پروسه ی زمانبر و در قالبِ تجربه و درسیرِ زمان و مکان به دست آمده است . تجربه به معنی آموختن و یاد گرفتنِ براساسِ حواس میباشد که درانواعِ تجربه که ذکر ِآن رفت نیز میتواند کارآمد و کاربَر و کاربُرد داشته باشد. وقتی میگوئیم انواع تجربه یعنی تجربه از چه مسیرهایی طی طریق نموده و درچه اشکالی خود را درجامعه نشان داده است . مقوله ی تجربه درجامعه و طبیعت درنقش های متعددی نقش آفرینی میکند. ممکن است یک نقش اجتماعی باشد که ریشه درتجارب اجتماعی دارد و یا اقتصادی و سیاسی باشد که باز ریشه درتجارب اقتصادی و سیاسی دارد. انسان ها درجامعه با انواع تجربه سروکار دارند و این تجارب دردو بُعد ااجتماعی و فکری خود را به نمایش میگذارند. دربُعد احتماعی بستگی به نوع موطنِ فرد دارد که این موطن ِ فرد، زبان و فرهنگِ فرد را هم مشخص میکند. تجربه با زبان درارتباط است و شاید بتوان گفت اغلبِ تحارب بر اساسِ زبان به وجود میآیند. بدین حال که مبانی و بانی همه ی تجارب زبان محسوب میشود. کاشت ها ، باورداشت ها و داشت های افراد نیز خود عاملی است که تجارب انسان را رقم میزند. دریک محیطِ روستایی تقریبن تجارب افراد از یک منبع استخراج میشود زیرا که درجامعه ی روستایی زبان و فرهنگ و یاورداشت های زندگی تقریبن مشترک و محدود است . بنابراین نقش تجربه دریک جامعه روستایی نوعی نقش یکنواخت و همساز است از این رو که اغلبِ افراد بر محورِ باورداشت های سُنت درحرکت اند. از این لحاظ که شما هرآنچه را که در طبیعت روستا و یا جامعه ی روستا تجربه میکنید درواقع آن دیگری هم همین تجارب را به عینه درکارنامه ی خویش دارد. بدین ترتیب، در این جا ما با نوعی «همسازی فرهنگی» برخورد و تصادم داریم. یعنی طیفِ روستا یی همه برای یک هدف و جامعه هدفِ مشخص زندگی میکنند و وابستگی و همبستگی ها نیز مشترک است . جامعه ی هدف یک روستایی نیل به انجام باورداشت ها ی سُنت است و خارج از این باورداشت ها زیستن و زیست مندی عقیم و بی معناست. نکته ی مهم تر ، جامعه ی شهری است . جامعه ی شهری با جامعه ی روستایی دراشکالی متفاوت است از این رو که هم جمعیّت شهر بیشتر از روستاست و هم این که هدف و جامعه هدفِ افراد گسترده تر می باشد. درجامعه ی روستایی همه برای یک هدفِ مشخص زندگی میکنند و آن هم مقوله ی «سُنت و باورداشت های سُنت» است. جامعه ی روستایی به دنبالِ احیاء و پویایی و گویایی دنیای مدرن می باشد. تجربه درشهر بستگی به نوع ارتباطات و مناسبات اجتماعی دارد و چون گونه های زبانی درشهر متنوع اند بنابراین تجارب نیز متفاوت جلوه مینماید. با این که تکنولوژی و فناوری درروستا ها نیز فراهم شده است اما این به منزله آن نیست که جامعه ی روستایی دارای تجاربی متفاوت می باشد . در روستا افراد نخبه و تحصیل کرده فراوان است اما این نخبگی به معنای شهری بودن نیست زیرا که تجارب فرد ریشه درروستا دارد. فرق بین تجارب شهری با تجارب روستایی دراین است که فردِ شهری تجارب بسامد و متنوعی را کسب میکند اما فردِ روستایی تنها تجاربی را کسب میکند که ریشه در بافتِ روستایی خویش دارد. درشهر تجربه ی انسان ها مثل هم نیست اما در روستا تشابه بیشتری به چشم میخورد. نقش طبیعت نیز درتجارب افراد بسیار مهم است . مثلن افرادی که درروستا زندگی میکنند با کوه و جنگل و رود و رودخانه و در کل با نشانه های طبیعی ارتباطِ زبانی و رفتاری بیشتری را برقرارمیکنند تا افرادی که درشهر زیست میکنند . نقش طبیعت در شهر کم رنگ است زیرا که صنعت و تکنولوژی جای طبیعت را گرفته و به جای آن ایفای نقش میکند. اغلبِ تجارب در روستا نوعی تجارب مثبت و سالم اند اما تجارب شهری به اندازه ی روستا از سلامت و صلابتِ انسانی برخوردار نیستند. یکنواختی تجارب درروستا ها منجرِ به ایستایی فرهنگ میشود و تکثرگرایی تجارب در شهر منجرِ به ناهنجاری ( انومی) هایی میشود که به این تجارب می توان تجارب ناموفق گفت. بنابراین نقش انواع تجارب درجامعه و طبیعت به همان اندازه مهم است که به همان قدر این تجارب در طبیعت و جامعه کارایی دارند. نقش تجارب سیاسی درشهر به مراتب بیشتر از روستاهاست به دلیل این که سیاست و سیاست ورزی در دایره و بافت و ساختِ شهر قابلِ تعریف است و همه ی کاربست های آن را بایستی درشهر جستجو کرد اما تجارب اقتصادی یا اجتماعی درابعادی در روستا ها نیز کاربرد دارد به طوری که اقتصاد واجتماع دو عامل مهم اند که ابعادِ انسانی را شکل میدهند و اگرچه این دو عامل درشهر ازکارآمدگی بیشتری برخوردارند اما به نوبه ی خویش این کارایی ها نیز درروستا مدنظر است . اشکال تجارب درهر مکانی متفاوت است و چه بسا در خودِ شهر نیز تجارب با یکدیگر در تفاوتِ عمده باشند زبرا که گروها با نقش های متعددی دراجتماع شهری وجود دارد که این نقش ها تجارب را دسته بندی و قالب بندی میکنند. جامعه ی شهری جامعه ای باز است که هر نوع طبقه ای درآن یافت میشود اما درجامعه ی روستایی شما تنها با یک طبقه با پارامترهایی مشخص و آئین و اعتقاداتی مدون و مشترک سر و کار دارید. شهر تعیین کننده ی طبقاتِ اجتماعی – سیاسی است و این عامل خود منجر به ایجادِ تراوش ِانواع تجارب میشود اما درروستا چنین طبقاتی وجود ندارد و قانونِ جایگزینی در این بسترنسبتِ به شهر کم رنگ تر است . دربُعدِ فکری تجربه شاید به این شمایل و صورت نباشد زیرا که تجربه ی افراد دردنیای فکر و اندیشه کاملن با هم متفاوت میباشد. در بین روشنفکران و صاحبانِ فکر تجارب به مراتب متفاوت بوده و هست . دربُعد اجتماعی تجارب اغلب عمومی است زیرا که افراد اغلب به دنبالِ کسبِ تجاربی عمومی اند تا که با استفاده از این تجارب بتوانند زندگی و امرار ِمعاش زندگی خود را تأمین کنند اما در بُعدِ فکری کاملن روالِ کار فنی و تخصصی است . تجاربی که یک دانشجوی دکترای مکانیک درسیرِ تحصیل به دست میآورد با تجاربی که یک دانشجوی فیزیک کسب میکند درتفاوت عمده اند . بُعدِ فکری تجربه بستگی به گرایش فکری فرد دارد و درواقع نوعِ گرایش فکری است که تجاربِ وی را تعیین میکند. دربُعدِ اجتماعی تجربه درواقع شما تنها با یک دنیا سر و کار دارید و آن هم، :«دنیای عموم» می باشد. بدین سان که همه ی عموم یک دنیای عمومی را با یکسری تفاوت ها و تشابهات تجربه میکنند اما در بُعدِ فکری تجربه ، این چنین نیست زیرا که هر فردِ متخصصی با یک دنیای تخصصی سر و کار دارد. درتجارب فکری نیز ممکن است تجارب مشابه باشد زیرا که نوع مطالعه ی افراد و نوع گرایش تحصیلی نیز در این مهم دخیل است . لذا میتوان چنین پنداشت که دربُعد اجتماعی شباهتِ تجارب افراد به هم نزدیک تر است تا بعد فکری اما مهم تر این که تجارب افراد عمومی با افرادِ تخصصی درتفاوت است چه این که این دو گروه دردو دنیای متفاوت سیر و تفکر میکنند. زندگی را آدم ها تعیین می کنند از این رو که هرآدمی دارای زندگی خاصی است . زندگی اجتماعی با زندگی سیاسی و یا هنری افراد، کاملن در تفاوت است . انسان ها شخصیّتی دو قطبی دارند که یک قطب آن زندگی فردی-اجتماعی است و قطبِ دیگر آن زتدگی هنری یا علمی و سیاسی آن هاست . یکی زندگی هنری را به زندگی فردی ترجیح میدهد و آن دیگر اعتقادِ به زندگی فردی- اجتماعی دارد و علاقه و علقه ای را از خود نسبتِ به زندگی هنری یا ادبی نشان نمیدهد. تجربه تنها مختصِ به افراد مُفکر و اندیشنده نیست بلکه امری کل و جامع الاطراف است اما نوع تجربه ی مُفکر و اندیشنده با نوع تجربه ی افرادِ عامه در تفاوت عمده است. یک فیلسوف تنها اولویت تجربی خود را فلسفیدنِ درهستی میداند و یا یک هنرمند اولویت نخست آن زندگی هنری است . تجارب در زندگی بستگی به نوعِ شخصیّت افراد و نوعِ زندگی و پایه ی فکری و اعتقادی آن ها نیز دارد. در واقع یک فردِ مذهبی بیشتر به دنبالِ تجاربی تئوکراتیک است و یا یک فردِ مارکسیسم بی شک علاقه و علقه ی بیشتری به تجارب مارکسیستی دارد تا لیبرالیستی یا فاشیستی. تجربه بر پایه ی تفکر و اعتقاد درحرکت است . شما نمی توانید فردی مسلمان باشید اما تجاربتان طعم و مزه ی دانش بودایی بدهد و یا فردی کمونیست باشید اما نوع زندگی شما و تجاربی که دراین دایره ی زندگی کسب کرده اید ، تئوکراتیک باشد. یک بازرگان بدونِ تردید تجاربی اقتصادی دارد تا ادبی یا فرهنگی و یک فرهنگی نیز آکنده از تجاربِ فرهنگی است . تجارب ها را انسان اختیار و انتخاب میکندو بر اساس ِاین دو به نتیجه میرسد. یک شخصیّت درون گرا نمیتواند تجاربی برون گرا داشته باشد و یا یک فردِ خود شیفته نمیتواند تجاربی ازجنس فوبیا و یا پارانوئید داشته باشد و باز به عنوانِ مثال: شخصیّت های تکرارگزین که گزینش هایی تک بعدی دارند به هیچ عنوان تجاربی تنوع طلب و یا متنوع ندارند زیرا که پایه ی فکری آن ها با تکرارگزینی بسته شده است. تجارب انسان ها را بایستی براساسِ نوعِ رفتار و زبانِ آن ها بررسی نمود. کسی که دارای رفتاری بدبینانه هست از تجاربی خوش بینانه بهره مند نیست و یا کسی که حاوی زبانی لمپنیسم می باشد به هیچ عنوان از این فرد انتظارِ فرهنگ و منطق معقولی را نباید داشت . شما نمی توانید رویکردی خود کوچک بین به جامعه داشته باشید اما تجاربتان مزه ی خود برتربینی بدهند.اگر شخصیتی دروغ گو باشید و نافِ شما را با دروغ بریده باشند به هیچ عنوان نمی توانید دم از صداقت بزنید و بی تردید تجارب شما درسیر زندگی صبغه ی دروغ را پذیرفته است . خود بین و دیگر بین نیز از دیگر قالب های شخصیّتی است که در نوع تجارب شما نقش عمده ای را بر عهده گرفته اند. خودبین کسی است که تنها خودش را قبول دارد و محورِ همه چیز را خودش میداند اما دیگر بین به شخصیّتی متعارف و متعادل میگویند که عدالتِ در زبان و صداقتِ دررفتار را نسبتِ به خود و دیگران رعایت میکند و تقریبن از زبانی دمکراسی وار بهره مند شده است . بنابراین اگر خود بین باشید درواقع تجاربتان هم خودبینانه است و اگر دیگر بین باشید فی نفسه تجارب شما نیز رنگ و لعابی اجتماعی را از خودبه تصویر میکشد.عمومِ افراد از تجاربی بهره مند شده اند که مختصِ به خود و محیطِ پیرامون خود میباشد اما افرادِ خاص از تجاربی مُستفاد شده اند که نه تنهامختصِ به خود و محیطِ پیرامون خودمی باشد بلکه مختصِ به فراخود نیز می باشد. مُفکر به درختِ فراتر از خود سفر میکند و دربطنِ این درختِ فراخود سبدهای آگاهی را میچیند.
4-تجربه و تجربه گرایی ، شعر و شاعر: به راستی چه رابطه و تعاملی دربین این مفاهیم وجود دارد؟ آیا شاعر شعر راتجربه میکند و اصولن تجربه درشعر چیست؟ و تجربه گرایی درشعر شاعر درچه اشکال و ابعادی محل بحث و نظر است؟ ابتدا تعاریف دیگری را از مقوله ی تجربه و شعر و تجربه و شاعر را بیشتر فهم و درک نمائیم. دراین چارچوب تجربه را میتوان چنین تعریف کرد که ما انسان ها گاهی درصدد آنیم تا که با پیمودن راه و یا مسیری به یک نتایج خوب و شیرین دست یابیم و گاهی نیز درهمین مسیر با شکست و ناکامی مواجه و تصادم داریم که این طی طریق درمسیر زندگی خود نوعی تجربه ی شیرین و تلخ را برای ما رقم میزند. بنابراین تجربه ما میتواند در دو قالب شیرین و تلخ رخ دهد که این اتفاقات هم برای خودِ ما آموزنده و نوعی درسِ عبرت است و هم برای دیگران مهم ترین الگویی میتواند باشد که از اشتباهات ما درسِ بگیرند و دیگر این مسیر تلخ و طاقت فرسا وزمانبر را طی نکنند. تجربه میتواند نوعی نگاه به گذشته و یا حال و آینده باشد و اصولن اغلبِ افراد در تجربه آزمویی های خویش به دنبال نیلِ به اهداف و جامعه هدف خویش اند و عمومن نیت برآن دارند تا که دراین رهگذر به پیشبرد مدنظر خود درکارهایشان دست یابند. ما انسان ها بایستی همه ی اقشار جامعه را به مانند زن و مرد ، پزشک و مهندس، دانشمند، عارف، زاهد، سیاستمدار، شاعر، موزیسین، ادیب، نویسنده، بقال، بازاری و سایر صنف های اجتماعی را تجربه نمائیم. با این تعاریف از تجربه درمی یابیم که انسان اصولن به دنبالِ تجربه گرایی است که میخواهد هرروز گرایش و تمایل خود را نسبتِ به مقوله ی تجربه گسترده تر و متداول تر درجامعه جلوه نماید. بنابراین رابطه ی بین تجربه و شاعر یک رابطه ی دوسویه است و شعر نیز می تواندبستری باشد که شاعر در این بستر به تجربه آزمایی خویش ادامه میدهد. درهر صنف وگروهی تجربه مهم است . کسبِ تجربه درهنر و ادب به معنی نیل به آن جایگاه و پایگاه مدنظر است . به تعبیری دیگر، شما تا فردی مُجرب نباشید و اغلبِ اقشار و طبقات جامعه را بر اساسِ حواسِ پنجگانه فهم و درک نکنید درواقع به عنوان یک شاعر خوب شناخته نمیشوید. شاعر درشعر خود سه نوع تجربه را به دست می آورد: نخست تجربه ی فردی یا منِ فردی است . هر شاعری فرزند تجارب خویش است و این تجارب نیز بر اساسِ رشد تکوینی سن و شخصیّت و تفکر شاعر شکل گرفته اند. بنابراین تجارب فردی شاعر به تجاربی گفته میشود که شاعر به شخصه دراندرون خود و جامعه تجربه نموده است . تجربه ی فردی به معنی تجارب و کسب دریافت هایی شخصی است که این دریافت ها درشعرِ شاعر هم به چشم می خوردزیرا که شاعر دراین گذار بیشتر حول و محورِ شخصیّت فردی خود درحرکت است و قصد دارد تا که مسائل و مباحثِ خصوصی خود را در بطنِ جامعه در شعرش به تصویر بکشد. درتجربه ی فردی شاعر به دنبالِ آنالیز کردنِ مفاهیمی است که با شخصیّت خودش عجین وکلاف خورده اند و به تعبیری دیگر شاعر درد و دل خود را درقالبی عاطفی و تخیّلی به نمایش میگذارد. شاعردرتجربه ی فردی درپی تصویری از فردیّت خود از برای خواننده است و خواننده یا مخاطب شاعر درتجربه ی فردی کسی است که با متنِ همین شاعر :«هم ذات پنداری» و در ابعادی «همزاد پندار » میباشد . اصولن تجربه ی فردی شاعر نیتِ برآن دارد تا که مؤلفه ها و خصایصِ همین هم ذات پنداری و هم زاد پنداری های فی مابین خود و دیگران را به نمایش و بایش بگذارد. دو دیگر، تجربه ی اجتماعی است . اجتماع و اجتماعی بودن یکی از مؤلفه های فرآرونده برای هرشاعری درجهتِ نیلِ به شعر اجتماعی محسوب میشود. شاعر با طی کردنِ پله های تجربه ی فردی- شخصی خویش گام درپلکانی اجتماعی میگذارد. درشعر اجتماعی شاعر نیازبه گزینش مفاهمه هایی اجتماعی و بینش مند دارد که این مفاهمه ها را در بطنِ جامعه احساس کرده است . شاعر عضوی از جامعه محسوب میشود و بستر آن از برای سُرودنِ شعر در واقع اجتماع به شمار می رود. شعر زمانی اجتماعی میشود که شاعر دربطنِ جامعه به تجاربی جامع الاطراف رسیده باشد. به عنوان مثال: سن و سالش و سیر زمان و مکانش به فراتر از تجربه ی فردی سفر کرده و دراین سفر به دنیاهایی اجتماعی با اشکالی متعدد و متفاوت دست یافته است . درتجربه ی اجتماعی شاعر به دنبالِ تصویرکردنِ مفاهیم اجتماعی است که این مفاهیم درکُنه اغلبِ اقشارِ جامعه به انحاء متفاوت خود را به منصه ی حضور و ظهور رسانده اند. تجربه ی اجتماعی شاعر با کلمات و زبانِ مردم شکل میگیرد. شاعر درتجارب اجتماعی ممکن است که به تجاربی فردی- شخصی نیز، دست یابد که این تجارب با زندگی خودش درابعادِ متعدد، هم راز و هم سازند. کسبِ مفاهیم اجتماعی در بطنِ جامعه دراشکالی متعددو متنوع کارِ شاعر است . به همان اندازه که شاعر اجتماعی باشد درواقع به همان مقدار هم شعرش صبغه ای اجتماعی دارد. یک شاعر درون گرا و کمال طلب به مراتب شعرش فردی و تخصصی است و کم تر با مفاهیمِ عمومی ارتباط می گیرد اما یک شاعر برون گرا و مهر طلب و خوشبین از کلماتی درجامعه استفاده میکند که این کلمات زبانِ حالِ مردم را تشکیل میدهند. شاعر مُجرب شاعری است که تجاربی فردی- شخصی و اجتماعی دارد و به سهولت می تواند این تجارب را بر روی صفحه ی کاغذدرج نماید و سوم تجربه ی ذهنی- فکری است. تجربه ی ذهنی – فکری به تجربه ای گفته میشود که شاعر با اندیشیدنِ دردنیای ذهنی خود به دستاوردها و فکرآوردهایی جدید دست مییابد. تجربه ی ذهنی – فکری نوعی تجربه تخیّلی است که پشت بند آن به اندیشیدنِ شاعر دراندیشه های ذهنی نیز مرتبط می شود. رابطه ی تجربه ، تجربه گرایی و شعر و شاعر یک رابطه ی دیرینه و شیرینه است که ریشه درطبیعت و جامعه دارد. اگر چه تجربه میتواند ابژه اکتیو هم باشد اما در اغلبِ جوانبِ اجتماعی و طبیعی سوبژه اکتیو است . به تعبیری شاعر دردنیای واقعی به علمِ تجربه دست مییابد. او یک خِرد گرای محض است که در این دنیای واقعی به خِرد ورزی میپردازد. تجربه بر اساسِ حسِ بینایی و یا حسِ شنوایی به شاعر منتقل میشود و یا حسِ بویایی و حسِ چشایی و لامسه که هر کدام از این حواسِ پنجگانه دراحیاء و پویایی تجربه نقشی سازنده دارند. شما با دیدنِ نشانه ای به مانند درخت و یا یک جامعه با سنن و آداب و عادات و رسومِ خاص می توانید به نوعی تجربه از این نشانه ها دست یابید. تا چیزی شنیده نشود درواقع تجربه ای کسب نشده است و تا کسی دیده نشود مفهومی واقعی کشف نشده است . ذهنیّت گرایی بدونِ پیآمدی به نام واقعیّت گرایی بی معنا و مفهوم است. شما نمیتوانید یک مراسم جشن را بدونِ این که آن جشن را از نزدیک مشاهده کرده باشید به قضاوت در موردِ آن بپردازید . تا چیزی مشاهده نشود قابلِ فهم و ادراک نیست و البته مهم تر این که در ابعادی شما از فرهنگ ِ «تقلید» نیز بهره برداری میکنید که این فرهنگِ تقلید درواقع به شما کمک میکند تا که به تجاربی ازاسلافِ خویش دست یابید. تجربه میتواند نوعی تجربه ی نوستالژی یا تجربه ای حال گون و فوتوریسم باشد. اغلبِ شُعرا نوشتارهای سایر شُعرای گذشته را مطالعه میکنند و بر اساسِ همین نوشتارها به تفکر، تصور و نظراتی دست می یابند که این خود میتواند نوعی تجربه ی نوستالژیک باشد. اگرچه انسان خودِ فیزیک افراد را ممکن است تجربه نکرده باشد اما تفکر و تصورات یک شاعر خود نوعی تجربه ی فکری – تخلیلی محسوب میشود. بنابراین شعر را شاعر میسُراید و شاعر هم تابع تجارب فردی- شخصی و اجتماعی است . تجربه درشعر شاعر همان سیر تکاملی شاعر دراجتماع تلقی میشود که با یک رشد تکوینی و به صورت پیوسته و منظم حاصل میشود. شاعر شعررا تجربه میکند و شعر هم خودش را درجامعه دراشکال ِ زبانی و ابعادِ رفتاری متعدد و متفاوتی به تصویر میکشد. تجربه درشعر میتواند به پختگی زبان و بایستگی کلام شاعر کمکی کارآمد باشد و بدونِ فهم و درک ازاجتماع و طبیعت شاعر به مفاهمه هایی درهنرِ شعر دست نمییابد . دیگر نکته، تجربه گرایی درشعر شاعر است که این تجربه گرایی خودش را درشاخصه ها و شاکله هایی متفاوت و متنوعی درشعر ِ شاعر به نمایش میگذارد. تجربه گرایی(امپریسیسم) به معنی ارتباط متقابل شاعر با خود و محیطِ پیرامون است . ارتباطِ متقابل شاعر با خود را میتوان منِ فردی شاعر نامید و ارتباطِ متقابل شاعر با محیطِ پیرامون را میتوان منِ اجتماعی شاعر برشمرد. تجربه گرایی به معنی گرایش همه جانبه شاعربه پدیده هاست که از هر پدیده ای شاعر به پدیداری میرسد. به نظر می رسد شاعر زمانی تجربه گرا میشود که بتواند به همه ی مهارت ها ی اجتماعی و دانسته های طبیعی دست یابد و دربطنِ هرکدام به یک «پدیدار» برسد. هر پدیده ای تا پدیدار نشود هنر محسوب نمیشود. بنابراین کارِشاعر تجربه آزمایی و تجربه آزمویی درکُنه پدیده ها درجهتِ نیلِ به پدیدارهاست. نتیجه گیری شاعر درشعرِ خویش بایستی برمبنای تجربیات کارآمد و دست اولی باشد. یک شاعر درشعرش هم نیاز به رویکردی «پلورالیزم» دارد و هم بایستی به سمتِ«پوزیتیویسم» درحرکت و تکاپو باشد. تکثرگرایی درخودِ کلمات درجهتِ نیلِ به مفاهیمی گسترده تر و دامنه دارتر از عمده کارهای شاعر درشعر محسوب میشود . بنابراین وقتی کلمات درقالبی تکثرگرا خودشان را در شعر نشان میدهند در واقع به آن مفاهمه ی هنری خویش دست یافته اند. هرکلمه ای میتواند به نوبه ی خودش سطرزایی نماید و پی آمد این سطر زایی ایجادِ «زبان» شعر است . اثبات گرایی درهر شعری بسیار مهم است زیرا که شاعر تا معنای اصلی شعر را برای جامعه به اثبات نرساند و موردِ پذیرش جامعه قرار نگیرد آن شعر قابلیت جامعه پذیری نخواهد داشت. هرچیزی نیاز به اثبات دارد و این اثبات گرایی در ادبیات از طریق سه عاملِ مهم به نام:« تجربه، شعر و شاعر» به دست میآید. شاعر با کسبِ تجارب فراوان دربطنِ جامعه به اثبات ِ درشعر می رسد و شعر نیز به نوبه ی خود قابلیت اثباتِ خود را در زبان ها و فرهنگ های متعدد و متنوع میبایست به نمایش بگذارد. دانشِ شاعر درموردِ وجودِ نشانه ها و موجودیت نشانه ها مبنی بر نیل به یک شعر پر معنا از عمده کاربست های فکرِ شاعر به شمار میرود. شعرِ اثبات گرا و تجربه گرا شعری است که میتواند خودش را از حیثِ زبان و از لحاظِ معنا و مفهوم دراشکالِ متعدد و متنوعی درجامعه به تصویر بکشد.