ویرگول
ورودثبت نام
Artak
Artak
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

اسکله

بلند شدم ، کوله پشتی ام را برداشتم و هر چه که فکر می کردم لازم می شد را برداشتم ، لباس اضافه ، آب خوراکی ، کتاب ، دفتر طراحی و ...
زیپ کیفم را بستم و بدون هیچ قید و بندی از خانه رفتم بیرون
هوای خنک صحری را استشمام کردم
تصمیم گرفتم یک بار هم که شده به حرف پا و قلبم گوش دهم
حس می کردم مغزم نیاز به استراحت دارد دلم نمی آمد این بار نیز از اون کمک بخواهم
رفتم و رفتم
یم لحظه به خودم آمدم که دیدم بر روی اسکله ای چوبی و کوچکی ایستاده ام
امواج دریا موهایم را نوازش می کرد
طلوع آفتاب درست رو به روی چشمانم بود
صدای پرندگان که در اعماق آسمان پرواز می کردند و بین ابر ها می رقصیدند ، توجهم رو جلب کرد
اگر دست خودم بود این این صحنه را قاب می گرفتم و بر دیوار اتاقم می زدم هر روز که بیدار می شدم با اسکله و دختری رو به رو می شدم که موهایش را دم اسبی بسته است و تولد دوباره آفتاب را نگاه می کند
در یک لحظه کیفم را در آوردم و محکم نشستم طوری که صدای قژ قژ سکو در آمد
یک لحظه هیجانم فوران کرده بود
کتابم را در آوردم چندین صفحه خواندم ولی ذهنم آنجا نبود
ان بین داستان موج های دریا ، داستان پرندگان مهاجر ، داستان سنگ های صیقل خورده ، غرق شده بود
+هی بچه ، اینجا چی کار می کنی ؟ چرا اومدی مخفی گاه من ؟
برگشتم دختری با موهای مشکی و چشم هایی به رنگ سایه با آبرو های چین خورده نگاهم می کرد
از نوع لباس پوشیدنش و چهره اش به نظر می رسید هم سن و سال خودم باشد
پاسخ دادم: چی ؟ مخفی گاه تو ؟ اوه حتما هر روز می یایی اینجا ! خب ببین من اینجا نیومدم ، پاهام من رو آورد اینجا ، می دونی چی می گم دیگه ؟
+ببین باید بگم خیلی بد موقع پاهات هوای اینجا رو کرده و به نظرم بهتره زودتر بری چون دوست ندارم با حرفام ناراحتت کنم و در هر صورت اگه بمونی ناراحت می شی

_ عه؟ جدی؟ خب مشتاق شدم ببینم چجوری قراره ناراحتم کنی ! که تخریب شخصیتم کنی ؟ یا مثلا بگی که تو فلانی ، بهمانی و از این چرت و پرت ها؟

+مشخصه که با اینا ناراحت نمی شی پس وقتم رو هدر نمی دم ، فقط بهت می گم لطفا برو یه جای دیگه برای خودت پیدا کن! من عادت کردم به اینجا..

_خب ، خب ، خب
از اونجایی که تو پیدا نکردی قطعا
همچین جایی به این باحالی وجود نداره!
پس بیا یه کاری کنیم من می رم پایین اسکله تو هم برو بالا !
هیچ کس به اون یکی کار نداشته باشه ، قبوله؟

اولش لج می کرد ولی بعدش قبول کرد
ماه ها همینطور می گذراندیم !
تا اینکه سر چند مورد مثل تعمیر اسکله حرف های طولانی زدیم !
شاید فکر کنید شدیم بهترین دوست های هم ! ولی نه ! من و اون هیچ وقت نمی شدیم بهترین دوست هم ، شاید می شدیم بهترین دشمن های هم
در کل دشمنی با اون کیف می داد
تا اون روز ... باور داشتم بهترین دشمن هم هستیم
ولی بعد از غرق شدنش ؛ نه ؛
نه دیگه
شد بهترین رفیق عمرم ...



اسکلهداستاندریادشمندوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید