Artak
Artak
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مرده بود

دستش را گرفته بودم ...
تاریک بود ..
مه همه جا را گرفته بود
چشم های وحشت زده اش را نگاه کردم..
بسته نباید بیشتر بترسد
نگاهش کردم
آرام آرام جلو آدم
لبخندی زدم و گفتم :« نگران نباش زود تموم می شه..»
و با یک حرکت تمام خون بدنش را گرفتم
خون را از روی صورتم پاک کردم و به بدن سرد و بی روحش نگاه کردم
نگاه کردم
نگاه کردم
نگاه کردم ...
نمی دانستم منتظر چه بودم
که زنده شود؟
معلومه
اون مرده...
ولی
شاید قلبم چیز دیگری می خواهد ...
ناگهان چکی محکم به اون زدم گفتم
درسته نمی بینمت
ولی خیلی داری بیش از حد خودت حرف می زنی
حواسم هست
حد خودت رو بدون ...



خونمرده بودقلبتموم شده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید