هوای سرد در ریه هایش جریان یافت .
روحش به سردی جسمش نبود ، روحش گرم همچون گرمای شومینه زمستان!
ولی ... حیف از آن حال و روز خوابگاهان که در آتش زندگی خویش می درخشد .
او آن روز خسته و مست در خیابان های آشفتگی می رقصید.
برای بار هزارم در آنجا، جایی که صدا در آن گم و روح به پرواز و توپ ها سرگردان می شوند پرواز کرد .
او شادمان خسته بی رمق برای زندگی رو به جلو اش بود!