سایه
سایه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

تابستون

ساعت حوالی سه بود
به خودم میام
باز کنار اب هستیم و لای علفایی ک چند ماهی میشد دست نخورده بودن قایم شده بودیم
همون جای همیشگی
هوا تاریکه و دو,سه تا ستاره دارن تمام تلاششون رو میکنن که چشمک بزنن
ترکیب بوی سیگارش و ادامس نعنایی رو وارد ریه هام میکنم.
درگیر جنگ سختی بین خواب و پلکام
+دلم وودکا میخواد
_حالمو بهم میزنی
+از ته دلم از ماه مهر متنفرم
_الهی , یادم نبود ک امسال باید بری کلاس اول...تو مگه مدرسه میری؟محض یاد اوری میگم ک پریسال کنکور دادی
+ولی تو که میری....دلم برات تنگ میشه. نمیتونیم همو ببینیم
_خفه بابا

+(نفس عمیق)ای کاش دنیا مارو فراموش کنه, اون موقع افتاب برامون طلوع نمیکنه
_هه..ای کاش
+شوکولات میقولی؟



کارامل توی دهنم اب میشه
دود سیگارش نمیزاره خوب دوروبرمو ببینم.
_اه.چنتا چنتا میکشی؟
+ارومم میکنه
سیگارو از دستش میگیرم و پرت میکنم.انقدر علف ها بلندن ک حتی نمیبینیم کدوم طرفی افتاد.
_بیا ادامس بقول
+چنتا چنتا ادامس میخوری؟جعبه دومته؟
_حداقل ریه هامو داغون نمیکنم. بگیر. بوی سیگارو میبره
+از اکالیپتوس بدددم میاد. چرا یه مزه دیگه نمیخری. اه. چقدر تنده
_چقدر زر میزنی


سرمو روی سینش گذاشته بودم
به اسمان خالی زل زده بودم.به امید پیدا کردن یه ستاره
اسپیکر بالای سرش بود
یهو نیم خیز شد و مجبور شدم از جام بلند شم
_چیه
با لبخند مسخره ای گفت
+دختره رو یادته؟
_کی؟
+همون چشم رنگیه
_ها؟
بین خنده هاش کلمه " باکلاس " رو شنیدم
_اها.
و جفتمون ریسه رفتیم
_اسکل بود
+وای. چقدر بهش خندیدیم. راستی...به چشماش دقت کردی؟
_اوهوم.قشنگ بودن. رنگ....مدیترانه. هوم؟
+اررره. چشماش رنگ مدیترانه بودن
و دوباره زدیم زیر خنده


_بیا بریم قدم بزنیم
+اوکی
همیشه همین بود. اروم اروم سرعت میگرفتیم و با رسیدن به قسمت اوج اهنگ, مسابقه ی دو شروع میشد.
فقط می دویدیم. کل دریاچه رو.
لجباز تر از خودمون نمیشناختم.

نفسم بالا نمیومد.
دیگه نمیتونستم.
اما قرار نبود من ببازم, اونم ب تو..هه
بخاطر همین, جوری نشونه گرفتم که بیوفتی توی علف ها و به سمتت دویدم و
تق اخ بوووم
+گاومیشی وحشی تر از تو نداریم
_خرسی هم تنبل تر از تو نداریم. من بردم
+قرار نیست وقتی نمیتونی ادامه بدی منو بندازیاا
_خیلی هم هست
+به هر حال نبردی
_اهههه چرا بردم

_اره
+نننننههههه
_ارههههههه
و این وضع ادامه داشت تا وقتی که پرتوهای نور توجه مارو به طلوع افتاب جلب کرد
+یادش نرفت
_ها؟
+دنیا مارو یادش نرفت
_متاسفانه بله...ولی قشنگه
+متاسفانه باهات موافقم
بلند شدی و رفتی کنار دریاچه ایستادی. منم دنبالت اومدم و از پشت دستامو دور گردن و سینت حلقه کردم.دستای گرمتو روی بازوهام گذاشتی و باهم تائتر خورشید و ابرای صورتی و سکوت شهر را تماشا کردیم.
و کی میدونست این اخرین باریه که بوی تند کاج , نعناع و سیگار تو رو استشمام میکنم؟

بوی آویشن و لیمو میداد..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید