ویرگول
ورودثبت نام
سایه
سایه
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

سیگار و توت فرنگی

بی ربطه
بی ربطه

*چشمامو میبندم
میبینمش.جلوم نشسته. داره توت فرنگی هارو نشسته میخوره.
_به سرنوشت اعتقادی داری؟

نگاهی میکنه ک میفهمم باید بیشتر توضیح بدم. نفس عمیقی میکشم و مخلوطی از بوی سیگارش و توت فرنگی رو حس میکنم.
+بنظرم همه چی بخودت بستگی داره
صدای موزیک مورد علاقش توی فضای باشگاه تکرار میشه. وسط زمین نشستیم و سبد توت فرنگی بینمونه.
_قبول ندارم ....همه چی ب تو بستگی نداره. میخوای اهنگو عوض کنم؟
+ن خوبه

_فردا میخوام دوباره برگردم باشگاه
ب صورتش نگاه میکنم و اون به تور بسکتبال زل میزنه
+اعه جدییی؟
_اوهوم
+چه حسی داری؟
_حس خوب
+هنوز میخوای بوکس رو ادامه بدی؟
_اره. دوسش دارم
به تور بسکتبال نگاه میکنم و چشمامو میبندم....


*چشمامو باز میکنم...
باد تندی میاد و وحشیانه تکانم میده
هوا تاریکه
دست هامو روی بازوهام حرکت میدم تا گرمتر بشن
احساسش میکنم
لبه برج وایسادم
پایینو نگاه میکنم
بوی عطرش به مشامم میخوره
برمیگردم پشت سرمو نگاه میکنم
نیست
دوباره ب پایین نگاه میکنم
فکر خودکشی
نفس گرمشو کنار گوشم حس میکنم
بر میگردم
نیست
هوا کمکم داره روشن میشه
پرتوهای نور ب زور خودشونو از لای ابرا ب پنجره های اسمان خراش ها میرسونن ک بازتاب بشن
قشنگه
_هه, قشنگه؟
برمیگردم
نیست
حسش میکنم
وجودشو حس میکنم
ولی نیست
نمیبینمش
احساس میکنم چیزی ب پهلوم خورد
صورتمو بر میگردونم و به جیبم که قلمبه شده نگاه میکنم
دست میکنم توی جیبم و از توش
توت فرنگی
در میارم
و افق نگاه میکنم و اروم چشمامو میبندم....


*چشمامو باز میکنم
توی بغلش لم دادم و اون به دیوار تکیه داده
بیشتر چراغ های باشگاه خاموشن و نور کمی از یکی, دوتا لامپ مهتابی باقی مونده
نگاهش میکنم
به دیوار روبروش زل زده
روی سینم ی چندتایی توت فرنگی میبینم
و
پاکت سیگار
_دلم....براش تنگ شده. چند روزیه باهام حرف نمیزنه. بهم توجه نمیکنه. حالش افتضاحه
+دلیلشو میدونی؟
_دلیل چیرو؟
+چرا حالش بده؟
_ن ولی ی حدسایی میزنم....فک کنم بهش گفتن ک مسیح توی کماس و این خیلی بهمش ریخته...واقعا نگرانشه. حالش خوب نیست.حال هیچ کدومشون...خوب...نیس
نفس عمیقی میکشد
از جام بلند میشوم و بغلش میکنم
ولی اون محکم تر بغلم میکنه
عطرشو بو میکشم
و چشمامو میبندم....

*چشمامو باز میکنم
هوا گرگ و میشه
کنارمه
حسش میکنم
بدون اینکه سرمو تکون بدم زیر چشمی نگاهش میکنم
هاله ای سیاه رنگ کنارم وایساده
دستشو میاره پایین و سیگار رو بین انگشتان باریک و بلندش میبینم
_عجیب دوسش دارم
+بیشتر ازش برام بگو.چه چیز خاصی داره؟
_لبخند بی نقصی داره که با چشمای سیاه غمگینش ترکیب قشنگی میسازه...
+هوم
_وقتی حرف میزنه....انگار...روحمو نوازش میکنه
_سختی های زندگی ی شخصیت بینظیر ازش خلق کرده
_فرق داره...با خیلیا فرق داره
حس کردم داره گریه میکنه
برگشتم سمتش تا صورتشو نگاه کنم
نبود
کنارم نبود
و بعد
دردی در کتفم پیچید
کم کم درد تمام وجودمو گرفت
باد دود سیگار رو جلوی چشمام اورد
پشت سرمو نگاه کردم
به افق نگاه میکرد
و خون از چاقو ای ک دستش بود میچکید
_فکر نکنم هیچ وقت منو بخاطر این کارم ببخشی
+اینقدر دوست دارم ک فراموشش کنم
+ درکت میکنم. حس قشنگی ک تو بهش داری رو....من....به تو....دارم
نفسی کشید
+توهم....دوسم داری؟
بهم نگاه کرد.
به سمتم اومد.
دستمو گرفت و به سمت لبه پشت بام برد
دوباره به افق نگاه کرد
_یادم نمیاد بهت گفتم یا نه...ولی دوست دارم.
نفس عمیقی کشید و سیگار رو به لباش نزدیک کرد
چقدر زیبا بود
هوا سرد شد
باد تندی وزید
و اون
هلم داد
از روی پشت بوم هلم داد
باد مثل شلاق به بدنم میخورد
خونی که از کتفم میومد روی هوا معلق بود
هنوز گرمای دستش رو روی دستم حس میکردم
به دستم نگاه کردم
سه تا توت فرنگی توی دستم بود
داشتم به سرعت به زمین نزدیک میشدم
چشمامو بستم و توت فرنگی هارو به صورتم نزدیک کردم
تا بو بکشم


*چشمامو باز کردم
روی نیمکت نشسته بودم و سرمو بین دستام گرفته بودم.
بغل دستیم داشت با اب و تاب سریال جدیدی ک دیده بود رو برای پشت سری ها تعریف میکرد
چشم چرخوندم و به دور و برم نگاهی انداختم
کلاس رو هوا بود
یسری ها جلوی کلاس داشتن میرقصیدن و کنارشون دو نفر با جارو و خاک انداز شمشیر بازی میکردن
اون ته, درونگرای کلاس داشت کتاب علمی تخیلی میخوند
جلوی روم دونفر داشتن باهم سر مسئله ریاضی بحث میکردن
و روی میز من
دوتا توت فرنگی بود....




(معلومه خیلی خوابم میاد؟)
(حاصل قفلی زدن برای بار هزارم روی ی اهنگ قدیمی همین میشه دیگه)

توت فرنگی
بوی آویشن و لیمو میداد..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید