ویرگول
ورودثبت نام
Ards
Ardsمن آرشم دامپزشکی که نجار شد ولی عشقش نویسندگیه😎
Ards
Ards
خواندن ۲ دقیقه·۸ روز پیش

خلاصه فصل دوم خون نگار

بنا به نظر دوستان و خاننده های عزیزم چون چندین داستان رو همزمان داریم جلو می‌بريم یکم تداخل ایجاد شده و خاننده سر در گم شده توی خواندن داستان برای رفع این مشکل بنا شده که یک داستان رو تا انتها جلو ببریم و بعد سمت داستان دیگه بریم و من سعی میکنم داستان ها رو تا انتها جلو ببرم و بعد برم واسه داستان بعدی

واسه همین الان خلاصه فصل دوم خون نگار رو واستون میزارم و بعد میریم واسه ادامه این داستان و تا انتها جلو می‌بريم 🙏

ماهک دختری نقاش در دربار صفوی بود که نقاشی‌هایش «حقیقت پنهان» را آشکار می‌کرد.

او دید که حکومت، نقاشی‌هایش را می‌سوزاند و حقیقت را خفه می‌کند.

ماهک تصمیم گرفت مکتبی مخفی بنا کند تا حقیقت را با «خون» حفظ کند نه با جوهر.

به‌مرور به زنی ناشناس، قدرتمند و بیرحم تبدیل شد که بعدها او را «دایهٔ قرمز» نامیدند.

او اولین نسخهٔ نقشهٔ خون‌نگار را طراحی کرد؛ نقشه‌ای که هر دوره افرادی خاص را انتخاب و هدایت می‌کرد.

در عصر زندیه، شاگردان ماهک قوانین مکتب را نوشتند:

حذف افرادی که حقیقت را تهدید می‌کنند

نفوذ در قدرت و ثروت

انتقال میراث به نسل‌های بعد

و در همان زمان، گروهی پدید آمد که بعدها به آن‌ها می‌گفتند:

«شکارچیان خون‌نگار»

افرادی که وظیفه‌شان شکار و حذف اعضای مکتب بود.

دوران مدرن — پدر آرمان و تحقیقات او

«آبتین» پدر آرمان روزنامه‌نگار و پژوهش‌گری بود که به حقیقت مکتب خون‌نگار نزدیک شده بود.

او فهمید پدرِ پدرِ پدرش یکی از شکارچیان خون‌نگار بوده.

آبتین به مدارک و اسناد خطرناکی رسید و چند روز قبل از افشاگری… کشته شد.

اما قبل از مرگ، دفتر و یادداشت‌هایش را پنهان کرد.

شروع سفر آرمان — باز شدن پردهٔ دوم

آرمان، روزنامه‌نگار ۱۴۰۴، دفتر پدر را پیدا کرد و مسیر حقیقت را ادامه داد.

در تحقیقاتش به نقشه‌ای با خطوط قرمز رسید—نسخه جدید نقشهٔ خون‌نگار.

هرچه جلوتر رفت، اتفاقات عجیب رخ داد:

دیدن دختر بی‌چشم در راهروها

گم‌شدن ناگهانی مهسا

زخم‌های ظاهرشده روی ساعد

تداخل رؤیا و واقعیت

ملاقات‌های مهم (فصل دوم)

✔ پسر سنگ‌تراش

آرمان جوانی را پیدا کرد که نسلش به سنگ‌تراشان دوره زندیه می‌رسید—همان‌ها که نقشهٔ خون‌نگار را روی سنگ اصلی حک کرده بودند.

او گفت که «سنگ آخر» هنوز در شهر مخفی است.

✔ حاملان طومار قرمز

یک شب، سه نفر با نقاب‌های مخصوص خون‌نگار به خانه آرمان آمدند.

بدون اینکه به او آسیب بزنند، طومار اصلی خون‌نگار را تحویل دادند.

گفتند: «تو انتخاب شدی. راه را ادامه بده‌

رمزگشایی آرمان

آرمان طومار را باز کرد و خطوط زیرین را در اینترنت جست‌وجو کرد و فهمید:

دایره پُر → محفل سوم (اعدام‌کنندگان شاهدان)

ستاره ناقص → خانه‌های کور (مکان‌های حذف حافظه)

چشم بسته → نقاط جذب (جایی که وارثان کشیده می‌شوند)

و بزرگ‌ترین شوک:

نقشه مسیر نیست؛ فیلتر انتخاب وارث است.

زیر نور، مسیر نهایی نقشه ظاهر شد و دقیقاً به کوچهٔ سنگ‌تراش‌ها رسید.

آخرین جمله‌ای که روی لپ‌تاپ ظاهر شد:

«وقتش رسیده آخرین سنگ را ببینی.»

نقطه‌ای که اکنون ایستاده‌ایم

آرمان تنهاست؛ مهسا ناپدید.

طومار در دست، حقیقت در حال روشن شدن.

پدرش شکارچی بوده—و شاید خودش وارث باشد.

نقشه او را به "آخرین سنگ" خواهد برد.

حافظهحقیقت
۲۴
۶
Ards
Ards
من آرشم دامپزشکی که نجار شد ولی عشقش نویسندگیه😎
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید