ویرگول
ورودثبت نام
Ards
Ardsمن آرشم دامپزشکی که نجار شد ولی عشقش نویسندگیه😎
Ards
Ards
خواندن ۲ دقیقه·۱۲ روز پیش

دنیای مارلوچ(بخش دوم)

وقتی لئون قدم در قصر گذاشت، نخستین چیزی که حس کرد وزن تاریخ بود؛

انگار در هر ستون، هر شعله، هر برگِ فرش، صدها سال «انتظار» خوابیده باشد.

قصر خرشاهان سه تالار اصلی داشت.

هر تالار مخصوص یک گروه از خرزادگان بود؛ سلسله‌مراتبی که از زمان «شاه آگریوس» بنا شده بود و هیچ‌کس جرأت تغییرش را نداشت.

تالار اول: تالار کُندآوازان

گروه خرهایی با گوش‌های بلندتر و چشمانی آرام‌تر؛ مشهور به کُندآوازان.

این‌ها مشاوران رسمی دولت بودند.

آرام حرف می‌زدند، آرام فکر می‌کردند، و با وسواسِ عجیب، هر جمله را مثل سنگی اندازه‌گیری می‌کردند.

کسی نمی‌دانست این آرامی، حکمت است یا ترس.

رئیس آن‌ها: مستر هارولد

خر سفیدِ بلندقامتی که شایع بود صدای او می‌تواند خشونت یک جلسه را مثل آبی بر آتش خاموش کند.

او مسئول «فرمان‌نامه‌های سلطنتی» بود.

تمام قوانین از گلوی او عبور می‌کرد.

کارکرد اصلی کُندآوازان:

نوشتن، مشاوره، تدوین فرمان‌ها، و قانع کردن مردم که هر تغییر، باید آهسته اتفاق بیفتد.

لئون هنگام عبور از تالار، صدای خش‌خش قلم روی پوست آهو را شنید.

انگار زمان در این تالار کندتر می‌گذشت.

تالار دوم: تالار پُراُستواران

تالاری بزرگ با دیوارهایی از سنگ تیره، روشن شده توسط چلچراغ‌های مسی.

این تالار مخصوص گروه دوم بود: پُراُستواران—خرهایی با اندام درشت و خط پیشانی زمخت.

این‌ها بازوان نظامی و اجرایی کشور بودند.

فرمانده: گرند مارکوس

خر قهوه‌ای عظیم‌جثه‌ای با زره‌های سنگی.

شایعه بود او می‌تواند با یک لگد، دیوار کاهگلی را دو نیم کند.

مسئول «امنیت، نگهبانی، و اجرای احکام» بود.

پُراُستواران همان‌هایی بودند که نظم شهر را نگه می‌داشتند.

اگر شورشی در محله‌های فقیرنشین رخ می‌داد، این‌ها اولین کسانی بودند که سُم‌شان روی سنگ‌ها می‌پیچید.

در حضور آن‌ها، هوا خشن‌تر به نظر می‌رسید.

تالار سوم: تالار زمردگوشان

این تالار، تاریک‌تر و خاموش‌تر از بقیه بود.

دیوارها با پارچه‌های سرمه‌ای پوشیده شده بود و تنها نور، از شیارهای سقف می‌آمد.

اینجا جای زمردگوشان بود—کمیاب‌ترین و اسرارآمیزترین خرزادگان.

آن‌ها گوش‌هایی با رگه‌های سبز رنگ داشتند؛

می‌گفتند این‌ها «راز را می‌شنوند»، حتی اگر گفته نشود.

رئیس‌شان: لیدی اِلویرا

خر ماده‌ای با چشمان سبز و حرکتی بی‌صدا.

مسئول «خبر، جاسوسی، و تحلیل سیاسی» بود.

کلاغ‌ها به او گزارش می‌دادند.

شایعه بود حتی روباه‌ها هم از او حساب می‌برند.

زمردگوشان هیچ‌گاه بلند حرف نمی‌زدند.

وقتی لئون وارد آن تالار شد، فقط حس کرد کسی دارد در ذهنش قدم می‌زند…

بی‌آنکه دیده شود.

هستهٔ قدرت: تخت زیتون

در پایان هر سه تالار، تالار مرکزی بود—تالار تخت زیتون.

جایی که خرشاه می‌نشست و این سه گروه، مثل سه سایه، گرد او می‌ایستادند.

کُندآوازان حرف می‌زدند و می‌نوشتند

پُراُستواران اجرا می‌کردند

زمردگوشان می‌شنیدند و گزارش می‌آوردند

و خرشاه…

فقط تصمیم می‌گرفت.

گاهی دیر.

گاهی خیلی دیر.

اما تصمیم او مثل وزنه‌ای بر گردن هرکس می‌افتاد

قدرت
۲۷
۹
Ards
Ards
من آرشم دامپزشکی که نجار شد ولی عشقش نویسندگیه😎
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید