درختهای آشفته،
شکوفههای مُرده،
ماهِ درخشان در دلِ تاریکی،
قطره قطرهی باران،
ابرهای نرم،
آسمان،
دریای دور،
کدام یک مرا در آغوش خواهد کشید؟
کدام یک پناهگاه حرفهایم، غمهایم خواهد شد؟
میترسم درخت هم بخشکد،
باران قطع شود،
دریا، بیابان شود
ابرها سیاه و خشن
وَ ماه، آسمان را ترک کند.
ما،
محکوم بودیم
به بازیِ نقشهای خندان
به جوکر بودن
به خوب بودن.
من،
در مقابلِ این همه انسان
محکومم
به لبهای خندان
نه به چشمهای گریان.
ما،
محکومیم به ابد و یک روز.
همهی ما نمیمیریم، "کُشته میشویم" در لجنزارِ نقشهای مسرور.
شین.