آزاده جعفری
آزاده جعفری
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بارون درخت‌نشین، از تغییر می‌گوید

پاهایش را که می‌بینم یاد کتاب بارون درخت‌نشین می‌افتم؛ یکی از قشنگ‌ترین سه‌گانه‌های کالوینو.

دوباره کوزیمو از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
-کجا می‌روی؟
به رخت‌کن پشت در شیشه‌ای رفت و کلاه سه‌گوش و شمشیر کوچک خود را برداشت.
فریاد زد: -می‌دانم کجا بروم!
و به سوی باغ دوید.
لحظه‌ای بعد از پنجره دیدیم که از بلوط بالا می‌رفت.

و اینطوری شد که کوزیمو تا آخر عمر بالای درخت زندگی کرد و پایش را روی زمین نگذاشت و پادشاهی، درختی شد. برای من که عاشق درخت‌ها هستم این تصویر به خودی‌خود خیلی جذاب است چه رسد به کشف نمادها و استعارهای درونمایه داستان.

راه پرپیچ‌وخم بالای شاخه‌های زیتون برای کوزیمو راهی راحت و یکنواخت بود: زیتون درخت میهمان‌نوازی است که، گرچه تنه زبر و خشنی دارد،برای کسی که روی شاخه‌های آن بنشیند یا بگذرد خوشایند است. انجیر درختی است که باید همواره مواظب شاخه‌هایش باشی که مبادا بشکند، اما تا بخواهی جا برای گشت‌وگذار دارد. بالای انجیر، بالای توت، خوش جایی است؛ افسوس که درختانی کمیاب‌اند. همین را درباره‌ گردو می‌توان گفت. شاید هیچ درختی به‌اندازه گردو درخت نیست! با چه نیرو و اطمینانی درخت بودن خودش را به رخ می‌کشد! با چه پشتکاری قد برمی‌افرازد و سخت و سنگین می‌شود؛ پشتکاری که در برگ برگش پیداست...

چقدر دلم غنج می‌رود دوباره این کتاب را بخوانم و فکر می‌کنم ممکن است همان مزه ناب خواندن آن وقت‌ها سراغم بیاید؟! همان مزه‌ای که حالت را خوش می‌کند و می‌شود نشانه‌ای از کتابی یا نویسنده‌ای. گاهی حتی داستا‌ن‌ها یادت نمی‌آید ولی لحظات خوش خواندن آن کتاب کامت را شیرین می‌کند. دیدن این کفش‌ها مرا کجاها که نبرد. این روزها به این فکر می‌کنم این فکرها و این حس‌های تازه داستان میانسالی است. خیلی چیزها برایم رنگ و بوی‌شان تغییر کرده، یکی همین وسوسه دوباره خواندن کتاب‌هایی که بیست سال پیش خوانده‌ام. یکی همین پُرخاطره و پُرحرف شدن که یک جفت کفش جرقه می‌زند و تو را پرتاب می‌کند بیست سال قبل یا دلت را می‌لرزاند برای سال‌های پیش‌رو... تغییر ادامه دارد؛ حالا پرمعنی‌تر، با تفسیرتر با هیجاناتی کنترل‌شده‌تر و احساساتی قابل درک‌تر....


بارون درخت‌نشینایتالو کالوینومیانسالیخاطراتلذت خواندن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید