ویرگول
ورودثبت نام
آزاده جعفری
آزاده جعفری
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

وقتی از آپارتمان‌نشینی حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم

درختی که خودش بود، از قاب پنجره در شب مهتابی
درختی که خودش بود، از قاب پنجره در شب مهتابی


کوچه ادیب (قسمت اول)

آپارتمان ما در کوچه ادیب اولین تجربه آپارتمان‌نشینی من بود. این ساختمان پُر واحد نبود. یک ساختمان قدیمی بدون آسانسور بود با حیاط جنوبی که درخت کهنسالش با هر بار باز کردن پنجره، شاخه‌هایش را داخل اتاق جا می‌داد. من عاشق آن درخت بودم. او خودش بود. فصل بهار دل می‌داد به شکوفه‌های ریز. تابستان تن می‌داد به حشرات ریز و درشت و پرنده‌ها لانه در دستانش می‌ساختند و فضله به تنش نقاشی می‌کردند ولی او با سخاوت بود و با جریان طبیعی زندگی‌، روزگار می‌گذراند و به بودن ادامه می‌داد. درخت، خودش بود. حتی آجرها و پرنده‌ها و کلاغ‌ها خودشان بودند ولی آدم‌های کوچه اديب میان این ساختمان‌ها و  آجرها و درخت‌های چنار قدیمی کوچه زیر این آسمان طور دیگری بودند. همه می‌دانستند خانم جاافتاده طبقه دوم که با پسر پُر شر و شورش زندگی می‌کند فال می‌گیرد و رفت و آمد بی‌حد دارد. اهالی نگران امنیت ساختمان بودند و وقتی به هم می‌رسیدند از این وضعیت آه می‌کشیدند و ابراز نگرانی می‌کردند. اما تا خانم موسفید فالگیر می‌رسید و با آن صدای دورگه‌اش سلام می‌کرد همه لبخند می‌زدند. حرف عوض می‌شد و خانم سرخوش طبقه اول که معتقد بود بهترین کوچه‌ی محل کوچه ماست و بهترین ساختمان این کوچه، ساختمان ما و بهترین طبقه، طبقه آنهاست از او وقت فال قهوه می‌گرفت. دو تا دخترهای طبقه سوم از شهرهای دیگری آمده بودند و مشغول کار بودند و به فکر رفتن به ینگه دنیا. وقتی حرف از کاری برای ساختمان می‌شد آنها دوشیزگان لطیفی می‌شدند و آه و فغان و وقتی جلسه ساختمان بود آنها زنان مستقلی بودند که در کلانشهری به تنهایی روی پای خودشان ایستاده‌اند. از آن طرف آقای طبقه اول همسر خانم سرخوشی که حس ما بهترینیم را داشت، در حالی که کوله به دوش با شلوارک نعره می‌زد که درحال رفتن به باشگاه انقلاب است برای زن جوانش غیرتی بود.  خلاصه همه درباره هم خیلی چیزها را می‌دانستند دیوارها نازک بود و صدای زمزمه هم به گوش می‌رسید. اما همه در پاگرد و راه‌پله به هم که می‌رسیدند لبخند می‌زدند و عرض ارادت می‌کردند و از دروغ‌ها، تناقض‌ها و دورویی‌ها در مدیریت شهری و دولتی می‌نالیدند و کله‌پاچه همسایه غایب را بار می‌گذاشتند. روزگار با همین حرف‌ها و ارادت‌ها می‌گذشت تا اینکه روزی از روزها وقتی در سفر بودیم همسایه طبقه اول زنگ زد که شما کجایید ما آمده‌ایم ولایت‌مان عروسی خبر آمده که خانه‌مان را دزد زده....

ادیب
ادیب

حال بدی بود که بشنوی توی ساختمان دزد آمده و در را شکسته و همه چیز را زیر و کرده و با کفش همه جا راه رفته و لباس‌ها را از تمام کشوها و کمدها بیرون ریخته و یک چیزهایی هم برده... حالا تمام غصه آقای طبقه اول این بود عکس عروسی‌شان به دیوار است و اگر خانه‌اید به خانم بفرمایید عکس ناموس ما را از روی دیوار بردارند. ما که رسیدیم پلیس آمده بود. خودشان رسیده بودند و اموال دزدی را سیاهه کرده بودند و در میان فحش و نفرین و ناله به دزد یا دزدان، خدا را شکر می‌کردند که چون رفته بودند عروسی، منزل طلاهایش را با خود برده بود.
حالا پلیس پرسیده بود به کی مظنون هستید و آقای خود_جنتلمن‌_پندارِ طبقه اول با مرور اموال غارت شده که دو جین کمربند چرمی از سفید تا سیاه، ادکلن‌های مردانه اصل، چند تکه لباس و کفش مردانه برند و ردپای کفش‌های اسپورت روی لباس‌های روی زمین ریخته و مبلمان چرم یاد روزی افتاد که با ژست روشنفکرانه‌ای به پسرک شر و شور همسایه طبقه دوم جلوی دوستانش تذکر داده بود که مواظب رفتارت باش اینجا خانواده زندگی می‌کند. این در حالی بود که بوها و صداهایی که از طبقه دوم درمی‌آمد از طبقه اول هم همان بوها و صداها می‌آمد ولی خب یکی غیرت‌مند بود و حق داشت، دیگری جوان بود و مجرد و حق نداشت. آقای طبقه اول دهانش را باز کرد که حرفی بزند خانم فالگیر، مادر پسر شر و شور از طبقه دوم آمد و خواست رد بشود، آقای همسایه طبقه اول گلویی صاف کرد که به هیچ‌کس ظنی نداریم. و به خانم فالگیر سلامی عرض کرد. چند وقت بعد خانم همسایه طبقه اول که حس می‌کرد خانه و همسر منحصر به فردی دارد با عشوه برایم تعریف کرد که چه اتفاقاتی افتاده و آنها مطمئن هستند کار پسر طبقه دوم است اتفاقا خانم به بهانه فال گرفتن به طبقه دوم سر زده و در پاسخ به مادر نگران که مبادا فکر کنید کار بچه من است گفته بود نه حاج خانم این چه حرفیه می‌زنید. اما از اون طرف آقای‌شان زنگ زده به صاحبخانه طبقه دوم که عذر فالگیر و پسرش را بخواه. و اینطوری شد که همه با لبخند، با ژست و لباس‌های آدم حسابی‌وار، به یکدیگر عرض ارادت کردند و طبقه دوم را بدرقه کردند. و این‌گونه بود که طبقه دوم دهان باز کرد تا آدم‌های جالب‌تری از راه برسند.

از لایک و نظر دریغ نفرمایید ?




آپارتمان‌نویسآپارتمان‌نشینداستانخاطره‌گویییادداشت‌های پراکنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید