تابستان در حال تمام شدن بود و من در حال فکر کردن به خودم و کارم بودم پاییز داشت به من سلام می کرد.
نگاهی به پست سر انداختم دفتر سبز رنگم که خیلی خوش رنگ بود را باز کردم. گه گداری چیز هایی که یاد میگرفتم و دوست داشتم را در آن مینوشتم. به برگه ها و نوشته ها نگاه میکردم در مورد طبیعت - خداوند - کشاورزی - میوه و... نوشته بودم و دیدم در این سال اطلاعات زیادی را در دفتر نوشتم و یک سوال همیشه ذهن مرا به خود درگیر میکرد که پس راه من چیست؟
راه هایی را تست کرده بودم اما خداوند را در آنها حس نمیکردم و همین مرا از ادامه باز میداشت.
در حال فکر کردن به طبیعت بودم به اینجا رسیدم که درست است بهار فصل زندگیست و من یک بهار دیگر از عمرم را گذراندم اما این پاییز است که طبیعت را مستعد بهار میکند. اینجا بود که تنها چیزی که فهمیدم آمادگی است آماده بودن برای بهار را باید از پاییز شروع کرد کاری که طبیعت میکند.
بهار را دیدم که چه زیبا بود پاییز را میبینم که چه زیباست که جلوه گر بهاری دیگر است.
به پاییز رسیدم قدم زنان در روستا به او سلام کردم لحظه ای خاص بود چون چشمان ما به طبیعت اطراف ما عادت کرده و خوب نمی بینیم این همه زیبایی را.
لحظه ای چشمانم محو درختانی با برگ زرد - سبز - قرمز - نارنجی شد ترکیب رنگ بسیار زیبایی داشت همین لحظه بود گفتم واقعا پاییز زیباست حتی زمانیکه برگ ها میخواهند با ما خداحافظی کنند نیز زیبا هستند چه خوب است که ما هم در خداحافظی های خود این شکلی باشیم اما نوید بهار را میتوان در پاییز برگریزان حس کرد؟!
شاید در نگه ما بعد از ریختن برگ ها امیدی به برگ زدن دوباره درختان نباشد و چه خوب است که نگاه ما اشتباه است. پاییز ابتدا با رنگ های زیبا جلوه گری میکند و سپس برگ زیبا را از روی درختان می رباید تا به ما نوید زمستانی سرد را دهد.
زمستانی به رنگ سفید و خیره کننده که انگار جان طبیعت را گرفته است. اما به راستی که اینطور نیست زیرا در پایان زمستان نفسی گرم از طرف بهار دریافت میکند که نغمه خداحافظی را برایش میخواند.
درختان یکی یکی شکوفه میدهند و از دل این همه سرما که عبور کرده اند بهار را می سرایند چقدر چرخه زیباییست و چه راز های نهفته ...
پس ار اینکه بهار را دیدم گفتم چه زیباست و یک لحظه فکرم به پاییز رفت زمانیکه فکرش را نمیکردم دوباره درختان برگ های سبز رنگ زیبا دهند. وجود خودم را در اواخر زمستان با درختان مقایسه کردم و دیدم من همان درختی هستم بین این هم درختان در جنگل که پاییز برای ساختن و درخشش وجود من بود تا به بهاری زیبا برسم و همین لحظه جمله ای که مدت ها در قلبم نهفته بود به قلمم نشست که به راستی :
بهار تلالو وجود من در پاییز برگریزان بود