ستاره از زمین جوانه میزند گهی
ز خاک میبرد به سوی آسمان رهی
ستاره میشود چراغ راه مردمی
ستاره میشود عصای دست اگر گمی
ستاره از ملازمان ماه میشود
ستاره راه رفته را گواه میشود
ستاره از سیاهچالههای دل پرید
ستاره خط نیستی به روی خود کشید
ستاره گشته در میان کهکشان عشق
گذشته از کرانههای بیکران عشق
ستاره تازه میکند به خون خود وضو
نماز عاشقی اقامه میشود از او
ستاره صد هزار سال نوری از غرور
گذشته تا چشیده طعم چشمههای نور
ستاره چون که شسته روی خویش از ریا
به چشم آسمان نشسته همچو توتیا
ستاره از غم زمانه آنچنان گداخت
که عاقبت همین غمش از او ستاره ساخت
اگر به خاک پر ستاره می کنی سفر
سلام آسمان به خاک پر ستاره بر
🖊زهرا جمال