کتاب کتابخانه نیمه شب رمانی فانتزی است که به اهمیت استفاده از فرصتهای زندگی و قدردانی از داشتهها میپردازد. نورا، شخصیت اصلی رمان، در سیاهی مطلق به سر میبرد، در یک شکست تمام و کمال. او همهچیزش را از دست داده است؛ در علائقش مثل شنای حرفهای، یخچالشناسی، موسیقی و تحصیل در رشتهی فلسفه شکست خورده است، دو ماه مانده به ازدواجش مادرش را بر اثر سرطان از دست داده و نامزدیاش را برهم زده است و گربهی عزیزش هم جان میدهد.
همهی این تاریکیها باعث میشود نورا تصمیم بگیرد جهان را ترک کند ولی قبل از عملی کردن تصمیمش با اتفاق عجیبی مواجه میشود؛ او شب چند عدد از قرصهای ضدافسردگیاش را میخورد ولی ناگهان نیمهشب بیدار میشود و به ساختمان کتابخانهای میرود. کتابدار که شبیه کتابدار دبیرستان نورا است، به او میگوید کتابهای این کتاب زندگیهایی هستند که او میتوانست داشته باشد. زن از نورا میخواهد یک زندگی را انتخاب کند و در آن بماند. نورا به ترتیب کتابها را میخواند؛ در یکی با نامزدش ازدواج کرده، در دیگری یخچالشناس شده و به قطب رفته و به همین ترتیب پیش میرود تا اینکه بالاخره در یک زندگی میماند؛ در زندگیای که به او فرصت میدهد از اول بسازد و مسیر دیگری را در پیش بگیرد.