من آدم استرسی هستم؛ نه اینکه بخوام بعنوان یه صفت بد یا برچسب بهش نگاه کنم نه! بچه که بودم موقع آزمون یا تست یا امتحان های خارج از مدرسه مثل مسابقات انقدر حالت بدی رو تجربه میکردم که منجر به گریه میشد و کسی نمیفهمید چرا من از آزمون دادن همیشه طفره میرفتم یا آزمونای سنجش و گاجمو میپیچوندم .
حالم انقدر بد میشد که حالت تهوع میگرفتم و درون بدنم درد میگرفت ، بعضی وقت ها هم حالت تهوع نبود فقط یه درد وحشتناک که واقعا گریه آور بود برام و دوس نداشتم هیچ وقت تو هیچ آزمون یا مسابقه ای شرکت کنم به خصوص کنکور ولی میدونین اصلا دوس نداشتم به کسی این قضیه رو توضیح بدم؛ خب دلیلش هم واضحه چون میدونستم اینو ادا اصول میبینن تا واقعی ! یا شایدم این صرفا یه داستان از ذهن من بود. راجع به امتحانات و تستهای مدرسه هم نگرانی داشتم ولی طبیعی نه به این شدت !
یکم که بزرگتر شدم و وارد دانشگاه شدم خداروشکر این قضیه کاملا حل شد و دیگه اون درد به سراغم نمیومد ولی خب بهرحال من همون دختر بچه استرسی بودم که اگه کارم عقب میوفتاد یا به برنامه ای یا درسی نمیرسیدم خیلی اذیت میشدم. خداروشکر به سنی رسیدم که کتاب خونی رو واجب دیدم و اول از همه رفتم دنبال کتابایی که یه اطلاعاتی از خودم بهم بده و کم کم اتفاقا علاقمند به روانشناسی هم شده بودم.خلاصه که تونستم به خودم کمک کنم و با چیدن برنامه روزانه برای خودم استرسم رو خیییلی خیلی کاهش بدم و البته ورزش و پیاده روی و همین کتاب خوانی و فعالیت مفید هم خیلی خیلی موثر بودن .
الان سی سال گذشته و من حدود 5 سال که روتین دارم و اصلا استرسی مث قدیم رو تجربه نکردم ! سعی میکنم خودمو به برنامه برسونم و برنامه منعطفی چیدم که جایگزینی توش نقش پررنگی داره .
من آدم استرسی بودم و به جایی رسیدم که استرس تو زندگیم خیلی کمرنگه ؛ همین به من نشون میده که چقدر میتونم هرچی که میخوام باشم و با تلاش به هرجا که میخوام برسم و توانایی خودمو پیدا کردم.
پس صفت استرسی یا هر صفت دیگه میتونن مهمون موقت منزل بدن و ذهن ما باشن نه صرفا یچیز ذاتی و ارثی و غیر قابل تغییر .
تو این دنیا هیچ چیز غیر ممکن نیست اینو کسی که تونسته استرسو شکست بده خوب میفهمه .