گاهی وقتها به خودم میگویم شاید زندگی ارزش این همه فکر کردن و غصه خوردن را ندارد.باید مثل گوسفندان سرت را پایین بیندازی و بچری و فقط حواست به صدای چوپان باشد واز گله جدا نشوی.خوردن جیره ی یونجه وعلف تازه وبعد خوابیدن در یک آغل گرم و دوشیدن شیرت ،تابستانها تراشیدن پشمت،زندگی یعنی همین.اما فکرش را بکنی میبینی هیچ آزادی نداری که از گله جدا بیفتی و اگر هم قصد کنی که راهت را جدا کنی سگ گله با واق واقش مانعت میشود.............