درفیلم چشم اندازی در مه از تئو آنجلوپلوس در سکانس آخر که خواهر و برادر پس از فراز و فرود های بسیار وعبور از مرز {مرز ذهنی یعنی مرگ}وجستجو برای یافتن پدر آسمانی به جایی رسیدند که سراسر مه بود.هوای مه آلود که آرام آرام کنار رفت .روی تپه تک درختی بود انگار که معبود بود.به طرف درخت دویدند و آنرا در آغوش گرفتند.دوربین که اجازه ورود به آن حریم را ندارد و منطقه ممنوعه دینی و ذهنی محسوب میشود تصویری از لانگ شات را در قاب میگیرد.خواهر و برادر به پدر آسمانی میرسند و جزئی از درخت میشوند.......این فیلم و این سکانس را بارها و بارها دیدم و باهر بار دیدنش اشک از چشمانم سرازیر شد.موسقی هماهنگ با تمام نماهای فیلم که تاثیری بسیار عمیق بر بیننده میگذارد اثر النی کاریندرو است که با مفهوم ذهنی و محتوایی فیلم و به موازات آن به گوش میرسد........باید رفت باید رفت.......و به آغوش کشید.......