مهم نیست من چی می نویسم مهم اینه که تو چجوری میخونی پس تمیز و مرتب بخون و درگیر آشفتگی های مغز و دست نویسنده نشو . یکی از ناراحت کننده ترین روزهای زندگیم فروش چیزی بود که داشتن برام مهم بود اما شرایط اجازه نمی داد که اون داشته باشم ، شاید بپرسید مگه چی بود ؟ اون یکی از اعضای خانوادم بود اما نتونستم ازش مراقبت کنم و مجبور شدم بفروشمش البته به گداهاس دوره گرد به یه خانواده دیگه که حسرتش داشتن این موجود دوسداشتنی بود. منظورم جسیه یه سگ قشنگ و دوسداشتنی، سفسد و پشمالو یه موجود باهوش و احساسی که جایگاه خوبی تو خانواده داشت. آدم نبود اما شخصیت جذابی داشت و همین دلیلی بود که اون رو جزو خانواده بدونیم و بهش احترام بگذاریم. روزی که رفت خیلی از خوشی ها رفت و دیگه اون احساس هرگز به سراغمون نیومد. لطفا مراقب حیوانات باشید و اگر نمی تونید ازشون نگهداری کنید بزرگشون نکنید چون وقتی که نباشن خیلی دردناکه خیلی خیلی دردناکه.