مریم
مریم
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

مهاجر

سوار آسانسور شیشه ای شدم ،هر چه آسانسور بالاتر میرود منطقه دیدم از شهربیشتر میشود ،آسانسور ایستاد و از آن خارج شدم. صدا های که از داخل سالن می آید نشان میدهد که بچها آمده اند و مشغول تمرین هستند. از وقتی بهشان قول داده بودم که استودیو ام را در اختیارشان بگذارم تا بتوانند آهنگ شان را در آن ضبط کنند؛ شور و شوق شان بیشتر شده بود .

وارد که میشوم با دیدنم ساکت شدند، با دست اشاره میکنم که ادامه دهند. بالای سر تک تک شان میروم و ایراد های تن صدای شان را بهشان گوش زد میکنم .

نگار ته سالن چشمانش را بسته بود و میخواند به کنارش که رسیدم چشمانش باز شد ،همه را ساکت کردم و نگار را پشت میکروفن وسط سالن فرستادم امروز عجیب خوب میخواند خوب خواندنش هم از غمی بود که در دل داشت و گاهی می جوشید و تا ته صدایش می آمد و شنونده را غرق غم ته صدای خود میکرد .

چند ساعت بعد کلاس تمام شد،و همه رفتند ولی نگار برای رفتن عجله نداشت ،دوسال پیش به اسم ادامه تحصیل اجازه خارج شدن از کشوررا از پدر و مادرش گرفته بود؛ ولی در اصل برای رسیدن به آرزوی خواننده شدنش آمده بود و از وقتی که خانواده اش فهمیده بودند تحت فشار بود .

وسایلش را زیر بغل زد و چند قدم رفت اما منصرف شد و روی صندلی های مخمل قرمز کنار سالن نشست سکوت کرده بود و اطرافش را می پایید؛ بعد از چند دقیقه به حرف آمد بابام برای چند روز دیگه میاد دنبالم، میگه تا اون روز تصمیمم رو بگیرم .از روی صندلی کنار میکروفن بلند میشوم و دور سالن قدم میزنم حالا که همه رفته اند صدای قدم هایم اکو میشود. میگه میتونی بمونی یا برگردی ولی اگر موندم دیگه پدر و مادری وجود ندارن اگر برگشتم هم که خواننده شدنی دیگه در کار نیست. یک پایش را روی پای دیگرش گذاشته بود و تند تند تکانش میداد .

چی میشه همه رو باهم داشته باشم ؟

این را که گفت صورتش در هم شد .

کنارش می ایستم و دست در جیبم میگذارم و میگویم حالا که هر دو رو باهم نمیتونی داشته باشی پس خوب فکر کن و ببین کدوم کفه ترازو برات سنگین تره ،بهترین انتخاب رو بکن چون هرکدوم رو که انتخاب کنی از اون یکی چیزی جز خاطره و دلتنگی برات نمی مونه بلند شد و وسایلش را زیر بغل زد ،ونگاهی به من و مکانی که در آن ایستاده بود کردو من نگاهش را میشناختم ورفت .

از آن اتفاق چند روزی گذشت وبالاخره کار آهنگ جدیدم تمام شده بود ازدرچوبی بلوطی رنگ خانه که طرح یک بلبل را رویش حک کرده بودند بیرون می آیم .هواحسابی سرد بود و دانه های ریز باران روی زمین خشک می افتادند و یک دایره ریزخیس درست میکردند وآسمان انقدراین کار را تکرار میکرد تا همه جا را یک دست خیس کند. وارد پارکینگ و سوار ماشین سفید رنگ جدیدم شدم. وبه سمت استودیو می روم رادیو را روشن میکنم که باز هم موجش به هم ریخته بود .فرکانس یابی میکنم و موج مورد نظرم را پیدا میکنم .

سلام ایرانی صبح بخیر امید وارم روزی همراه با شادی و نشاط را شروع کرده باشید. هم اکنون توجه شما را به شنیدن چند خبر جلب میکنم .

ماشین را داخل پارکینگ کوچک و تاریک استدیو بردم و پیاده شدم. و با آسانسور کوچکی که همیشه موقع داخل شدنم به ان بهم حس خفگی دست میداد شدم .

رابرت و فرانک قبل از من رسیده اند و روی مبل های کرم رنگ بیرون سالن ضبط نشسته اند کنارشان مینشینم ،کتم را در می اورم و روی دسته مبل کنارم میگذارم ،سینی روی میز جلویم گذاشته شد که داخلش دو فنجان کوچک قهوه و یک لیوان بزرگ چای است .آنها قهوه هایشان را بر میدارند و من هم لیوان چایم را .کمی بو میکشم و بعد جرعه جرعه ان را سر میکشم ،دیوید تدوین های آخر آهنگ را انجام داده بود و ما حالا فقط برای گوش دادن نهایی اینجا هستیم. که اگر ایرادی می داشت باید دوباره ضبط می شد .دیوید آهنگ را پخش میکند و هم‌ زمان صدای آهنگ زنگ گوشی ام را شنیدم ،از داخل جیب کت سرمه ای رنگم بیرونش میکشم و برای اینکه بهتر صدای پشت خطی را بشنوم بیرون از سالن میروم،با کد شماره روی گوشی آشنایی دوری دارم .

+بله

-سلام استاد

+سلام، از کجا زنگ میزنی ؟

-ایران

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید