مریم·۳ سال پیشتقاصروی زمین سردو نمور دراز کشیده بودم و اشک هایم چکه چکه روان بود. یاد روزهای می افتم که در مزرعه در کنارهم شاد بودیم. خرت و خرتی میکنم .-دِهَ…
مریم·۳ سال پیشآقای دزدتمام تنش بوی گند می داد، زیر سایه درخت ها کنار ماشینش و روبه روی درهای مرغ داری که در آن کار می کرد نشسته و منتظر بهرام بود تا بیاید و باهم…
مریم·۳ سال پیشدل به دلحوصله اش سر رفته بود. در یک بی حسی مطلق غلت میزد، نه دیگر چیزی خوشحالش میکرد نه چیزی غمگینش، در این چند ساعت باقی مانده تا نیمه شب را به مر…
مریم·۳ سال پیشمهاجرسوار آسانسور شیشه ای شدم ،هر چه آسانسور بالاتر میرود منطقه دیدم از شهربیشتر میشود ،آسانسور ایستاد و از آن خارج شدم. صدا های که از داخل سالن…
مریمدرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشگرگ و بیشهخودم را روی زمین ولو کردم ،وداخل علف های بلند دشت قایم شدم .از نژاد مان متنفراست شاید از روی حسادت هست یا علت دیگری دارد ؛ولی البته که به م…
مریم·۳ سال پیشزمستان و بهارروز دیگرغروبش را هم تمام کرده بود و جایش را داشت با شب عوض میکرد.منطقه کوهستانی بود و هرچه به شب نزدیک تر میشد هوا سرد و سرد تر میشد. ومن ه…
مریم·۳ سال پیشرزمایشهوا گرم بود .ومن گاهی حواسم پرت بچه های می شد که آن طرف تر مشغول نصب و چک کردن توپ خانه شان بودند .مثل اینکه از بچهای ساخت سلاح بودند، واز…
مریم·۳ سال پیشدخترکقیافه اش معلوم نبود در درونش چه خبر است .ماندنی یا رفتنی چهره اش بی تفاوت محض بود.نفر قبلی زنی بود ،که مثل کوه آتشفشان میرفت که منفجر شود.…
مریم·۴ سال پیشتنهااولین شان که رفت گفتم خوب پیش میاد تو هر شهر و روستای یکی برود نخواهد که بماند دومی و سومی و چهارمی که رفتند گفتم بگذار بروند این ها چه می…
مریم·۴ سال پیشروزهای بی اوحوصله اش سر رفته بود در یک خلا بی حسی غلت میزد نه دیگر چیزی خوشحالش میکرد نه چیزی غمگینش در این چند ساعت باقی مانده تا نیمه شب را به مرتب ک…