ویرگول
ورودثبت نام
معصومعلی یوسفی
معصومعلی یوسفی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

فروردین ماه شیراز

بهار نارنج شیراز
بهار نارنج شیراز



فروردین شیراز


اینجا ، شیراز سایه‌ای از بهشت .

هوای بهاری در اعتدال مطبوعی در جریان .

محیط با رنگین‌کمانِ سکوتِ‌ به شکل آرام بخشی نقاشی شده .

به حیاط خانه می‌روم .

شکوفه‌های بهارنارنج مانند ستاره‌هایی در آسمانِ سبزِبرگ‌ِدرختان عطرافشانی می‌کنند .

با نفسی عمیق رایحه‌ی دل‌انگیز عطر پراکنده در فضا را می‌بلعم .

به شکوفه‌ها نزدیک‌تر می‌شوم .

صدای بال‌زدن زنبور عسلی در حال پرواز بر فراز پرچم‌ِ گل‌‌ها ، گوش را نوازش می‌دهد . جیک‌جیک چند گنجشگ که بی‌تکلف دربین شاخه‌ها می‌خوانند ، از دیگر نت‌های موسیقی این بزم عارفانه‌ست .

یک جفت پرنده‌ی یاکریمِ همیشه تنبل ، در سوک دیوار نشسته‌اند ،

صدای خوانش یکی از آنها که شبیه بق‌بقوی کبوترهاست ، با ریتمی یک‌نواخت این سمفونی عاشقانه را همراهی می‌کند .

نمی‌دانم امسال بهارِشیراز چه عجله‌ای دارد خودش را زودتر به تابستان برساند .

عطرِ شکوفه‌های بهارنارنج ، کمی زودتر از سالهای پیش ، در کوچه‌وخیابانِ شهر به جولان افتاده .

شاید من اشتباه می‌کنم ، اما به نظرم هر سال در فروردین ماه نرم‌نرمک شکوفه‌ها بر سر درختان خودآرایی می‌کرد و اردیبهشت‌ماه اوج بلوغ این دختر عشوه‌گر بود .

هرچند بلوغ زودرس این طناز افسونگر دلچسب است و زیبا اما افسوس که این مهمان‌ِعزیز عجول است و شتابان .

تا سرمست نگاه جادویی‌اش شدی رخت سفر برمی‌بندد.

تو می‌مانی و تکرار یک سوال .

"به کجا چنین شتابان ؟!!! "

و باز ، یاد تو دردل من غوغا به‌پا می‌کند !

مدت زمانی در مرور خاطرات تو می‌گذرانم.

از دوردست بانگ موذنی فرار رسیدن ظهر را ندا می‌دهد .

از خنکای دلچسب آب در هنگام وضو بر صورت و دستانم حظ می‌برم .

بر سجاده نماز ظهر که می‌ایستم ، عصرِ عمر بر باد رفته را یاد می‌کنم .

و جوانی که بهاری بود و بگذشت !

۱۴۰۰/۱/۱۰

م . ع . یوسفی


شیرازبهار نارنجنویسندگیدلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید