باران
باران
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مصائب یک روز برفی در شهری که هیچ سال بی برفی به خود ندیده

امروز باید محصولای آماده رو می رسوندیم انبار که بره برسه دست مشتریا، بیدار که شدم بیشتر از 10 سانت برف دیدم تو حیاط.

لحافو کشیدم رو سرم و یک ساعت بیشتر خوابیدم، چون نه همکارمون میتونست زود برسه و پشت در بمونه، نه من میتونستم برم باشگاه.

اومدم سر کار و در بدو ورود حیاط رو پارو کردم، یه کوره راه از در حیاط تا در راهرو باز کردم. یکی از محصول ها بسته بندی نداشت، اونو بسته بندی کردم، آقای موتوری مو بلند فرفریمون گفت نمی تونم بیام، موتور لیز میخوره. اسنپ باکس و تپسی پیک قبولمون نکرد، آژانسیا تلفن رو جواب ندادن، تا بالاخره یه آقای اسنپی با گزینه های رفت و برگشت و هزینه انتظار قبول کرد خودمو با بسته ام ببره و بیاره.

همه اینا عادیه اگه این برف تو اهواز بباره، یا حتی تهران. ولی ما اینجا هر سال سورپرایز میشیم و هر سال چند بار سورپرایز میشیم، گویی بار اولمونه برف می بینیم، گویی هیچ پیش بینی آب و هوایی در گوشی کسی موجود نیست.

حالا این برف آب شه یا یه برف دیگه رو این بیاد دردسر اصلی شروع میشه.

ولی من سعی میکنم از این منظره محل کار لذت ببرم.

حیاط خانه پلاک263
حیاط خانه پلاک263


برفهوای برفیاسنپکسب و کارهای کوچکروزنوشته
هر کسی داستانی را زندگی می کند، تجربه های شخصی ما برای دیگران داستان های نخوانده است. من تجربه های کاری و زندگی خودم را می نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید