تو خونه ی ما همه چی مرتبه. وقتی لوله ای خراب میشه در اسرع وقت تعمیرش می کنن، زمانی که ظرف و لباسی کثیف میشه زود شسته میشه، ماشین آشغالی یک شب در میون زباله های خونه ی ما رو هم حمل میکنه و تا به حال ندیدم برای دو شب سطل زباله ی اتاق ها پر باشه،موقع بیداری چایی حاضره و پتو ها تا شدن، وقت خواب همه ی وسایل خونه به حالت اولیه و مرتبشون برگشته شدن، حتی اگه قبلش برادرزاده هام تمام تفنگ های پلاستیکی و سایر مهمات جنگی شون (!) رو دور تا دور ریخته باشن.
هر کس که از این نظم تخطی کنه، کسی که شامپو ها رو به هم ریخته بذاره، کسی که رو بالشتی کثیفی داشته باشه، انگار به قانون نانوشته ی خونه ما دهن کجی کرده. عواقبی براش نخواهد بود، کسی بهش چشم غره ای نمیره اما بقیه اعضا اون رو آدم بی ذوقی می دونن.
بی ذوق برای زیبا دیدن چشم هایش، بی ذوق برای فراموش کردن اهمیت زیبایی های بصری خانه!
قبل تر ، این ویژگی ها برای شخص من اهمیتی نداشتن، شاید به نظر مسخره هم می آمد. امروز، همین زیبایی های کوچیک خونه رو نشونه ای برای زنده بودن دل اعضای اون می دونم. به طوری که وقتی خونه ای میرم که از این موهبت ها خالیه، حس زندگی در من خاموش می شه.
دبستانی که بودم کارتونی پخش می شد که نه قصه اش یادم هست نه شخصیت هاش. فقط این آهنگ تیتراژش تو ذهنم مونده:
خانه مان را با هم می سازیم
دیوار هایش را قرمز می کنیم، تا در زمستان گرم بمانیم
در باغچه اش گل همیشه بهار می کاریم
در ایوونش گل از یادم نبر می کاریم
خانه ی ما کوچک است، اما یک جای کوچک برای عشق در آن می سازیم.
گنجه ی کوچک برای غصه هامان
طاقچه ی کوچک برای خاطراتمان
یک جای گرم و راحت برای محبت می سازیم
خانه مان را با هم می سازیم