محمد ضخیمی
محمد ضخیمی
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

نمایشنامه کوتاه رادیویی

به نام خدا


برادران پاک گو


شخصیت ها

پیام ۱۱ ساله

پیمان ۱۲ ساله

حراست کتابخانه


مکان: یک کتابخانه عمومی

زمان: صبح


پیام و پیمان در کتابخانه ای عمومی کنار یکدیگر نشسته اند و درحال مطالعه هستند. سکوتی سنگین در فضا حاکم است و صدای ورق خوردن کتابها کم و بیش به گوش می رسد. بیشتر گفت و گوهای مابین پیام و پیمان با صدای آرام اجرا می شود.


پیام: هرکاری میکنم نمیشه

پیمان: مسخره بازی در نیار... میدم شاختو بشکوننا

پیام: گوزن خودتی... جدی میگم یهویی اینطوری شد

پیمان: تو همیشه یه طوریته... نمیخواد کشفش کنی

پیام: نه من باید دلیل همه چیز رو بفهمم

پیمان: پیام اذیت نکن... درس دارم

پیام سکوت می کند

پیمان: نمیخوای کاراتو بکنی پاشو برو خونه

پیام: باور کن راست میگم... نمیتونم اداش کنم

پیمان: الان صدام کردی

پیام: صدات نزدم

پیمان نفس عمیقی می‌کشد

پیام: میگم نمیتونم «ب» رو ادا کنم

پیمان: منم حوصله شوخیاتو ندارم

پیام: بیمان... ببین

پیمان: یا اون پوزه رو ببند یا پاشو برو تا جالوپلاست رو ندادم دستت اونوقت با تک پا پرتت میکنم بری پی همه چیز پیدا کردنت... حالا بنال ببینم چندتا «پ» داشت؟

پیام: یا این بوزه رو ببندم یا باشم برم تا جالوبلاسم رو ندادی دستم اونوقت با تک با برتم میکنی برم بی همه چیز... ۶ تا... با بیدا 7 تا

صدای هیس یک نفر به گوش می‌رسد

پیمان: ببند پیام

پیام: یجوری شدم... اصلا تا اومدم تو کتابخونه حس کردم یچیزی رو از دست دادم...

پیمان سکوت می کند

پیام: ببببب... ببب... نمیشه با عقل جور در نمی آد

پیمان: پاشو کم شو

پیام: چی؟

پیمان: کم... اِ... ککک... ککککک

پیام: وای تو«گ» مغزت رو از دست دادی و منم 《ب》 مغزم رو...

پیمان: ب؟

پیام: نه، ببب

پیمان: یه دقیقه ساکت شو انقدر حرف زدی دیوونم کردی... (تلاش می کند) کککک... کککک... اه چیکار کردی با من کوزن

پیام می خندد

پیمان: ککککک... ککککک

پیام: نمیشه؟

پیمان: نه نه نه... ککککککککککک

پیام (باصدای بلند): ببببببببببببب

پیمان (با صدای بلندتر): کککککککککککک

حراست کتابخانه: ساکت... چه وضعشه... شما دو نفر فامیلیتون چیه؟

پیمان و پیام هردو باهم جواب می دهند.

پیمان: پاک کو

پیام: باک گو



پایان

پیامپیمانپاک گونمایشنامهرادیو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید