ویرگول
ورودثبت نام
پیشگوی معبد دلفی
پیشگوی معبد دلفیاین من نیز/ منکر میشود مرا/ من کو؟/ مرا خبر نیست/ اگر مرا بینی/ سلام برسان...
پیشگوی معبد دلفی
پیشگوی معبد دلفی
خواندن ۶ دقیقه·۱۷ روز پیش

شمش‌های طلایم را پس بدهید!

توی سریال قاضی شیطان یه سکانسی بود که تو ذهنم پررنگه. شخصیت دو میخواست وفاداری یه یارویی رو به شخصیت منفی بخره. هر شمش ارزشش 500 هزار دلار بود.سه شمش پیشنهادی باعث شد طرف پوزخند بزنه.یارو شمش چهارم رو هم با تکبر رد کرد. با اضافه‌شدن شمش پنجم یارو با اعتماد‌به‌نفس گفت «فکر میکنی این چیزا باعث میشه باورم تغییر کنه؟»که ناگهان شخصیت یک وارد شد:«ما اینجا 2.5 میلیون دلار پول داریم حاضری حرف بزنی؟» یارو تعجب کرد. شخصیت یک، یکی از شمش ها رو کنار گذاشت:«دو میلیون دلار» درحالی که یارو از این تغییر استراتژی یهویی هول شده بود، شخصیت یک حتی اجازه نمی‌داد حرفش رو تموم کنه و لحظه‌ای تامل یارو باعث می‌شد یکی دیگه از تعداد شمش‌ها کم بشه. بعد از مدت کوتاهی کلنجار رفتن با خود، یارو نازکردن رو کنار گذاشت و با دستپاچگی شمش‌های طلا رو طرف خودش کشید. بعدا شخصیت دو گفت:«فکر نمی‌کردم انقدر اسون پیش بره!» شخصیت یک هم جواب داد:« از دست دادن چیزی که تو دستت داری دردناک‌تره...»

حس میکنم این همون چیزیه که واسه من هم اتفاق افتاده.منم فرهنگیان رو توی دستم داشتم اما هرچی از مزایاش گفتن و وسوسم کردن فایده نداشت، مثل یه خر واقعی پامو کردم تو یه کفشو با خودم گفتم فکر کردن این چیزا باعث می‌شه باورم به پزشکی تغییر کنه!؟ مراحل ارزیابی یکی پس از دیگری اومدن و من سرسری‌شون گرفتم متاسفانه برخلاف اون یارو من بلد نبودم که کی باید کوتاه بیام. تا اینکه نتایج اومد و انگار اقیانوس منجمد جنوبی منو در بر گرفت. راستش حتی با اون گلی که کاشته بودم هنوزم مطمئن بودم قبول میشم و تو قلبم یه خود‌درگیری شبیه با دست پس میزنی با پا پیش میکشی برقرار بود. همچنان که یه تعلق‌خاطر بیمارگونه‌ای به پزشکی داشتم؛ اما دلمم نمیخواست پشت کنکوری بشم و زیرپوستی در مورد معلم زبان شدن فکر می‌کردم درحالی که بازم دلم راضی نمی‌شد دعا کنم واسش و میگفتم هرچی به خیرمه! خلاصه که شاید داشتنش خوشحالم نمی‌کرد ولی از دست دادنش واقعا ناراحتم کرد.

مثل اینکه انجام این لیست یه سال دیگه هم به تعویق افتاد. البته یکی از کارهاش رو اتفاقی انجام دادم. با دوتا از همکلاسی‌های تیزهوشانم که یه سال ندیده بودمشون رفتم بیرون و پیوند دوستی را ترمیم نمودم. قدمی بزرگ برای یک جامعه‌گریز بزرگ! درواقع یه تجربه جدید بود چون اولین‌باری بود که با دوستام تنها میرفتم بیرون و تا شب میموندم. همینطوری راه رفتیم و پرت‌و‌پلا گفتیم ولی خوش گذشت. اینکه در مورد عکس‌گرفتن صبور و باحوصله بودن واقعا باعث شد حلقه در چشمم اشک بزنه چون تقریبا هیچ دوستی ندارم که به عکس گرفتن اهمیت بده.😔 همینطور داشتم تحت تاثیر قرار می‌گرفتم که نقصی وارد عمل شد دیدم زرشک هیچ کدوم‌مون نه دوربین باکیفیت داریم نه مهارت عکاسی و نه حتی خوش عکسیم! اما خب در اون لحظه تصمیم گرفتم به جنبه یادگاری بودنش قانع باشم😇

دیت اولمون توی پارک نوری بود. متاسفانه مهارت‌های ناچیز عکاسی ما نمیتونه زیباییش رو به‌خوبی نشون بده:/
دیت اولمون توی پارک نوری بود. متاسفانه مهارت‌های ناچیز عکاسی ما نمیتونه زیباییش رو به‌خوبی نشون بده:/
راستی یه قاب بود که میشد بری توشو عکس بگیری
راستی یه قاب بود که میشد بری توشو عکس بگیری
استرانگ دریمرز اسم گروه چتمونه😆 برای من به‌طور بامزه‌ای شبیه قرار از پیش‌تعیین‌شده بود🤭
استرانگ دریمرز اسم گروه چتمونه😆 برای من به‌طور بامزه‌ای شبیه قرار از پیش‌تعیین‌شده بود🤭

بهترین کاری که در طول تابستون انجام دادم گواهینامه گرفتن بود. اولش واقعا دلم می‌خواست گریه کنم انقدر که رانندگی در نظرم سخت میومد مخصوصا که مشکل تمرکزم همش اذیتم می‌کرد و نمیتونستم همه‌چیز رو باهم کنترل کنم. حتی بابامم که همیشه اهل تشویقه دیگه سعی نمی‌کرد ناامیدیش ازم رو پنهان کنه.

بار اول بخاطر پارک دوبل رد شدم. انقدر که بابام اینجا از ردشدنم ناراحت شد بخاطر فرهنگیانم ناراحت نشد! درسته یکم موقع رانندگی خل میزدم ولی خودمم انتظار داشتم رکورد بشکنمو بار اول قبول بشم! بعدش خیلی پارک دوبلو تمرین کردم ولی تا شب امتحان بازم ابی ازم گرم نشد. بار دوم که رفتیم همه منتظر ردشدنم بودن. ولی من به چشم خویشتن دیدم که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شدن تا من گواهینامه‌ای به کف آرم!

اولش که دیر رسیدیم و من جزو اخرین نفرا شدم چون شناسنامم رو یادم رفته بود. بعدشم دیدیم دارن بنر میزنن به سالن امفی‌تئاتر و خیابون ازمون پر شد از ماشین‌های شاسی‌بلند و آقایون کت و شلواری که هلک هلک مثل زامبی خیابون رو اشغال کردن. اقای استاندار که درود خداوند بر او باد جلسه معارفش بود پس محل ازمون رو از اون خیابون شیب‌دار مسخره به یه خیابون راحت‌تر تغییر دادن. خلاصه که همه چیزو رعایت و توی شلوغی ماشین رو باخونسردی کنترل کردم. موقع پارک دوبل هم خود افسر راهنماییم کرد برای دنده‌عقب هم یکم فرمون رو نگه داشت و تمام! 5 اذر میشه دقیقا دوماه که از روز ازمون گذشته و بالاخره گواهینامم میاد ولی تا نیاد باورم نمیشه قبول شدم. بعد سه سال بالاخره یه موفقیتی به دست اوردم که باعث خوشحالی والدینم بشه.🥺

تصویر لورفته از من و بابام در حین آموزش رانندگی
تصویر لورفته از من و بابام در حین آموزش رانندگی

این مدت گرایش زیادی به کتاب نداشتم و فقط تونستم دو کتاب آوای فاخته و سندروم دختر خوب رو بخونم.

اولی به عنوان یه کتاب جنایی کسل کننده بود.

با اینکه دچار مشکلی نبودم که دومی بخواد کمکم کنه اما خوندنش قلبم رو گرم کرد. چون دیدم بین یه عالمه کتاب زرد همچین کتاب مفیدی هم واسه خانم‌ها نوشته می‌شه.

درواقع این کتاب به درد خانم‌هایی می‌خوره که در مقابل آزار و سواستفاده دیگران ناتوان هستن.

از اونجایی که به شدت روی کتابام وسواس دارم چند وقتیه به شیوه ادایی‌ها کتاب میخونم. به جای هایلایت کردن با ماژیک یا مداد از ایندکس و بوک مارک استفاده میکنم. کار راحت الحلقومی نیست ولی درعوض هم روانم سالم میمونه هم کیف میده.🎀

ایندکسهای بزرگ خیلی کاربردین مثل همونی که رنگ بنفش داره ولی کوچیکا پدر ادمو در میارن
ایندکسهای بزرگ خیلی کاربردین مثل همونی که رنگ بنفش داره ولی کوچیکا پدر ادمو در میارن

امروز نوزده سالم شد! طبق معمول همون بیگانگی و ناباوری از بزرگ‌شدن که حس میکنی واسه این سن زیادی بچه‌ای.👽

برای اینکه از دراما و سر و صدا و شرایط بد خونه دور باشم، طی یه تصمیم انتحاری حتی خودم رو هم سوپرایز کردمو گفتم میرم توی انباری درس میخونم! الان سه روزه درگیر جابه جایی اتاقم با انباری هستیمو قد جهیزیه سه تا دختر تو انبارمون ات و اشغاله که مامان بیچارم هنوز داره به زور جاشون میده تو اتاقم. و من مودی؟ طبق معمول از تصمیمم پشیمونم. انباری خیلی دلگیر و جداافتادست😭

بین خرت و پرتهای انباری دفتر طرح کرامتم رو پیدا کردم. چه نقاشی‌های سمی کشیدم و چه دیالوگ‌های سم‌تری😂
بین خرت و پرتهای انباری دفتر طرح کرامتم رو پیدا کردم. چه نقاشی‌های سمی کشیدم و چه دیالوگ‌های سم‌تری😂
رقیه خبیثی که در تصویر مشاهده میکنید خواهر کوچیکمه🔪
رقیه خبیثی که در تصویر مشاهده میکنید خواهر کوچیکمه🔪

درنهایت خسته‌ام از انسان‌ها و هرچیز مربوط بهشون. صدای جیغ و دادهای دلخراش زن همسایه حتی توی انباری هم پیچیده و من به جای اینکه برای قلم‌چی درس بخونم به شدت درگیر اینم که چطور میتونم از خیانت احتمالی یکی از نزدیکان مطمئن بشم و اگه حس ششمم درست بگه دقیقا باید چه غلطی بکنم؟ تاثیر منفیش روی زندگیم قطعیه. این درحالیه که یه زوج دیگه توی خانواده، کارد به استخون‌شون رسیده و بعید نیست طلاق بگیرن. وضعیت بغرنجیه؛ یکی تکلیفش با خودش مشخص نیست و نمیدونه دقیقا از چی ناراضیه و اون یکی یا واقعا بیگناهه یا صرفا یه بازی روانی تمیز راه انداخته. بعضیا واسه انجام یه سری کار بدیهی یه جور منت میزارن که واقعا ترسناکه. یه جورایی نشون میده که سقف خوبی و عقل و شعورشون چقدر پایینه! فرض کن خونه یکی مهمون باشی و خوابیده باشی بعد طرف بخاطر اینکه به بچش گفته سر و صدا نکن تا مهمون بیدار نشه سرت منت بزاره!😐 همه درجای خودشون بدبختن و حق دارن اما هیچ رحم و مروتی وجود نداره هیچ درک متقابلی رد‌وبدل نمیشه! همیشه از یه جنس خاص و یه قشر خاص انتظار میره که سازش کنه، درمقابل بقیه حتی اگه به ضررشون هم باشه برتری‌جویی رو ترجیح میدن و هرگز هم بخاطرش سرزنش نمیشن! یه مشت بدبخت پست که به یه مشت بدبخت‌تر از خودشون زور میگن!

شاید اگه به‌موقع قدر شمش‌های طلام رو دونسته بودم الان توی این اوضاع فرساینده نبودم. بین این همه ماجراهای ناگوار احساس بیماری دارم. لرز شومی به روح و جسمم افتاده.

دلم نمیخواد تنها توی انباری بخوابم. اینجاست که شاعر میفرماید خودم کردم که لعنت برخودم باد! با اختلاف این غم‌انگیزترین تولدیه که تا حالا داشتم. شاید این نشانه‌ای از سرآغاز بزرگسالیه؟

توضیحات درواقع یه دیالوگ از انیمیشن «آن سوی پرچین» هست. با خواهر کوچیکم دوباره دیدمش و متاسفم برای نسل جدید که انقدر مغزشون با اسکی وکلیشه پر شده که این شاهکار‌های قدیمی به چشم‌شون میاد😒

https://www.namasha.com/v/e6PkEoWY/MV%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF_wild_flower_%D8%A7%D8%B2_RM%D8%A8%D8%A7_%D8%B2%DB%8C%D8%B1_%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3_%DA%86%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D9%87_%D9%85%D8%AA%D9%86_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D9%87_%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87_%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87_%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF_%DA%AF%D9%84_%D9%88%D8%AD%D8%B4%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%AC%D9%88%D9%86_%D8%B9%D8%B6%D9%88_BTS_%D8%A8%D8%A7_%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%DB%8C%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%86_%D8%A8%D8%A7_%DA%A9%DB%8C%D9%81%DB%8C%D8%AA_%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C

پ.ن:

ممنون از ویرگول که وظیفه همیشگیش رو عالی انجام داد و گند زد به کیفیت عکسا!

سریالکتابخیانتگواهینامه رانندگیفرهنگیان
۲۳
۲۲
پیشگوی معبد دلفی
پیشگوی معبد دلفی
این من نیز/ منکر میشود مرا/ من کو؟/ مرا خبر نیست/ اگر مرا بینی/ سلام برسان...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید