پیرمرد گاهی به من سر میزند و لطف دارد و زمانی مدیر انجمن داستانمان بود و طبعی شوخ دارد و خیلی ها جدی نمی گیرندش اما دغدغه هایی دارد از جنس مردم و فقر و موضوعاتی که من هم از آنها بدم نمی آید و دیدم که این دغدغه هایش مال الان نیست این را از عکسی فهمیدم که توی گوشی اش داشت مال 1365 که در پارک باغ ملی مشهد کودکی را دیده بود که کفش واکس میزده و پیرمرد به عکاس جلوی باغ ملی گفته بود که از آن بچه عکس بگیرد و دیدم این عکس و این عکس گرفتن چقدر شباهت دارد به عکس هایی که من گاهی از این آدم های رنج کشیده می گیرم قلبم فشرده می شود چون دوست داردم کمکشان کنم اما جز همین عکس گرفتن کاری از دستم ساخته نیست عکسی در گوشی ام نشان پیرمرد دادم که مال همین چند روز پیش بود و از کودک آدامس فروش کنار خیابان جلال آل احمد گرفتم و دقایقی هم با او گپ زدم. صورتش زخمی بود می گفت با بچه ها دعوا کرده و به او فحش داده اند و غیرتی شده و...می گفت که پدرش مریض است و خانه نشین شده و او باید کار کند نمی دانم چقدرش را راست می گفت و چقدرش را....
کاش بعد از این همه سال صاحب این عکس بیاید و یقه ی من و پیرمرد را بگیرد و بگوید این عکس را از اینجا بردار ! من دیگر کفش واکس نمی زنم و حالا وضعم خوب شده و خوشبختم و زندگی روبراهی دارم ...:(
1365
1401