Alis
Alis
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دنیایی پشت آینه:)

به طرف اینه رفتم می دانستم دنیایی دیگر پشتش وجود دارد دنیایی که فقت خودم و خودمم اشکام سرازیر شده من همیشه تنها بودم روی زمین نشستم با دوزانو خود را بغل کردم

ولی تنهایی بد دردیه دردی که انگار داده تمام وجودم رو میخوره انگار توی چاه خیلی عمیق افتادم منتظر نوری هستم که دستم بگیره و با خودش ببره

نجات پیدا کنم

عذاب میکشم انگار یکی با یه خنجر به قلبم وارد می کنه

دردش غیر قابل تحمله

دلم می خواد پرواز کنم به جایی که هیچکس دستش دیگه بهم نرسه

احساس بوچی عجیبی دارم ولی قدم قدم انگار دارم به دنیای پشت اینه میرسم جایی که دوستی دارم که منو بغل کنه کسی که دستمو بگیره کسی که بهم انگیزه بده کسی که بخواد با من پرواز کنه.


رمانفردازن زندگی آزادیبرای کسی که نیستزندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید