Zahra.m
Zahra.m
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

من و ماه

دیشب کنار ماه نشستم
و اندکی که حوصله اش را داشت
از درد ها و شادیِ غم گفتم
ماه،
در چاله های روشن خاکستری خود
اندکی چای برایم ریخت
وقتی که چایِ حوصله اش سر رفت
پرتم کرد پایین
افتادم روی تکه های ابر
و دست ستاره ها را گرفتم
از این ستاره به آن ستاره
پریدم
سایه ی من را روی ستاره ها ندیدی ؟
شاید برای همین بود که دائم
چشمک میزدند
ابر ها اما ناگاه
هجوم آوردند
اینبار آسمان برایم گفت
از درد ها و شادیِ غم هایش
و من یکی یکی
دست قطره ها ی باران را گرفتم
و باهم شعر خواندیم
و چرخیدیم
تا دامن زمین
دیشب من بودم و میهمانی آسمان
و سرود شادی افزایِ غم
در پذیراییِ ماه
به صرفِ چای

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید