desiree
desiree
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

desiree vkook

فصل 1 پارت 1
فصل 1 پارت 1

فصل 1 پارت 1

goodbye christmas

دسامبر 1980 سئول کره ی جنوبی

بسته ی کادو پیچی شده رو از توی کیف خارج کرد و با لبخند جلوی برادر کوچیکش نشست:

_من و تهیونگ این و برای تو خریدیم... امیدوارم دوسش داشته باشی.

تهیونگ لبخندی زد و روی مبل کنار همسرش نشست،نگاهی به چهره ی خوشحال جونگکوک انداخت عینکش برای صورتش بزرگ بود و تا پایین بینیش اومده بود، با اگشت اشاره عینکش رو صاف کرد و گفت:

_تولد هشت سالگیت مبارک، جونگکوکی!

کاغذ قهوه ای رنگ پیچیده شده رو اروم باز کرد و با ذوق به هدیه اش زل زد:

_نوناااااااا

سویون که میدونست جونگکوک خیلی وقت بود، ارزوی خوندن این کتاب رو داشت با لبخند لپش رو کشید.

_دوسش داری؟

کتاب رو بغل کرد و خندید درحالی که هیجان زده شده بود به سمت تهیونگ پرید و محکم بغلش کرد:

_ممنونم هیونگ... فقط به تو گفته بودم عاشق سرود کریسمسم.

تهیونگ با خنده بغلش کرد و گفت:

_برای تولد سال بعدت، چی میخوای؟

جونگکوک در حالی که به سختی خجالتش رو پنهون میکرد، گفت:

_پدرم قول داده برام بهترش رو بخره اما من دلم همون مدل 69 رو میخواد.

_مدل چی؟

_ساعت سوئیسی... سری موناکو... خیلی دوسش دارم... اما پدرم میگه برای من مناسب نیست.

_پس نیازی به تولد سال بعدت نیست... برای کریسمس امسال منتظرش باش.

سویون لبخند گرمی زد و دست تهیونگ رو فشرد از اینکه انقدر تهیونگ با برادرش مثل یک پدر خوب رفتار میکرد، براش شیرینی زیادی رو به همراه میاورد.

_خب... وقتشه بریم خونه... مامان و بابا هم برات مهمونی تدارک دیدن.

کتابش رو بغل کرد و از جاش بلند شد با لحن مودبی رو به تهیونگ گفت:

_راستی تهیونگ شی... بابت شام ممنونم.

تهیونگ لبخندی زد و به سمت خروجی رستوران راهنماییش کرد.

****

کیف مشکی رنگش رو بغل کرد و روی صندلیش نشست اونوو که مثل همیشه زودتر سر کلاس حاضر شده بود با عجله کنارش نشست و اروم گفت:

_جونگکوکی، میدونی چی شده؟

با تعجب نگاهش کرد و پرسید:

_چی؟

_یه دختر جدید اومده به کلاسمون که خیلی عجیبه!

جونگکوک که هیچوقت علاقه ای به غیبت همکلاسیاش نداشت، اخمی کرد و کتابش رو از کیفش خارج کرد.

_خیلی حرف میزنی اونوویا، برو به کارت برس.

اونوو سرش رو به تاسف تکون داد و بلند شد:

_امروز وقت داری بریم کلاب؟

_نه شوهر خواهرم میاد دنبالم... قراره باهم بریم فیلم ببینیم... گاو خشمگین تازه تو سئول اکران شده.

_اه، تو هم با اون شوهر خواهرت...

اخلاق و رفتار جونگکوک، هیچوقت برای دوستانش قابل تحمل نبود و دلیلش کارهایی بود که انجام میداد، اون هیچوقت کارهایی که مخصوص سن خودش باشه انجام نمیداد. اونوو با ورود معلم حرف دیگه ای نزد و با قدم های بلند به سمت ته کلاس حرکت کرد. چیزی نگذشته بود، در باز شد و دختر موبلوندی که ارایش غلیظی روی صورتش داشت وارد کلاس شد؛ کیف صورتی رنگی توی دستش بود و پیراهن و دامن قرمزی پوشیده بود.









..

.

.

.

.

ادامه دارد.....







عاشقانهکی پاپکلاسیک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید