محمد فیضی
محمد فیضی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

گرگِ درون و گوسفندِ بیرون

۱۰/۱/۱۴۰۰

دخترک داشت در حیاط بازی می کرد. بازی گرگ ها و بره ها. تعجب کردم که این بازی را چگونه دارد انجام می دهد یعنی هم خودش گرگ است و هم بره؟ گرگ کِی بره را شکار میکند و بره کی از دست گرگ فرار میکند؟ رفتم ازش پرسیدم سلام تنهایی عمو جان؟‌ گفت: عموم که نیستی ولی آره تنهایی بازی می کنم. تعجب کردم که یک دختر نهایتاً هفت، هشت ساله چگونه زبانی به این تندی دارد. یادم آمد وقتی به خانه شان می آمدم ترسیدم تا جایی پیش بروم که به بن بست تهران برسم و این بنر هم آنجا باشد که کجا داری میری؟ تهران تموم شد. خونشون پایین‌ترین جایی بود که در تصورات من جا میشد دروازه غار، شاید به چشم، آخرین منطقه جنوب تهران. بهش گفتم خب گرگ کیه؟ بره کیه؟ پاسخ داد: گرگم اون زمانی که این حیاط گرگ کم داره بره هم خودمم وقتی که گرگه خسته شده درست مثل خودت.

گرگبازیصورتکنمایشجامعه انسانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید