روی تختم نشسته بودم و به صفحه چتمان نگاه میکردم ، متن هایی که ارسال کرده بودم و متنی که میخواستم ارسال کنم اما دودل بودم ، دستم تا نزدیکی دکمه ارسال میرفت اما باز فاصله اجتماعی را رعایت میکرد . چقدر سخت است که بخواهی درد هایت را ، افکارت را ، حس هایت را به کسی بگویی اما در همان حین یادآور زخم هایت شوی ، حتی اگر آن دوستی ۱۲ ساله باشد به خاطر سیاهی قلبت اعتمادت را از دست میدهی و تمام نوشته هایت را دیلیت میکنی و از ارسالش امتناع میکنی .اما سختی کار آنجاست که پیام های پاک شده ات برای دوستت پاک نمیشود اما خوشحالیش اینجاست که چیز خاصی نگفتی و میتوانی جوری بحث را بپیچانی یا دروغی دیگر تحویلش دهی . خوبی آدم های شوخ و بامزه ای که نقاب دارند و تنها لبخند هایشان ظاهری اینه که با تموم دردهایت سعی کرده ای در مقابل بقیه لودگی کنی .اما جایزه ای که میگیری این است که بحثی مهم را به یک شوخی و ایسگا میرسانی و هیچ کس متوجه نمیشود میخواستی از ناراحتی هایت بگویی حتی دوست جون جونیت !!چقدر خوب است که میتوانی دردهایت را به راحتی پنهان کنی عالی نیست ؟!شاید اولش بگویی چی بهتر از این ؟! آره واقعا چی بهتر از این ؟! اما بعد از یه مدت که تو شرایطش باشی میگی کاش مثل بقیه دردهام رو راحت میگفتم کاش کسی بود که بفهمه حالم بد است کاش کسی باشد که بفهمد لبخندم ظاهریست و مثل قهوه تلخ تلخ است .کاش کسی میفهمید اینکه نتوانی یک دل سیر که هیچ یک قطره اشک بریزی چقدر دردناک است ، شاید خوب باشد چون هر جا نمیزنی زیر گریه و آب از لب و لوچت آویزان نمیشود اما درد دارد که بغض هایت تا حلقت بیایند و باز پایین بروند ، درد دارد اشک هایت در چشمانت جمع شوند اما نتوانند پوستت را در آغوش بگیرند .درد دارد ادعا های شناختشان در حالیکه حتی خوب و بدت را تشخیص نمیدهند ، درد دارد که کسی را که از جمع فاصله میگیرد را افسرده بمنامند اما هیچ از افسرده واقعی ندانند ، اگر درست میشناختند میفهمیدند که آن فرد اولویت هایش در زندگی فرق دارد و دوستانش را به جمع خانوادگی ترجیح میدهد و افسرده واقعی عمرا حالش را آشکار نمیکند ، افسردگی شاید در هر کس متفاوت باشد اما بیشتر افسرده ها اصلا نمیگذارند کسی از حالشان بویی ببرد و از یک آدم بی درد و مرفه شاد از و بی مرفه تر خودشان را نشان میدهند میشود گفت تنها یک افسرده میتواند افسرده دیگری را تشخیص دهد یا حداقل کسی که تجربه افسردگی عمیق را داشته !