تنها صدای جیرجیرک ها سکوت را بر هم میزد
چندین لایه لباس بر تن زده بود و بر روی تاب سفید زنگ زده نشسته بود
هندزفری اش را زد و آهنگ love is gone را پلی کرد
نسیم ملایمی میوزید اما سوز سرمایش اندازه طوفان بود
در خودش جمع شد و به منظره رو به رویش نگریست
آب در تاریکی شب همچو طلای سیاه رنگ میدرخشید
گویی باد داشت او را هل میداد تا به سمت رویا هایش پرواز کند
اما از او گذشته بود
چشمان قهوه ای سوخته اش گویی خاموش شده بودند و کریستال های یخ در چشمانش بیداد میکرد
پاهایش از سرما بی حس شده بود اما دست هایش پر حرارت
داشت تمام خاطرات زندگیش را مرور میکرد
گاه لبخندی کوچک، گاه لبخندی تلخ بر لبانش شکل میگرفت
در میان افکارش یاد روزی افتاد که بر همین تاب در سرما نشسته بود و به موضوعی فکر میکرد
# فلش بک #
با خودش بلند بلند صحبت میکرد :
منم خیلی وقتا ناراحت میشم
خیلی وقتا بدم میاد از حرفای آدما
خیلی وقتا منم دلم میشکنه
خیلی وقتا منم ضعیف میشم
خیلی وقتا دلم یه پشتوانه میخواد
یکی که همیشه پشتم باشه و بفهمه ناراحت شدم
ولی همچین کسی نیست ...
آخرش همه قضاوتت میکنند
پس مجبورم خودم خودمو آروم کنم
خودم را در آغوش بکشم
و به کودک ناراحت و پر غصه درونم نکاه کنم که گوشه ای کز کرده و بغض در گلویش بالا و پایین میرود
خیلی وقتا هم من دلم میخواهد دیگران را ناراحت کنم با حرف هایم شاید بفهمند زخم زبان زدن خیلی دردناک است
اما همیشه نوبت که به ما میرسد باید بشیم پتروس فداکار با این تفاوت که باید لب هایمان را روی هم فشار دهیم تا خدای نکرده کسی از حرف هایمان ناراحت نشود :)
اشک در چشمانش حلقه بسته بود از جایش بلند شد و به ماه نگریست و لبخند تلخی زد ، با صدای خنده اش اشک هایش نیز به رقصه در آمدند .
#پایان فلش بک #
با یاد آن روز به سادگی خود زهر خندی کرد
گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به نوشتن دیگر حالش به جایی رسیده بود که نه تنها آهنگ بلکه حتی نوشتن هم حالش را خوب نمیکرد
با پایان نوشتن آن نامه کریه در یادداشت های تلفنش
سراغ فایل های موجود دیگر رفت و بسیاری از آن ها را پاک کرد همان طور که قول داده بود باید آنها را با خود به گور میبرد
رمز تلفن را برداشت و آرام در حال پلی آهنگ هایش به رو به رو نگریست
رفته رفته قلبش شروع کرد به تیر کشیدن
وقت قرص هایش بود
دست در جیبش کرد و جعبه قرص هایش را بیرون آورد و نگاهی بهشان انداخت
بی احساس و سرد دستش را بالا برد و قرص هایش را به دور دست ها پرتاب کرد
درد قلبش بیشتر شد
دستش را محکم روی قلبش گذاشت و لباسش را در مشتش چماله کرد
آرام آرام چشم هایش روی هم افتاد و ضربانش ثابت شد .
اطرافیان پس از دو ساعتی متوجه غیبتش شدند و به دنبالش گشتند در نهایت جسد سرد و بی روحش را در حالیکه تلفنش را در دست داشت پیدا کردند و ....
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
«بابا طاهر»