وقتی در عبور از مسیر زندگی، گاهی در گوشه ی خلوت خویش می نشینی و نگاهی از سر اندیشه، به آن چه که از ابتدای حیات بر تو گذشته، دقیق می شوی و در نهایت دشواری ها بخشی از نعمت ها و آسانی هایی را که خداوند به تو ارزانی داشته، بر می شماری و عطر خوشایند سپاسگزاری بر زبانت که نه، بلکه بر همه وجودت می نشیند، تو غرق در آرامشی.
آن گاه که در عبور از تنگنای کوچه های باریک و تاریک سختی ها، فرشته ای پیدا می شود و به زلال نورانی توکل، جانی تازه به تو می بخشد، تو دوباره آرامش را تجربه می کنی.
چون به کوهی از قدرت و اعتماد تکیه می دهی و به روحی از امید و بشارت زنده می شوی.
به آن چه داری و نداری راضی باش و بدان که حتی در پس نداشته ها نیز، دارایی هایی ارزشمند پنهان است که معلم حکمت الهی در اکثر اوقات، با گذشت زمان از اسرار آن پرده بر می دارد؛ همچنان که اگر خوب بنگری، در ماورای هر زشتی، زیبایی و از پی هر ناخوشی، خوشی و در دل هر سختی آسانی است. تنها کافی است نگاهت را تغییر دهی و ما این مطلب را از وجود ستارگان بر گستره شب و از طلوع شکوهمند صبح بر تارک آسمان، آموخته ایم که به راستی دشواری ها تا ابد باقی نمی مانند.
جهان با همه مظاهرش، بر آن است تا روح ما را با دست های نوازش گر خویش به آرامی و طمأنینه پیوند دهد، آسمان با رنگ آبی اش، با ماه و خورشیدش، با ستارگان درخشانش، با ابر هایش ...
و باران با ترنم روح انگیز و قطرات نقره فامش، آن زمان که در کام تشنه زمین، آبی گوارا می شود و این بار هنرنمایی زمین با بیداری پر از ناز و کرشمه ی درختان و گیاهان و سبزه ها آغاز می شود. دانه ها و گل ها به مدد خمیازه ای، خاک را به کناری زده تا در تلألو آفتاب، حریر هزار رنگ و هزار نقش خویش را به نمایش بگذارند؛ آری همه چیز برای آدمی...
لَختی کنار رودخانه ای می نشینی و عبور بی دغدغه ی آب را بر عرصه ی آن مرور می کنی، حتی اگر تخته سنگ های عظیم بر سر راهش باشند، همچنان به حرکت ادامه می دهد و این چنین درمی یابی که همه چیز در حال گذر است، چه نیک و چه بد دنیا. و آن چه که مهم است، شفافیت و درخشش توست در همه دوران.
بهار، روزی همه زیبایی اش را برای قدوم پاییز، پر پر خواهد کرد. خورشید، با همه عظمتش به غروب فکر می کند و ماه و ستارگان به سو سوی روز در بامدادان می اندیشند؛ در همه ی لحظه های زندگی، مرگ موج می زند؛ در دل هر زندگی، مرگ و در دل هر مرگی، زندگی نهفته است و آن چه که زنده و پایدار حقیقی است، خداوند است و روح خدایی آدمی که برای خداست.
بنابراین دل به زلف دنیا نبند و در بوستان یاد خدا، میزبان روح خویش باش.
آن جا که لیوان آبی و یا استکان چایی، به دست لرزان پدر و مادری می دهی و غبار تنهایی را از چهره ی پر چین و چروکشان می زدایی...
آنجا که در دل دریایی ات، هیچ کدورتی دوام نمی آورد و درس بخشندگی را بار ها و بار ها دوره می کنی...
آنجا که همه ی بندگان را حاملان روح الهی می دانی و در صدد کشف و اثبات خوبی آنان هستی...
آنجا که بی وقفه در هر جا و در حق هر کسی، بی توقع نیکی می کنی...
آنجا که هوای ناپاک بدخواهی را به شمیم لبخندی، معطر می سازی، تو در همه ی این لحظه ها به نام و یاد خدا آرام گرفته ای....
آرامش لزوما در کنار سفره های رنگین و مزین شده به انواع خوراکی ها و در خانه ها که چه عرض کنم، کاخ هایی پوشیده شده به حصار سخت تجملات، منزل نمی کند.آرامش احساس خوشایند و نابی است که می توان آن را زیر سقفی بالای سر، در جمع صمیصی خانواده، با غذایی ساده و قلب هایی آکنده از مهر، تجربه کرد.
آرامش موسیقی دل آرامی است که اگر بخواهی حتی از لابه لای لایه های تو در توی گرفتاری ها و مشکلات، به گوش جانت دست می یابد و چشم هایت را بر همه اضطراب ها می بندد و جایی برای لبخند بر روی لب هایت باز می کند و دست در دست تو راهی خانه قلبت می شود و نگین شادمانی و رضایت را بر سردر آن می آویزد و این حس دلپذیر و موسیقی وصف ناشدنی، در پناه یاد خداوند که در نهایت اقتدار و عزت است و نیز دوری از همه ی امور ناشایست و ناخالصی ها، همچون بخل و حسد و بدخواهی و خیانت و ... از آنِ ما خواهد شد.
آرامش یعنی امید یعقوب (ع) به بازگشت حضرت یوسف و ذکر گفتن یوسف (ع) در دل چاه و حضور ابراهیم (ع) در انبوه آتش و مطیع بودن اسماعیل (ع) در زیر تیغ و سکوت حضرت مریم در میان قومش و حضور آسیه در کاخ فرعون و مناجات پیامبر (ص) در غار حرا ء و "فزت و رب الکعبه" علی (ع) در مسجد کوفه و نماز حسین (ع) در ظهر عاشورا و " ما رأیت الا جمیلاً " زینب (س) در کاخ یزید و " انا الحق" حلاج بر چوبه دار.
تفکر را در نظری دقیق به طبیعت و جسم و جان خویش ضرب می کنی و از توجه به حساب و کتابی که چونان رشته ای نامرئی همه عوامل و وقایع را به یکدیگر مربوط ساخته، می دانی که بخش عمده ای از آرامش ما، حاصل نظم در زندگی است و سعی می کنی در انجام همه امور منظم باشی.
به گل های عطر آگین بوستان یا برگ های تک گلدانی که در منزل داری نگاه کن و سرسبزی و نشاط را و جوانه زدن را از آن ها بیاموز.
بر ساحل دریا، روی شن ها یا کنار برکه ای در دور افتاده ترین روستا، پا برهنه راه برو، بگذار برهنگی ازتمامی رذایل را تجربه کنی.
هنگام نزول باران و برف، لختی بدون چتر حاضر شو و اجازه بده غرق بوسه ی قطرات باران و دانه های برف شوی.
پنجره را بگشا و برای پرندگان قدری خرده نانی و یا دانه ای بپاش و اگر جای پنجره در خانه خالی است؛ دریچه ی قلبت را باز کن و برای کبوتر دلت، دانه های امید و مهربانی و عشق بپاش و خود نظاره گر این جشن بزرگ بخشش باش.
آرامش، همیشه در پس دارندگی و آسایش به وجود نمی آید؛ گاهی هم می توان با قهقهه ای از صمیم قلب، دیوار بلند فقر و نداری و هر ناهمواری را به تمسخر بگیری و آن را به دشتی هموار، مبدل سازی.
می دانم سخت است اما باورکن محال نیست. این قهقهه نیرومند، عصاره ی تفکر به موقع، تلاش مستمر و توکل به خداست و این دست های نامرئی و معجزه گر امید است که در تمام مسیر تا پیروزی به همراه توست.
آرامش می تواند آن قدر به تو نزدیک باشد و مدام برایت نغمه سرایی کند و یا آن قدر دور که همچون آرزوی محال در دوردست ها منزل گزیند؛ انتخاب با توست، این گنج نهفته در درونت را به شاه کلید کوشش و امید و خوبی باز کن و به همراه دیگران از آن بهره مند شو