جمالزاده تازه از سفر فرنگ برگشته است. به دیدار دوست پدرش که کتابفروش است میرود. آنجا پیرزنی را میبیند که از فرط ناچاری چند جلد کتاب همسرش را میخواهد به کتابفروش، بفروشد؛ اما کتابفروش آنها را نمیخواهد و جمالزاده دلش به حال آن زن میسوزد و کتابها را به همراه چندتکه کاغذ لوله شده میخرد.
مدتی بعد که به فرنگ برمیگردد به یاد آن چندتکه کاغذ لول شده میافتد و به صرافت خواندش میافتد. قصه جوانی بود که به تیمارستان افتاده بود و از زبان خود جوان نوشتهشده بود و جمالزاده میگوید آن نوشته را عیناً بدون دخل و تصرف در کتاب آوردهام.
با این دیباچه، اول باورت میشود که این داستان کار جمالزاده نیست؛ اما با توصیفات زیبا و دقیقی که جمالزاده از تکتک شخصیتها نموده است و هر توصیف خودش یک داستان کوتاه دیگر است، مطمئن میشوی که جز جمالزاده، هیچکس نمیتوانسته چنین زیبا و شیرین بنویسد.
اما عمویش قصد ندارد که دخترش را به او بدهد که از مال دنیا هیچ ندارد؛ بنابراین از آن خانه رانده میشود و به خانه دوستی میرود. مدتی بعد دوستش مجنون میشود و با جنون دوستش، پای او به دارالمجانین باز میشود.
قهرمان داستان با رفتوآمد به دارالمجانین، با اهالی آنجا آشنا میشود و سر و سری با برخی از اهالی آنجا پیدا میکند. فردی به نام هدایت علی یا بوف کور رفیق گرمابه و گلستان محمود میشود. رفتوآمدهای محمود به دارالمجانین بهواسطه این دوستی تازه زیاد میشود. مدتی بعد، چون جایی برای ماندن ندارد خودش را به دیوانگی میزند تا پای او هم به دارالمجانین باز شود. با پای خودش میآید اما دیگر از بیرون رفتنش خبری نیست. عمویش میمیرد و دخترعمویش برای او پیغام میفرستد که خودش را به او برساند؛ اما او هر کاری میکند نمیتواند از آن دارالمجانین بیرون بیاید و اینطور که معلوم است تا آخر عمرش ساکن دارالمجانین است.
محمدعلی جمالزاده بابیانی شیرین و زیبا تکتک شخصیتهای داستان رو توصیف میکند و هیچکدام را از قلم نمیاندازد. گیرایی داستان به حدی است که نمیتوان لحظهای کتاب را بر روی زمین گذاشت و خواننده مشتاق است که تا انتها داستان را بخواند. قالب داستان طنز است؛ اما بلایی که قهرمان داستان بر سر خودش میآورد، پایانی که میتوانست با مرگ عموی محمود بهخوبی تمام شود را بر کام خواننده تلخ میکند.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده