ویرگول
ورودثبت نام
توکا
توکا
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

لیلی

کوچه ای دراز، باریک و بن بست با خانه هایی آجری که تنها درب خانه های یک سمت رو به کوچه بود و خانه های سمت دیگر تنها دریچه ای کوچک داشتند که نظاره گر وقایع کوچه باریک بودند. ظهر بود. از سکوت سنگین حاکم بر کوچه می شد فهمید که اهل کوچه در خواب نیمروزی هستند. هیچ کسی در کوچه نبود جز لیلی که روی سکوی جلوی خانه شان نشسته بود و با عروسک پارچه ای که موهایی مجعد و بافتنی داشت، بازی می کرد و برایش لالایی آرامی را می خواند.

لالا لالا لالا لالا بخواب زیبا لالا لا لالا بخواب زیبا....

خانه ها بهم چسبیده بودند. باد صدای لالایی اش را به خانه همسایه برد و دخترک همسایه دوان دوان با شوق و اشتیاقی که در چشمانش بود به سمت لیلی امد.

لیلی دیشب تولد گرفتی؟

لیلی عروسکش را به دوستش نشان داد و گفت: «اوهوم مادربزرگ برایم عروسک آورده بود».

دخترک با تعجب به لیلی و عروسکش نگاه کرد. سال پیش بود که مادر بزرگ لیلی به رحمت خدا رفته بود و هنوز صدای زنجموره های لیلی در گوش دوستش مانده بود.

لیلی چه عروسک قشنگی داری؟ می شود آن را به من هم بدهی.

نه نمی شود. هدیه مادربزرگم است. آخر خیلی دوستش دارم.

لیلی من عروسکی ندارم فقط اجازه بده کمی بغلش کنم.

باشد بیا بگیر. فقط اذیتش نکن.

باشد. قول می دهم. لیلی راستی کیک هم داشتید؟

بله مگر تولد بدون کیک هم می شود.

از همان خامه دار ها؟

بله بله از همان ها. خامه اش هم صورتی بود. وای نمیدانی چقدر خوش مزه بود.

رویش گل هم بود؟

بله پر از گل های سفید و صورتی تازه دو طبقه هم بود.

بادکنک چی؟

خانه مان را پر از بادکنک و فشفشه کرده بودیم.

کاش یک بادکنک هم برای من می­آوردی؟

کاش زودتر می گفتی. دیشب همه شان را ترکاندیم. اخر کیف تولد به ترکاندن بادکنک هایش است دیگر.

لیلی کاش من هم دعوت کرده بودی؟ راستی چرا من را دعوت نکرده بودی؟

آخه،... نمی دانم تولدمان خانوادگی بود دیگر نمی شد که.

کیک چی؟ می­شد کمی کیک برایم بیاوری.

نه نمی شد. مهمان ها زیاد بودند و کیک خوشمزه. به خودم هم کم رسید.

حیف شد. من اگر تولد بگیرم تو را حتما دعوت می­کنم. کیک هم برایت از همه بیشتر می گذارم.

راست می گی؟

پس چی تو بهترین دوستم هستی.

پس لطفا خامه کیکت صورتی باشد. من خامه صورتی رو خیلی دوست دارم. اصلا نمی دونم چه مزه ای ولی مطمئنم خوش مزه است.

اشکالی ندارد من هم نمی دانم. راستی مگر خامه کیکت صورتی نبود؟

لیلی سرش را پایین انداخت و از در زنگار رفته خانه به داخل رفت و از لای در گفت: مراقب عروسکم باش. من خیلی خوابم میاید.

باشد. حرف بدی زدم. چرا مزه خامه صورتی را نمی دانست. نکند خامه کیکش صورتی نبود؟...

لالا لالا لالا لالا بخواب زیبا لالا لا لالا بخواب زیبا....

کیکخامهداستان کوتاهلیلیعروسک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید