مام سفید گیس طبیعت در آغوش پر مهرت به تماشای تو نشسته ام و آرزو می کنم آغوشت هیچگاه گرم نباشد و هیچگاه بر گیسوان سفید رنگت، خضاب نبندی. می دانم این اوج خودخواهی است اما نمی دانم این چه مساله غامض و بغرنجی است در حالیکه من از سفیدی تنت در شعفم دیگری تو را عروسی جوان و زیبا می خواهد. تو مهربانی، با من که همیشه مهربان بوده ای. هرچند آغوشت سرد است. با اینکه کمتر کسی میل به تفرج در دامان تو دارد، اما برای من تفرجگاه زیبایی هستی. اصل برای من خود زندگی هستی و زندیگ بی تو معنایی ندارد. مام سفید گیس من، می دانم آرزوی من امری محال است. وقتش که برسد، من باید بروم و تو انگار از رفتن من شاد شده باشی، موهایت را شانه می زنی و حنا می گذاری و با گل های ریز و درشت اطلسی ان را می آرایی و لباس سبزت را می پوشی. اما من هیچ وقت تو را در آن لباس سبز ندیده ام و تنها وصفش رااز زبان کودکانی شنیده ام که گاهی به درور از چشم مادران خود با پوششی گرم که از گزند تو در امان باشند، در دامان تو به بازی با گلوله های برفی مشغول اند.
نمی دانی که چقدر از دیدن خنده های آن ها مشعف می شوم و گاهی دستی هم بر روی صورتم می کشند و ارزو می کنند که تا سبز پوشی تو من هم باشم. آرزوی آنها نیز مانند آرزوی من کودکانه است. اما چه اشکالی دارد که آرزوی کودکانه داشته باشم. می دانی که من با آغوش گرمت میانه ای ندارم. گرم که میشوی، همه از گرمای وجودت بهره مند می شوند اما تن من به یکباره آتش می شود. من با روی گرمت میانه ای ندارم. از همان اول هم گفته بودم که من طبعی سرد دارم و تا زمانی که سرد باشی با تو می مانم. اما از خدا پنهان نیست از تو چرا پنهان باشد، من هم یکبار آرزو کردم که همیشه در کنارت باشم.
من و گیس سفید تو عضوی جدا نشدنی و منفک هستیم. اصلا من عاشق گیس سفیدت شده بودم. به تو گفته بودم که اگر بر گیسوانت رنگ بگذاری رهایت می کنم. نمی دانم من از رها کردن تو بیشتر رنج می برم یا تو از ندیدن من. چه سفسطه ای می کنم. مسخره است. معلوم است دیگر، این من هستم که رنج دوران می کشم و تو انگار نه انگار به زندگیت ادامه می دهی و هربار به رنگی در می آیی و من دوباره در انتظار سفید پوش شدنت می مانم تا دوباره در آغوش سرد و پر مهرت ظهور کنم. اما خودمانیم ها تو عروس هزار چهره ای هستی که هربار به شکلی در می آیی و برای هزاران نفر دلبری می کنی. اما برای من فقط همان عروس سفید پوش دوست داشتنی است و چهره های دیگرت را نمی پسندم. نمی دانی از الان چه غلغله ای درونم به پا شده است. چیزی در وجودم به غلیان در آمده است که دیگر تو را نخواهم دید. حس می کنم گرم شده ای و تنم در حال سوختن است. حسی به من می گوید، این آخرین دیدار من و تو است و دیگر هیچ وقت گیسوانت به سفیدی امروز نخواهد بود. اما مام سفید گیس من، من بازهم می گویم به امید دیدار. اما اگر قسمت مان به دیدار نبود، این را بدان که زندگی من بدون حضور تو هیچگاه معنایی نداشت و من تا آخرین قطره وجودم عاشقت بودم. گرم است و تنم طاقت این گرما را ندارد. دارم ذره ذره آب می شوم و بازهم آرزو می کنم که این آخرین دیدارمان نباشد. همیشه رفتن درد دارد و خداحافظی سخت و پر سوز و گداز است. نمی دانم چرا این بار سخت تر از بارهای پیش است شاید برای این حس لعنتی است که چند روزه مثل خوره بر جانم افتاده که این بار، بار آخر است. خداحافظ زیبا روی مه سیمای من، خدا ... .
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
تمرین کلمه برداری: مام سفید گیس، غلغله، منفک،غامض، بغرنج، تفرج، غلیان، سفسطه،