توکا
توکا
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

کتلت

قبل‌ترها، زمانی که هنوز مهری به خانه‌مان نیامده بود، هفته‌ای یک‌بار کتلت درست می‌کردم. عاشق کتلت‌هایم بودم. فکر می‌کردم خوب بلدم کتلت درست کنم. هر باریک ادویه را به آن اضافه می‌کردم. هیچ‌وقت کتلت‌هایم یک طعم نمی‌دادند.


بااینکه کتلت‌هایم خوب بودند، اما حسرتش مانده بود روی دلم که بتوانم فقط یک‌بار، همان طعم قبلی را خلق کنم. امروز هم بعد از مدت‌ها خواستم، کتلت درست کنم. از وقتی‌که مهری همخانه‌مان شده بود، دیگر کتلت درست نکرده بودم. خجالت می‌کشیدم که کتلت درست کنم. طعم کتلت‌های مهری عالی است. رازش را هیچ‌وقت به من نگفته است؛ اما من خودم رازش را می‌دانم. منتها نمی‌دانم ادویه‌ای که می‌ریزد را از کدام عطار باید بخرم. ادویه همیشه پیش اوست. ادویه او عشق به میزان کافی است. من عشق دارم اما هنوز نمی‌دانم به میزان کافی یعنی چه؟ اگر او نباشد، من نمی‌توانم کتلت‌هایی مثل او درست کنم. علاوه بر این کتلت‌هایش همیشه یک‌شکل است. کتلت‌های من هرکدام یک‌شکل است. یکی شبیه ماهی درون حوض و دیگری گربه روی دیوار، هیچ‌وقت نتوانستم کتلت‌هایی یکدست و یک‌شکل درست کنم. همیشه خدای یک پای بساط می‌لنگد.

?

مهری می‌خندید و می‌گفت: «تا عشق نباشد، همه کارهایت، خراب از آب درمی‌آیند. عشق که باشد، همه‌چیز خوب و درست می‌شود. اصلاً تو نیستی که کاری می‌کنی، این نیروی عشق است که همه‌چیز را درست می‌کند.»

مهری خوب حرف می‌زد. درست نقطه مقابل من بود؛ اما من در برابر مهری راحت بودم. مهری تنها کسی بود که معنای حرف‌های نگفته‌ام را می‌دانست.

می‌گفتم: «مهری به نظرت من عاشق نیستم؟»

می‌گفت: «نه به‌اندازه‌ای که مجنون شوی.»

راست می‌گفت، مهری عاشق بود. عشقش به حدی زیاد بود که نمی‌توانست به یک نفر بدهد و آن را به تمام دنیا بخشیده بود. هیچ‌وقت، گله و شکایتی نداشت. هرچه بود، مهر بود و مهر؛ اما من زیاد پیش می‌آمد که خودخواه شوم. عشقم کم بود. گاهی آن را فقط برای خودم در جعبه‌ای دربسته نگه می‌داشتم. من به میزانی که مجنون شوم، عاشق نبودم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید