ویرگول
ورودثبت نام
Narges Toloei
Narges Toloeiزندگی اونقدرا خوب نیست اما ارزش جنگیدن داره
Narges Toloei
Narges Toloei
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

یک (خط) پایان دیگر

به هرحال باید تکلیف مسئله های باز یه روزی معلوم بشه،

مثل احساست بی سر و ته و بی مقصدی که هیچوقت شهامت روبرو شدن باهاشون رو نداری و امید واهی برای به سرانجام رسیدن و نتیجه دادن جلوی خاتمه دادن بهشون رو میگیره.

گاهی اوقات با احساساتم سر میز مذاکره میشینم، جرئت به خرج میدم و چشم تو چشم ازشون میپرسم که برنامه شون برای آینده چیه و کی قراره تصمیم بگیرن و من رو از این عذاب بلا تکلیفی رها کنن و این اتفاقیه که فقط هر ده سال یکبار ممکنه توی زندگی من رخ بده و امان از سختی این لحظات و عرق سرد روی پیشونی من در تمام طول مذاکره!

چطور میگذره؟ اینبار با سوگواری و اشک ریختن گذشت ...

اشک ریختم و اشک ریختم بدون اینکه از خودم بابت این غم عجیب بازخواست کنم.

وقتی تموم شد و احساس سبک بودن قلبم رو درک کردم روز بعد شروع به سوال پرسیدن کردم:

چرا این احساس غمه؟ به کجا قصد داری برسی؟ الان کجای مسیری؟ مسیر درست کدومه؟ اصلا چرا توی این مسیری و اینجا چیکار میکنی؟ منشأش چی بود؟ چقدر طول کشیده؟ و نهایتا از خودم پرسیدم آخر این داستان چیه؟ با آخرین سوال به جواب دست پیدا کردم.

حالا دیگه وقت بستن این پرونده نیمه بازیه که دوساله روی میز داره خاک میخوره و هربار چشمم بهش میوفته میگم فردا فردا حتما راجع بهش فکر میکنم یه تصمیم درست و حسابی میگیرم و بهش خاتمه میدم هرچند که دست سرنوشت آنچندان علاقه ای به راه اومدن با من و تصمیماتم نداره و به این راحتی بی خیال من نمیشه، هیچوقت...

اینبار اما به جواب که رسیدم سنگینی روی قلبم و سبکی ذهنم رو همزمان دیدم و این تناقض در نهایت منجر به احساس خوب و لذت بخشی نمی شد از اونجایی که هیچوقت قلبم توی زندگی من برنده نشده با اینکه خیلی وقت ها بهش میدون دادم و اجازه دادم اون چیزی که میخواد رو دنبال کنه.

حالا با یه قلب سنگین و خسته و درمونده در این اتاق تاریک و قصه ناتمام رو میبندم و کلیدش رو جایی میزارم تا به این راحتی ها نتونم پیداش کنم .

احساستصمیم
۴
۲
Narges Toloei
Narges Toloei
زندگی اونقدرا خوب نیست اما ارزش جنگیدن داره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید