sahel
sahel
خواندن ۱ دقیقه·۳ روز پیش

خاطره شب چله

مامان در اتاقمو زد و گفت داریم میریم شیراز جشن شبه چله یا همون یلدا پیش کله خانواده ایم و من یه لحظه استرسی گرفتم که غریبانه بود بخاطر این ک چند سالی بود خانوادمو ندیده بودم و از این که بخوام برم و احساس غریبی کنم زیاد بود همه همبازی های بچگیام اونجا بودن و معلوم نبود منو هنوز یادشون هست یا نه خلاصه وسایلمو جمع کردم و با ذوق و استرس برای دیدار خانواده مادری شروع به حرکت کردیم بعداز چندساعتی که توی قطار بودیم و رسیدیم خیلی از این خوشحال بودم که امدم توی شیراز شهر قشنگ مادریم پراز حس خوب و مردم تو دل برو و مهربون که خیلی اصالت زیبا ازشون می بارید . زنگ خونه مامان بزرگمو زدم درو واز کرد با نگاه گرم و پر مهر و اون لبخند زیباش با چشمای پراز شوقش که بعد از مامان بابام به من رسیدم باذوق اسسمو صدا کرد و بغلم کرد که کل خستگیم ازم گرفته شد و بوی تنش که خیلی خوب بود .

یکی یکی نوبت بقیه شد دختر خاله هام پسر خاله هام دیدم و یاد بچگی هام افتادم رسیدم به میز شب چله کتاب شعر حافظ اون وسط بود میوه های خوش رنگ و خوشمزه مثله انار و خرمالو هندونه دلمو هوس انداخت با غذاهای اصالت شیرازی تنقلات بی صبرانه منتظر شب یلدا بودم که فالمو برام مامان جون بگیره و شبم مثله بچگیام قصه ننه سرمارو بخونه خلاصه خیلی برعکس تفکراتم پیش گذشت و خیلی صمیمی بود جمع و از خدا شکرگذاری کردم بابت این نعمت خانواده و این شب عزیز




شب یلداشبشب چله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید