دیروز قرار بود پدرهمسرم برای آنژیو به بیمارستان بره، هر چه اصرار کردم که من هم برم گفت خسته میشی و کاری از دستت بر نمیاد، بعد یه نگاهی به بچههاش کردم، غیر از همسرم هیچکدوم اهمیتی نمیداد. در کل من هم نرفتم و همسرم از ساعت شش صبح که رفته بود تا ساعت 10 شب یه سره به این طرف و اون طرف دویده بود. نه که فکر کنین چون پسر اوله یا تنها پسره ها... فقط به این دلیل که به پدر و مادرش اهمیت میده.
ساعت چهار زنگ زد که بابا رو مرخص کردن و عملش نکردن چون کمخونی داره و نمیدونم چه چیزش بالاست و کلیههاش مشکل داره. خلاصه رفته بودن دکتر کلیه و اون هم گفته بود تا یه هفته گوشت قرمز، نمک، چربی و سرخکردنی نخوره و دوباره آزمایش بده. پدرشوهرم 82 سالشه.
کلاً داستان داره این خانواده... .
بگذریم! بریم سراغ کتاب شیوهی گرگ از جردن بلفورت
تا الان به فصل نهاش رسیدم. البته که دیروز فقط صبح تونستم بخونم اما در ادامه در مورد لحن صحبت کرد.
مثلا اگه همسرم من رو کوتاه و بلند صدا کنه:
- سارا!
نیاز نیست ادامهاش رو بگه چون از لحنش میفهمم چیز خوبی در حال اتفاق افتادن نیست تا زمانی که با صدای ملایم و کشداری بگه:
- ســــــــــارا...
البته پدرشوهرم اکثرا با لحن اولی صدام میزنه و همسرم با لحن دومی J
برای فروش خیلی مهمه که با چه لحنی بیان بشه که اعتمادبهنفس به کار رو نشون بده.
قسمت جالب و تاثیرگذار لحن اون جاییه که میخوای روی طرف مقابلت اثر بذاری پس به صورت زمزمه با صدای آروم و لحن متفاوت میتونی چیزی بگی و بعد به صدای خودت برگردی.