رمان عشق و مذهب فصل هفتم امیر در کوچه پس کوچهها، عصبی و نگران قدم میزند. شماره سحر را میگیرد. بــــــــــوق... بــــــــوق... سحر گوشی را جواب نمیدهد،…
رمان عشق و مذهب 6 فصل ششم خود واژهی عشق نیست که آن را عجیب میکند، بلکه احساسی است که آدمهای عجیب میسازد. عشق امیر و سحر در مسیر عجیبی پیش میرود. شب و ر…
رمان عشق و مذهب 5 فصل پنجم روزهای امیر با صدای سحر که مدام در گوشش زنگ میزند میگذرد. «ما به درد هم نمیخوریم... ما به درد هم نمیخوریم... دوستت ندارم... دو…
رمان عاشقانه عشق و مذهب 4 فصل چهارم خشم و ناراحتی سر تا پای سحر را دربرمیگیرد بهطوریکه وقتی وارد خانهشان میشود آقای داودی پی به احساسات دختر دلبندش میبرد. او ب…
رمان عاشقانه عشق و مذهب 3 فصل سوم سحر روی نیمکت داخل آلاچیق پارک نشسته است و سرش را روی تیرک آن قرار داده، پاهایش را روی نیمکت دراز کرده و به آسمان متراکمِ خاکستری م…
رمان عاشقانه عشق و مذهب 2 به محض قطع شدن گوشی تلفن، سحر از جا میپرد و با سرعت به سمت کمد لباسش میرود. بیش از صد دست لباس که همگی مارکدار و برند هستند دارد که نمی…
جشنواره جلال آل احمد 29/دی/1401 یه اتفاق افتاد و من به جشنواره جلال آل احمد و دورهی آموزشی اون دعوت شدم پس به تنهایی چمدون رو بستم و رفتم تهران. از صبح روزی ک…
کهکشان نیستی حقیقتش زیاد مذهبی نیستم. در پست قبل گفتم که در حال ویراستاری کتابی هستم که بعداً اسمش رو بهتون میگم. اون کتاب در مورد شهید میرزایی بود...
معجزهی موفقیت مهمترین چیز اینه که هدف داشته باشی، شهرام اسلامی میگه که فرض کن پنجاه سالته و حالا بنویس که چه چیزهایی رو داری، بعد بیا ریزش کن و بنویس تا