یه اتفاق افتاد و من به جشنواره جلال آل احمد و دورهی آموزشی اون دعوت شدم پس به تنهایی چمدون رو بستم و رفتم تهران.
از صبح روزی که حرکت کردم برف میومد و وقتی به تهران رسیدم همه جا سفید شده بود.
دورهی آموزشی سه روز طول کشید و بعد اختتامیه که به شدت شلوغ بود هم رفتم.
چند روزی تهران بودم و بعد به اصفهان برگشتم.
این تجربهی یک هفتهای اونقدر برای من جذاب بود که متوجه هیچ سختیای نشدم و الان که این رو مینویسم خدا رو شکر میکنم.
وقتی برگشتم کمی زندگیام فرق کرده بود، سه سفارش هم زمان داشتم و اتفاق خوب یا بدی که افتاد این بود به علاوهی کارهای خونه و کارهای نشر و ویراستاری، حالا باید فروشگاه آکواریوم هم بگردونم. بماند که من کلا از هر جانوری میترسم چه برسه به ماهی که لیز هم میخوره. به نظرم این یه چالش جدیده که خدا برای رشد من در نظر گرفته تا با ترسهام مواجه بشم و قدرتم بیشتر بشه.