محمود دولت آبادی در کتاب «روزگار سپری شده مردم سالخورده» می نویسد:
«آنجا یک قهوه خانه بود، اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای، چرا؟ دنیا خراب می شد اگر دقایقی آنجا می نشستیم و نفری یک استکان چای می خوردیم؟! عجله، همیشه عجله. کدام گوری می خواستم بروم؟ من به بهانه رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام ...»
نویسنده از زبان قهرمان داستان، افسوس موقعیتی از دست رفته را می خورد که دیگر به دست نیامده است. گذشته از مفاهیمی چون غنیمیت شمردن دم و سپری شدن عمر و زندگی، در این بند، سخن از قهوه خانه ای است که نویسنده آرزو می کند در آن می نشستند؛ چرا که قهوه خانه امکانی را فراهم می کرده؛ امکان نوعی از زندگی که در نشستن، گپ زدن و نوشیدن دو استکان چای معنا می یافته و شکل گیری نوعی تجربه انسانی را امکان پذیر می کرده است.
فضای فیزیکی، واسطی برای تجربه زندگی و در هم آمیخته و مخلوط با آن است؛ تجربه فضایی با تجربه زیسته انسانی، اغلب چنان در می آمیزد که نقش فضا را در شکل دهی به تجربه محو میکند. اما در نگاهی موشکافانه، نقش آشکاری در زیست انسانی و تعاملات اجتماعی افراد ایفا می کند. از جمله مهم ترین تاثیرات فضای فیزیکی، معین کردن فاصله و جهت گیری فضایی افراد نسبت به یکدیگر است که نوع خاصی از روابط را برای ایشان تعریف می کند. فاصله ای که افراد با هم روبرو می شوند و تعامل می کنند در درک و دریافت آنها از شخصیت و حال و هوا و مقاصد طرف مقابل تاثیرگذار است. «در هر یک از انواع فواصل میان فردی، بدن ها قادر به تجربه دامنه ای از تجربیات هستند که مردم آنها را به عنوان انواع خاصی از تعاملات اجتماعی می شناسند که ممکن است صمیمی، شخصی، اجتماعی یا عمومی باشد. انواع خاصی از ارتباطات بین فردی تنها در فواصل کوتاه رخ می دهد. حس بویایی و لامسه حواس صمیمانه ای هستند چرا که تنها زمانی قابل درک هستند که افراد در فاصله نزدیک تماس بدنی قرار داشته باشند.» (1) گاه افراد بسته به خواست خود فاصله و جهت میان فردی را برمی گزینند، نزدیک شده و یا از هم فاصله می گیرند؛ اما در موارد بسیار، ارتباطات انسانی با همه زیر و بم ها و خطرات و تهدیدهای آشکار و پنهان خود، نیازمند واسطه هاییست. واسطه هایی که بخشی از فشارهای روابط انسانی را بکاهند و افراد را نزدیک به هم و در ارتباطاتی روان و انسانی نگاه دارند. فضای فیزیکی با امکانات گسترده خود، می تواند نقش فعال و قابل توجهی در پیوندهای انسانی بازی کند.
در پژوهشی در این حوزه، کاوان مشاهدات دقیقی در یک کافه انجام داد و تاثیر ابعاد و اندازه های فضایی بر روابط میان افراد را سنجید. نتایج مطالعات وی نشان داد فضاهای خاصی در یک کافه، تعاملات میان افراد غریبه را در یک فاصله شخصی ممکن می کند بدون اینکه افراد احساس خطر کنند. نزدیکی اجباری میان غریبه ها در این مکان ها، معمولا باعث افزایش برخوردهای برنامه ریزی نشده میان افراد می شود اما مردم، رفتارها و میزان تحمل اجتماعی خود را در این شرایط تنظیم می کنند. در این مکان ها، خطر کمتری برای آغاز تعامل با یک غریبه وجود دارد. در جاهایی مانند میز ارائه خدمات، افراد به راحتی با غریبه ها تعامل می کنند. یافته های او نشان داد که در این شرایط فاصله سه چهارپایه (یعنی 2.4 متر تا 3 متر) حداکثر فاصله بین مردمی است که تصمیم می گیرند با هم تعامل کنند.(2)
جهت گیری بین فردی و پیشنهادهای فضای فیزیکی نیز بر نوع رابطه ایجاد شده اثرگذار است. برای نمونه در چیدمان صندلی ها به صورت مجاور، توقعات اجتماعی کمی وجود دارد؛ نه ضد اجتماع است و نه اجتماع محور. اما چیدمانی که مردم را در مقابل هم و رودرروی دیگری قرار می دهد تضاد برانگیز است؛ بیشتر مناسب مسابقه های رقابتی است. نوع برخورد چشمی پدید آمده در اثر این نوع چینش، معمولا زمانی اهمیت می یابد که میزان درگیری روانشناختی طرفین اهمیت داشته باشد. غالبا مردم ترجیح می دهند که با کسانی که نسبت به آنها مورب نشسته اند گفتگو کنند؛ چرا که حالت تهدید آمیز کمتری دارد و مردمی که با هم صمیمی هستند و یا با هم کار می کنند معمولا ترجیح می دهند کنار هم بنشینند. (3)
با این شرح، نشستن در قهوه خانه، فارغ از نوشیدن دو استکان چای یا گپ زدن، خود نوع خاصی از امکان فضایی را آمیخته با تجربه ای انسانی برای آدم های قصه فراهم می کرد که در انبوه مصائب و تلخکامی های روزگار، دمی دل خوش دارند و ای کاش چنین مجالی از دست نمی رفت.