ویرگول
ورودثبت نام
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگیمعمار و جامعه شناس در دنیایی میان این دو🍃...
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگی
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

از حق به شهر تا شهر بازی ها

به بهانه حرکات شادمانه دختران در کف خیابان های اراک


آنچه در اراک به وقوع پیوست (حرکات ورزشی نمایشی دختران در خیابان در اراک)، تجلی زنده همان «حق به شهری» بود که هانری لوفور از آن سخن گفت: حق بازی کردن با فضا، حق تغییر چهره آن، و حق نوشتن دوباره روایتش با زبان بدن.

شهر راه های پرپیچ و خم به واقعیت پیوستن آن رویای باستانی انسانیت است. این واقعیت است که فرد پرسه زن عاشق آن می شود بدون آن که بداند. (بنیامین)

شهر، با پیچ‌وخم‌های بی‌پایانش، عرصه‌ زندگی است؛ جایی که روایت‌ها روی هم می‌نشینند و در کشمکش‌های روزمره، معنا می‌سازند و همواره در حال بازآفرینی خود از طریق کنش‌هایی است که از منطق خشک برنامه‌ریزی می‌گریزند. به گفته والتر بنیامین این همان واقعیتی است که پرسه زن عاشق، بی‌آنکه بداند، در پی‌اش می‌گردد. در هر گذرِ ناگهانی، در هر تقاطعِ به ظاهر معمولی، شهر فرصتی برای یافتن و گم کردن خود فراهم می‌کند. فضاها و عرصه های آن، تنها سنگ و بتن و سیمان نیستند، بلکه صحنه‌هایی هستند که در آنها انسان‌ها و گروه‌ها، در آینه‌ خیابان‌ها، تصویری از خویش را جست‌وجو می‌کنند؛ گاه ناخواسته، گاه آگاهانه، و همیشه در میانه‌ کشاکشی نامرئی بین آنچه هست و آنچه می‌تواند باشد.

شهر از نگاه هانری لوفور نه صحنه‌ای خنثی، که عرصه‌ پویای بازتولید زندگی روزمره است؛ جایی که هر کوچه و میدانی به کارگاهی بدل می‌شود که در آن ساکنان، فضا را با نفس‌های خود می‌آفرینند. آنچه لوفور «حق به شهر» می‌نامد، همانا حق نوشتن دوباره‌ این فضاهاست؛ حق تبدیل سنگ‌های بی‌جان به متن‌هایی زنده که با جست و خیز شادمانه دختران در خیابان، با ردپای بازی کودکان بر خاک، با گفت‌وگوی پیرزنان روی نیمکت‌های پارک و حتی با قهوه‌ای که کارگر ساختمانی روی جدول می‌گذارد، روزانه بازنویسی می‌شوند. در نگاه لوفور شهر واقعی، بیش از آنکه از اندیشه طراحان و مهندسان و نقشه کشان بیرون آید، زاییده زندگی و جنب و جوش مردمی است که با حرکت‌های ریز و درشت خود آن را می‌سازند؛ شهر همواره کشمکشی همیشگی است بین فضای انتزاعی برنامه‌ریزی‌ و کنترل شده و فضای اجتماعی زنده‌ای که از پایین می‌جوشد و در آن جریان می یابد.

هنگامی که هانری لوفور رساله تاثیرگذارش درباره حق به شهر را نوشت، گفت این حق، یک فریاد و یک درخواست است. فریاد به دلیل آنکه واکنشی به درد وجودی بحران غمبار زندگی روزمره بود. درخواست در حقیقت به ما می گفت به این بحران به دقت نگاه کنیم و زندگی شهری بدیلی بسازیم که کمتر از خود بیگانه، معناداتر، سرزنده تر و دستخوش پیگیری جاودانه تازگی درک ناشدنی باشد.

شاید حقیقت شهر را نه در نقشه‌ها، که در همین ترک‌خوردگی مرزها باید جست. آنجا که زندگی، با تمام شور سرکشش، از سد نظم های ساختگی می‌گذرد و فضایی تازه می‌آفریند. این عبورها، هرچند کوچک، همان‌هایی هستند که شهر را زنده نگه می‌دارند؛ همان‌هایی که به ما یادآوری می‌کنند مرزها همیشه آنقدرها که می‌نمایند، سفت و سخت نیستند...

آری، مرزها می‌شکنند، اما نه همیشه با ضربه‌های خشن انقلاب؛ گاه با خنده‌ای که از لای درزهای قوانین می‌گریزد، گاه با حرکتی رقص‌گونه که از خطوط قرمز عبور می کند و گاه با لی لی کودکانه ای که از خط کشی ها رد می شود. بازی کردن، مقاومت شادمانه ای می شود برای عبور از مرزهای تحمیلی. پرسه زن شهری یاد می گیرد قواعد خشک شهری را نه با مواجهه‌ای خصمانه، که با بی‌اعتنایی بازیگوشانه فرو گذارد. بازی، این زبان مشترک آدمیان، از کارکردهای تحمیلی شهر می‌گریزد. بازی، بودن در اکنون است؛ بدون حساب و کتاب و سود و زیان، فارغ از بایدها و نبایدها و ورای تمام برنامه‌ریزی‌های دور و دراز آینده. بازی نه وسیله‌ای است برای رسیدن به هدف و نه سرمایه‌گذاری است برای آینده‌؛ بازی خود زندگی است، آن‌گونه که باید باشد: رها، بی‌قید، و سرشار از شگفتی لحظه‌ها.
حس تعلق به مکان از جایی زاده می‌شود که خاطرات مشترک می‌سازیم؛ آن هم نه با نظاره‌گری، که با بازی کردن در کنار دیگران. در این لحظات است که سنگ و بتن شهر نرم می‌شود، فاصله‌ها از بین می‌رود، و مکان نه با تعاریف رسمی، که با خنده‌های بی‌بهانه، نگاه‌های فهمیده و همکاری‌های خودجوش معنا می‌یابد. در این فضای بازیگوشانه است که انسان به عمیق‌ترین شکل با جهان و مردم پیرامونش ارتباط برقرار می‌کند؛ نه به عنوان تولیدکننده یا مصرف‌کننده، که به مثابه موجودی زنده که صرفاً هست و این بودن را جشن می‌گیرد. هنگامی که دسته‌جمعی روی برگ‌های پاییزی خش خش می کنیم، بی‌دلیل شروع به دویدن در باران می‌کنیم، در تابستان گرم به هم آب می پاشیم یا در روزهای برفی زمستان گلوله های برفی را به سمت هم نشانه می رویم و ...، در واقع به زندگیِ راستین پناه می‌بریم؛ زندگی‌ای که نظام‌های اقتصادی و سیاسی تلاش می‌کنند از ما دریغ کنند. بازی، سنگر انسانیت است؛ جایی است برای به هم پیوستن افراد بسان موجوداتی زنده، در مقابل ماشین بی‌روح و منزوی کننده سوداگری.

اینجاست که شهر واقعاً به خانه تبدیل می‌شود. بازی‌های خودجوش شهری، با سادگی و بی ریایی خاص خود، چیزی را آشکار می‌کنند که برنامه‌ریزان شهری هرگز نمی‌توانند خلق کنند: احساس زنده بودن در مکانی مشترک. در این تجربه‌های جمعی، مرزهای فردیت ذوب می‌شود، فضاها شخصیت می‌گیرند، و خاطراتی شکل می‌گیرد که سال‌ها بعد، با عبور از همان مکان‌ها، دوباره زنده می‌شوند. شاید به همین سادگی باشد: شهری که در آن بازی جریان دارد، شهری است که مردم واقعاً در آن زندگی می‌کنند.

شهرها را می‌توان با بازی بازپس گرفت؛ با همان حرکات خودانگیخته و کنش هایی که به ظاهر هدف مشخصی ندارند جز خندیدن، دویدن بی‌هدف، یا بالانس زدن روی جدول پیاده‌رو. این همان تپش زندگی و جنبش سیالی است که شهری شاد و زنده از دل آن متولد می شود و در مقابل منطق خشک مسلط می‌ایستد؛ شهری که در آن، هیچ چیز آنقدر جدی گرفته نمی‌شود که نتوان آن را به بازی گرفت. بازی در پس ظاهری که بی‌معنا می نماید، شورشِ زندگی است علیه قالب‌های کلیشه ای و ازپیش‌تعیین‌شده و سفت و سخت.

و شاید این همان نقطه‌ی اوج حق به شهر باشد: حقِ بی‌هدف بودن، حقِ بازی کردن، و حقِ خندیدن به تمام قواعدی که می‌خواهند زندگی را در چارچوب‌های خشک بگنجانند. شهری که بازی را جدی می‌گیرد، در واقع تنها یک چیز را جدی گرفته است: زندگی را.



شهربازیخیابانزندگی
۱۶
۰
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگی
معمار و جامعه شناس در دنیایی میان این دو🍃...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید