ویرگول
ورودثبت نام
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگیمعمار و جامعه شناس در دنیایی میان این دو🍃...
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگی
خواندن ۶ دقیقه·۵ ماه پیش

اگر بروند؟!...

در روزهای جنگ و پساجنگ و ناامنی های روزافزون، دغدغه ای عمیق تر از ویرانی ها مرا می آزارد: فرار خاموش مغزهایی که می توانند این ویرانی ها را بازسازی کنند. فرزندان فرهیخته این دیار که سال‌ها با تمام ناملایمات ساختند و ماندند، اما آینده پیش بینی ناپذیر و نامطمئن، امروز ایشان را در آستانه تصمیمی دردناک قرار داده است.


در باب رفتن نخبگان و مغزها بسیار گفته‌اند و پژوهش‌های فراوانی انجام شده است. تحلیلگران اقتصادی بر زیان‌های مالی کلان این پدیده تأکید کرده‌اند، چرا که هر سال میلیون ها دلار سرمایه انسانی و هزینه‌های آموزشی بر باد می‌رود. صاحب‌نظران علمی از افت کیفیت آموزش و پژوهش سخن می‌گویند و متخصصان علوم اجتماعی درباره تضعیف بنیان‌های توسعه هشدار داده‌اند. روانشناسان اجتماعی از تأثیرات مخرب این پدیده بر انگیزه نسل جوان می گویند، چرا که هر خروج، پیامی ناامیدکننده به دانشجویان و پژوهشگران جوان می‌فرستد و کارشناسان سیاسی بر کاهش نفوذ بین‌المللی کشور در عرصه‌های علمی و فناورانه تأکید می‌کنند. رفتن هایی که اغلب نه از سر تمایل، که از روی ناچاری است. بسیاری از این فرهیختگان سالها با تمام مشکلات ساخته اند و مانده اند، اما وقتی می بینند نه تنها شرایط بهبود نمی یابد، بلکه هر روز بر دشواری ها افزوده می شود، در نهایت تسلیم می شوند. آنها می روند در حالی که هنوز دل در گرو این خاک و خانه خود دارند. اما بلندای اندیشه ایشان دیگر تحمل سقف کوتاه نابخردی ها و کوته بینی ها را ندارد.

اما نکته دردناک دیگری در این رفتن است که کمتر از آن سخن گفته شده و بدان پرداخته شده؛ با رفتن هر ستاره، نه یک فرد، که جمعی از دست می رود. یکی از اثرات کمتر دیده شده مهاجرت نخبگان، از دست دادن اثر چندبرابری آنها بر رشد حلقه های پیرامونی است. نخبگان نه تنها به عنوان افراد مستعد، بلکه به عنوان موتور محرکه توسعه اجتماعی و فکری اطرافیان خود عمل میکنند. آنان با انتقال دانش و تجربه ای که از اندیشه تیزبینشان گذر کرده، شبکه هایی از دانش و اندیشه پدید می آورند و با الهام بخشی به دیگران، ظرفیت های نهفته و یا خفته جامعه را بیدار میکنند. درست به همان گونه که کارگردانی درجه یک از بازیگران معمولی هم اجرایی خیره کننده می گیرد، نخبگان می توانند با حضور خود «معجزه جمعی» خلق کنند و استعدادهای معمولی را به استثنایی بدل سازند. این اثر نامحسوس اما عمیق، یکی از بزرگترین زیان های مهاجرت نخبگان است.

استعدادهای برتر همچون قطب‌نمای جامعه، نه تنها مسیر پیشرفت را نشان می‌دهند، بلکه با نگرش خود جهان را دگرگون می‌سازند. آنها «هنر ممکن‌سازی» را نیک می شناسند؛ با حضورشان دیوارهای ذهنی فرو می‌ریزد و افق‌های جدیدی گشوده می‌شود. معادلات ذهنی افراد متحول می شود؛ ناممکن‌ها ممکن می‌شوند، اهداف کوچک، بزرگ می‌شوند، و شکست‌ها تبدیل به تجربه می‌گردند. جسارت فکری ایشان برای جمع، راه هایی تازه را می گشاید و با نگاه و زاویه دید خود، جامعه را از دام تفکر مبتنی بر کمبود رها می کنند. یک نخبه با اندیشه و عمل خود به دیگران می‌آموزد که محدودیت‌ها تنها سکوی پرتابی برای جهش‌های بزرگ هستند. این «اثر تشعشعی نخبگی» مانند نور خورشید، به همه اطرافیان انرژی و گرمای رشد می‌بخشد.

این ستارگان پرنور با روشنایی خود، فضایی می‌آفرینند که در آن همه می‌درخشند. آنها با خلق فرصت‌های جدید، کیک موفقیت را برای همه بزرگتر می‌کنند؛ کارآفرینان نخبه صدها شغل می‌آفرینند، اساتید برجسته نسل‌های جدیدی از اندیشمندان پرورش می‌دهند، و پزشکان متعهد سطح سلامت جامعه را ارتقا می‌بخشند و شاگردانی چون خود یا برتر از خود بر جای می گذارند. این اقتصاد مبتنی بر نخبگی است، جایی که پیشرفت فردی و جمعی در هم تنیده شده‌اند. روحیه برنده نخبگان، میراث نامرئی دیگر ایشان است. آنها با عمل و تلاش خود مرزهای پیشرفت را جابه جا می کنند و قالب های ذهنی کلیشه ای و «نه گو» را در هم می شکنند. این سرمایه روان‌شناختی، گرانبهاترین هدیه‌ای است که یک جامعه می‌تواند دریافت کند.

در بطن هر جامعه‌ پویا، نخبگان نه تنها به عنوان افراد مستعد، بلکه به عنوان معماران نامرئی پیشرفت جمعی عمل می‌کنند. آنها با حضورشان شبکه‌ای از تأثیرات عمیق و چندلایه می‌آفرینند که از مرزهای فردی فراتر می‌رود. این فرهیختگان با دانش و خلاقیت خود، پل‌هایی زنده بین طبقات مختلف اجتماعی می‌سازند؛ پزشکی که در مناطق محروم خدمت می‌کند، نه تنها دردها را درمان می‌کند، بلکه امید به تغییر را در دل جامعه می‌کارد. معلمی بااستعداد در مدرسه‌ای کم‌بضاعت، قادر است مسیر زندگی ده‌ها کودک را دگرگون کند و نسلی جدید از فرصت‌سازان را پرورش دهد. این همان عدالت اجتماعی زنده است که از مسیر دانش و نخبگی می‌گذرد.

نخبگان واقعی همچون قلب‌های تپنده‌ای هستند که خون تازه‌ پیشرفت را به رگ‌های جامعه تزریق می‌کنند. آنها با تربیت شاگردان برجسته، نسل‌های جدیدی از استعدادها را پرورش می‌دهند و با نقدهای سازنده‌شان، سیستم‌های فرسوده را به چالش می‌کشند. استانداردهای بالای آنها کیفیت عمومی را ارتقا می‌بخشد و فضایی می‌آفرینند که در آن همه می‌توانند رشد کنند. این چرخه‌ نخبگی، جامعه را به جلو می‌راند و مانع از رکود و ایستایی می‌شود.

در روزهای سخت و بحران‌هایی مانند خشکسالی یا همه‌گیری، این نخبگان هستند که با نوآوری‌های خود تهدیدها را به فرصت‌های جمعی تبدیل می‌کنند. آنها راه‌حل‌های بدیع ارائه می‌دهند، مردم را به اقدام جمعی ترغیب می‌کنند و تاب‌آوری جامعه را در برابر مشکلات افزایش می‌دهند. جامعه‌ای که به نخبگان خود بها می‌دهد، به تدریج می‌آموزد فرهنگ مرجع‌پذیری را در خود نهادینه کند؛ فرهنگی که در آن به جای دشمنی با برتری، آن را الگو قرار می‌دهد؛ به جای ترس از تغییر، آن را مدیریت می‌کند؛ و به جای تقلید کورکورانه، نوآوری را می‌آموزد.

حضور حتی یک نخبه در یک سازمان یا جامعه می‌تواند اثرات ضد فرسایشی چشمگیری داشته باشد. آنها مانند سدی در برابر رکود فکری و سازمانی عمل می‌کنند، فساد سیستماتیک را کاهش می‌دهند و انگیزه‌ کار جمعی را افزایش می‌دهند. اما ارزش واقعی نخبگان نه تنها در آنچه انجام می‌دهند بلکه در بازدارندگی و جلوگیری آنها از مواردی چون انحطاط علمی، یأس اجتماعی و عقب‌ماندگی فناورانه است.

و حرف آخر اینکه استعدادهای برتر نه تهدیدند و نه رقیب، بلکه همچون درختان تناوری هستند که ریشه در خاک این سرزمین دارند و سایه‌شان بر سر همگان گسترده است. آنها اکسیژن پیشرفت و هوای تنفس را برای همه جامعه خلق می کنند و با محافظت از خاک و جذب باران، زمینه را برای رویش هزاران گیاه دیگر فراهم می‌سازند و اگر از کوته نظری های کهنه بگذریم، درمی یابیم که حفظ یک نخبه، به معنای آبیاری تمام باغ امیدهای این دیار است. این سرمایه‌های انسانی، ثروتی فراتر از مرزهای سیاسی و جناحی هستند. بحران‌های امروز اگرچه سهمگین‌اند، اما گذراست. آنچه ماندگار است، زخمی است عمیق‌تر؛ درد از دست دادن نسلی که می‌تواند نهال رویاهای ایران را به شکوفایی برساند؛ آسیبی که شاید تا روزگارانی دور التیام نیابد.

اما نبض امید همچنان می‌تپد...


به امید روزهایی که در آنها خرد، والاترین، گرانبهاترین و راستین ترین سرمایه‌ی ملی شناخته شود. روزهایی که امنیت و ثبات به این سرزمین بازگردد و فضایی پدید آید که فرهیختگان نه از سر اجبار، که به اختیار و عشق این آب و خاک در آن بمانند و بالنده شوند. تا آن روز، وظیفه‌ی تاریخی ماست که هر کدام، به سهم خود، باغبانی امین برای این درختان دانش باشیم؛ چرا که هر ریشه‌ای در این خاک بماند، هزاران شکوفه‌ی آینده را ممکن می‌سازد.




توسعه اجتماعیسرمایه انسانیعلوم اجتماعینخبگانفرار مغزها
۱۶
۲
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگی
معمار و جامعه شناس در دنیایی میان این دو🍃...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید