دورکیم در مهم ترین کتاب خود یعنی "خودکشی" در یک برنامه تحقیقی، با استناد به اطلاعات مضبوط درباره خودکشی در کشورهای ایالات متحده، فرانسه، آلمان، بلژیک و ایتالیا، ارتباط خصوصیات مختلف اقتصادی، اجتماعی، قومی، دینی و نژادی را با خودکشی، بررسی کرده و در نهایت با استفاده از متغیرهای اجتماعی به تبیین آماری می پردازد.
ایده اصلی در نظریه خودکشی دورکیم این است که خودکشی به عنوان یک رفتار و انتخاب فردی، کاملا متاثر از جریانات و ساختارهای اجتماعی است و محصول عوامل و شرایطی است که بیرون از فرد قرار دارند.
در عین حال دورکیم چنین استدلال می کند که خودکشی امری است که در همه جوامع رخ می دهد و جامعه ای نیست که مبری از آن باشد، اغلب جوامع در دراز مدت نرخ خودکشی یکسانی دارند و همین امر خود نشان می دهد که خودکشی را می توان امری به هنجار به شمار آورد. اما آنچه حائز اهمیت است بالارفتن نرخ ناگهانی خودکشی در برخی گروه های جامعه و یا کل جامعه است. این امر نشان دهنده اختلالات نوپدیدی در جامعه است.
خودکشی در جامعه پزشکی به ویژه دانشجویان رزیدنتی، از دردناک ترین اخباری است که اخیرا به گوش می رسد؛ "هشدار جدی است، خودکشی رزیدنتها ۱۰ برابر جامعه" (ایرنا) برای این امر علل متعددی ذکر شده که از آن میان می توان به کار سنگین و ساعات طولانی و پیوسته آن، کم خوابی، مسئولیت های زیاد، ناامنی و عدم اطمینان و ناامیدی از آینده، عدم دریافت حقوق مکفی و ... اشاره کرد.
دورکیم با سطح بندی فرضیات خود در تحقیق از 23 فرضیه در سطح اول به 3 فرضیه در سطح دوم و در نهایت به یک فرضیه در سطح سوم می رسد که با یافته های آماری وی تایید می شود:
با کاهش میزان انسجام اجتماعی، نرخ خودکشی به همان نسبت افزایش می یابد.
او در بخش دوم کتاب خود به نوعی سنخ شناسی خودکشی دست زده و چهار نوع متفاوت خودکشی را از هم متمایز می کند:
افزایش نرخ خودکشی در جامعه پزشکی به ویژه دستیاران یا رزیدنت ها، از یک سو متاثر از تحولات و جریانات کلی جامعه ایران در سالهای اخیر بوده که سایر اقشار و گروهها را نیز درگیر کرده و از سوی دیگر تحت تاثیر شرایط ویژه شغلی و آموزشی ایشان است که فشارهای وارده بر این گروه را افزایش می دهد.
در نگاهی کلی به سنخ بندی خودکشی دورکیمی، خودکشی رزیدنت ها و دستیاران تخصصی را بیش از همه می توان ذیل عنوان "خودکشی جبرگرایانه" دسته بندی کرد. فشار، تنش و استرس کاری، ساعات طولانی فعالیت مداوم، بی خوابی، بیداری های پیوسته، مسئولیت بالا، معضلات لِوِلینگ دستیاری، بی پناهی و دستمزد ناچیز، از جمله عواملی هستند که بر سختی کار ایشان می افزایند. تحقیر سیستماتیک رزیدنت در روند سلسله مراتبی و فشارهای بالادستی نیز از موضوعات مهمی هستند که به احساس ناکافی بودن در فرد دامن می زند. از سوی دیگر شرایط طاقت فرسای دوره، برخی را به انصراف از تحصیل می کشاند که همین امر نیز بر فشار وارده بر سایرین می افزاید چرا که حجم کار ثابت است و از نفرات کاسته شده است.
اما با همه این اوصاف، نمی توان تاثیر شرایط جامعه را در افزایش نرخ خودکشی در این گروه نادیده انگاشت. تغییرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران در سال های اخیر، موجب ایجاد درجاتی از بی هنجاری و وضعیت آنومیک در جامعه گشته که با ایجاد احساس نگرانی، ناامنی و عدم اطمینان از آینده، به طور عمومی، تاثیرات نامطلوبی در روان افراد بر جای نهاده است. همین وضعیت برای جامعه پزشکی و بالاخص دانشجویان دوره های تخصصی پزشکی یا همان رزیدنت ها از جهات دیگر نیز تشدید می شود:
اول اینکه وضعیت آنومیک جامعه، در ساختار و مدیریت بیمارستان های آموزشی به وضوح نمود یافته و قوانین و مصوبات و طرح ها و برنامه های اجرا شده در سالهای اخیر، به گونه ای بوده که حجم کار دانشجویان دستیار تخصصی به ویژه در برخی رشته ها را به حدی خارج از توان افراد، افزایش داده است.
دوم، ورود به دنیای پزشکی و مقاطع تحصیلی بالاتر در این رشته، در وضعیت فعلی جامعه ایران و با نگرش خاصی که به این رشته وجود دارد، به نوعی تحرک عمودی در ساختار اجتماعی به حساب می آید که همین امر، گاه موجب از دست رفتن نسبی نقاط اتکای پیشین گشته و از همبستگی اجتماعی این گروه می کاهد. در نتیجه گاه فرد در زندگی جدید خود از پیوندهای اجتماعی مورد نیاز محروم می ماند.
در عین حال در فضای حرفه ای نیز به دلیل حجم بالای کار، شرایط تقسیم کار، فضای رقابتی و روابط گاه ناعادلانه، پیوندهای عاطفی، تعلق خاطر و همبستگی جمعی موثری بین افراد شکل نمی گیرد.
گذشته از این، مدیریت مالی در ساختار کلان دنیای پزشکی که صاحبان اصلی سرمایه آن غالبا از انظار پنهان اند، به گونه ای شکل گرفته که پزشک به عنوان فردی در مقابل بیمار و نه در کنار وی، معرفی می شود. و همین امر موجب شده احترام تاریخی پزشک در نقش شفادهنده و مرهم آلام، نزد عموم مردم کمرنگ شود و دانشجوی پزشکی نیز از همین زاویه نگریسته می شود.
در نتیجه، اغلب، همبستگی اجتماعی برای این گروه، هم در پیوندهای پیشینی، هم در پیوندهای شکل گرفته در محیط کار، و هم در ارتباط با بیماران تا حد زیادی تضعیف گشته است. از سوی دیگر ساعات طولانی کار، امکان ارتباط با افراد و گروه های اجتماعی دیگر را از میان می برد. و در غیاب این پیوندهای اجتماعی، تحمل شرایط دشوار رزیدنتی چندین برابر سخت تر می شود.