فروید و یونگ، دو غول دنیای روانشناسی هستند که اگرچه در دوره هایی دوست و همراه بودند، اما به مرور از هم فاصله گرفتند؛ چرا که جهان های آن ها با یکدیگر بیگانه شدند. دنیای فروید، دنیای علم و کاوش و حقیقت و تعهد به واقعیت بود، اما یونگ در جایی از مسیر خود، مسحور جاذبه جادو و نیروها و قدرت هایی نامرئی شد. او به میان قبایل رفت و کوشید تا اسرار دانش ماوراء الطبیعه ایشان را بیاموزد. در مبانی جامعه شناسی، جادو و توسل به غیب، همزاد تقدیرگرایی، ناتوانی از ایجاد تغییر، فشار و استیصال بیش از حد و مهم تر از همه عدم مسئولیت پذیری فرد یا جامعه است.
با این مقدمه کوتاه به سراغ اصل مطلب میروم؛ در چند روز گذشته دو مطلب کوتاه متفاوت در کانال های تلگرامی خواندم که به فروید و یونگ ارجاع داشتند؛
یک اشتباه رایجی که پسرا هم در مورد شناخت دخترا دارند اینه که؛ توجه زیادشون به فیزیک، چهره زیبا و جلا و جلوه سایه میندازه رو کل محوریت انتخابشون! حال آنکه یونگ، مشخصه اصلی روان زنانگی(آنیما) رو آرامش بخش بودن، مهربانی و پذیرش میدونه!
عشق ابدی و واقعی ، خالی از هرگونه تنفر و ریا ، تنها در رابطهی بین یکمعتاد و مخدرش وجود دارد!
بدون شک در نگاه اول نقطه نظر یونگ، دیدگاهی رمانتیک، موشکافانه و اصیل و پرجذبه را به تصویر می کشد؛ حتی به نظر می رسد که در دفاع از ماهیت زنانه است و به دنبال کمرنگ کردن تاثیر ظواهر در ایجاد عشق حقیقی است! اما در مقابل دیدگاه فروید، انگار تلخی و گزندگی بی رحمی در خود دارد و عشق را هم چون سایر پدیده های زندگی انسانی، خاکی و غیر افلاکی کرده و ماهیت قدسی و اسطوره ای آن را بالکل می زداید.
ملاحظه اول: من در جامعه شناسی توسعه یادگرفتم که بیشتر از اینکه ظاهر یک پدیده مهم باشد، شناخت آثار واقعی آن پدیده مهم است و چه بسیار طرح ها و سخنانی که در ظاهر فوق العاده هستند اما در واقعیت فاجعه به بار می آورند.
...
ملاحظه دوم: اگر با دید جامعه شناسی توسعه که در ملاحظه اول گفتم صحبت یونگ را اثر سنجی کنیم، نتیجه بسیار مخرب خواهد بود. یونگ از ماهیت و وجود زنانه ای صحبت می کند که مرد در کنار او بدون دلیل، بدون تلاش و برای همیشه احساس آرامش و شادی می کند. یک نتیجه این دیدگاه این است که اگر مرد در کنار زن، راضی و خوشحال نیست، تنها به این علت است که زن، فاقد ماهیت زنانه یا آنیماست. بنابراین نیازی به تلاش نیست. نیازی به ساختن، شناختن، فهم و درک متقابل و پیدا کردن علل مسائل نیست. چرا که همه چیز به فقدان زنانگی زن باز می گردد که اگر بود، شادی و آرامش، همزاد همیشگی زندگی مرد می شد! در این دیدگاه پیچ و خم های روحی افراد و تاثیرات شرایط، زمینه ها، رخدادها و رفتارهای متفاوت بر روی آنها نادیده انگاشته شده، ماهیت تقابلی و کنش و واکنشی رفتارها بی اهمیت شده و زن ماهیتا، ذاتا و همیشه، می بایست پذیرنده، مهربان و آرامش بخش باشد!
...
ملاحظه سوم: سخن به ظاهر تلخ فروید اما، برآمده از واقعیتی است که فهم و درک و تحمل واقعیت زندگی را برای خواننده خود آسان می کند. عشق نیز مانند هر پدیده انسانی دیگر در کشاکش سویه های مختلف و ابعاد متفاوت روح و روان انسان ها ساخته شده و به مسیر خود ادامه می دهد. اگر جملات دیگری در همین رابطه از فروید بخوانیم، به وضوح در می یابیم که عشق در جهان بینی فرویدی پدیده ای جذاب و شگفت انگیز بوده است؛
«هیچگاه به اندازه وقتی که عاشق میشویم آسیبپذیر نخواهیم بود و هیچگاه به اندازه زمانی که معشوقمان را از دست میدهیم بی دفاع، درمانده و غمگین نخواهیم شد...»، «چقدر انسان جسور میشود وقتی مطمئن است کسی دوستش دارد...»، «عشق ورزیدن به همگان بیارزش کردن عشق است...»
اما همین پدیده جذاب و ویژه، همچون هر پدیده بشری دیگر، آمیخته با همه جنبه های وجودی انسان است و توقع عدم کاستی و نقصان از آن، موجب می شود همچون کودکی که فشارهای کمال گرایانه والدینش، او را خمیده و بیمار می کند، به ضعف و نیستی گراید.
یونگ که دل به دنیای ماوراء الطبیعه سپرده و بار هستی انسانی خود را از دوش بر زمین نهاده و جادو و حقیقت را در امتزاجی دلبخواهی، به عنوان کیش خود برگزیده، در دنیای عشق و دلدادگی نیز چندان رویه متفاوتی ندارد. او عشق را نه کنکاشی بین دو روح، بلکه تامین آرامش و پذیرشی مدام برای خود می داند. عشق در نگاه او، جست و جویی ذات گرایانه است و در پی ماهیتی است که همواره او را در برگیرد. دیدگاهی منفعلانه و خودخواهانه به عشق و عاری از احساس مسئولیت برای ساختن آن. او نه تنها به دنبال بر زمین گذاشتن بار هستی انسانی خویش است، بلکه در جست و جوی آنیمایی است که بار او را بر دوش کشد. که اگر چنین نشد آنیمای درستی نبوده و می بایست جست و جوی خود را برای یافتن یک آنیمای حقیقی ادامه دهد.
این جملات و پرداختن به آن و ترویج چنین دیدگاه هایی، که در ظاهری نرم و ملایم به اندیشه افراد راه می یابند، خشونتی پنهان بر زنان است که در دنیایی که فشار استانداردهای مردانه جامعه از یک سو و استانداردهای زیبایی شناسانه پیوسته در حال تغییر از سوی دیگر، روان زنان را فرسوده کرده، بر فشارهای وارده بر ایشان می افزاید.